مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی از سر خواجگی کون و مکان برخیزم یا رب از ابر هدایت برسان بارانی پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم |
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز |
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم |
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست حافظ بد است حال پریشان تو ولی بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم ... |
تا معطر کنم از لطف نسيم تو مشام
شمهای از نفحات نفس يار بيار |
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم |
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد |
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است |
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود |
مهسا جون میبایست با ش شروع میکردی حالا اکشال نداره
دلدار که گفتا به توام دل نگران است کو می رسم اینک به سلامت نگران باش |
شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر میکنید کاری ببخشید حواسم نبود_:2: |
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی |
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی |
یا رب این نوگل خندان که شپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش |
شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوگوار من باشی |
یا رب آن شاهوش ماهرخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یکدانه ی کیست |
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد |
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد |
دلم ضعیفم از آن می کشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد |
دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش
یا رب نوشته بد از یار ما بگردان |
|
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد |
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سرآمدی |
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
دلم رفت و ندیدم روی دلدار
فغان از این تطاول آه از این زجر |
رسم به عهدی ایام چو دیدار بر بهار
گریه اش برسمن و سنبل و نسرین آمد |
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد |
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود |
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند |
دل آدمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو این چه سود داری که نمی کنی مدارا |
از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چه گویم چهها رود |
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم |
مکن ز غصه شکايت که در طريق طلب |
دانم سرآرد غصه را رنگین برآرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی می زنم |
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است |
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می زنم |
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست که فتح باب وصالت مگر گشاید باز |
اکنون ساعت 05:30 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)