اي دل مباش يكدم خالي زعشق ومستي
وانگه برو كه رستي از نيستي وهستي |
حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد هر دل که ز عشق توست خالی از حلقه وصل تو برون باد |
گرچه ياران غافلند از ياد من
از من ايشان را هزاران ياد باد مبتلا گشتم در اين بندوبلا كوشش ان حق گزاران ياد باد |
ملامتگوی بیحاصل نداند درد سعدی را
مگر وقتی که در کویی به رویی مبتلا ماند |
سعديا دي رفت وفردا همچنان موجود نيست
در ميان اين و ان فرصت شمار امروز را |
فرصت شمار صحبت كز اين دوراهه منزل
گر بگذريم ديگر نتوان به رسيدن |
دگر زمنزل جانان سفر مكن درويش
كه سير معنوي وكنج خانقاهت بس |
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد |
ز خون كه رفت شب دوش از سراچه چشم
شديم در نظر شبروان خواب خجل |
تو مست خواب نوشین تا بامداد و بر من
شبها رود که گویی هرگز سحر نباشد |
به یاد لعل تو وچشم مست میگونت
زجام غم می لعلی که می خورم خون است |
ز شادی همه عالم شدست بیگانه
دلم که با غم تو گشت آشنا ای دوست |
بین شما،همیشه دلم تنگ تنگ بود
این دل چقدر جای شما را گرفته است؟! |
همیشه تن آباد با تاج و تخت
ز درد و غم آزاد و پیروز بخت |
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت |
ایام زمانه از کسی دارد ننگ
کو در غم ایام نشیند دل تنگ می خور تو در آبگینه با ناله چنگ زان پیش که آبگینه آید بر سنگ |
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت |
چو گل به دامن از این باغ میبری حافظ
چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها |
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس |
نوای چنگ بدانسان زند صلای صبوح
که پیر صومعه راه در مغان گیرد |
بر سر کوی غمت جان مرا صومعه ایست
گر نباشد قدمش بر که لبنان چه شود |
به طاعت قرب ایزد میتوان یافت
قدم در نه گرت هست استطاعت بدین دستور تاریخ وفاتش برون آر از حروف قرب طاعت |
قرب شش سال هست بلکه فزون
تا دلم پر غمست و جان پر خون |
آنکه میلش سوی حقبینی و حقگویی بود
سال تاریخ وفاتش طلب از میل بهشت |
بر عمر خویش گریم یا بر وفات تو
واکنون صفات خویش کنم یاصفات تو |
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازهروی میباید بود |
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب میگذرد |
بر گیر شراب طربانگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا |
چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه
تشخیص کردهایم و مداوا مقرر است |
ایام شباب است شراب اولیتر
با سبز خطان بادهٔ ناب اولیتر |
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد |
هفتصد و پنجاه و چار از هجرت خیرالبشر
مهر را جوزا مکان و ماه را خوشه وطن |
هزاربار خرد با تو بیش گفت که دل
به حب این وطن عاریت نباید داد |
نی دولت دنیا به ستم میارزد
نی لذت مستیاش الم میارزد نه هفت هزار ساله شادی جهان این محنت هفت روزه غم میارزد |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود |
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما |
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست |
عصمت نهفته رخ به سراپردهات مقیم
دولت گشادهرخت بقا زیر کندلان گردون برای خیمه خورشید فلکهات از کوه و ابر ساخته نازیر و سایهبان |
همی پژمراند رخ ارغوان
کند تیره دیدار روشنروان |
اکنون ساعت 03:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)