در خرابات مغان نور خدا ميبينم
اين عجب بين که چه نوري ز کجا ميبينم |
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود به گردابی چو میافتادم از غم به تدبیرش امید ساحلی بود |
دوش رفتم به در ميکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش گفت بيدار شو اي ره رو خواب آلوده |
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد |
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد |
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد |
دلم امید فراوان بوصل تو داشت
ولی اجل بره عمر رهزن املست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی |
یکی تیغ داند زدن روز کار
یکی را قلمزن کند روزگار |
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد |
دوش در خیل غلامان درش میرفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی |
يار مردان خدا باش که در کشتي نوح
هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را |
از سر مستي دگر با شاهد عهد شباب
رجعتي مي خواستم ليكن طلاق افتاده بود |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا |
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند |
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد |
دل داده ام بیاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا محمود خصائل |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سينههای کباب |
به جان خواجه و حق قديم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعاي دولت توست |
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
يار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض
پادشاهي کامران بود از گدايي عار داشت |
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ |
آخر حرف ت بود
غم زمانه که هيچش کران نميبينم دواش جز مي چون ارغوان نميبينم |
نمیدونم چرا ی دیدم.:confused:عذرخواهی:53:
من از بیگانگان دیگر ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد |
(من امشب عینکمو گم کردم شما درست نمیبینید؟)
دير است که دلدار پيامي نفرستاد ننوشت سلامي و کلامي نفرستاد |
منم باید برم عینک بگیرم که نمیرم:d
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان همیشه تا که بود متصل مسا و صباح |
حاشا که من به موسم گل ترک مي کنم
من لاف عقل ميزنم اين کار کي کنم |
میوزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب |
باز آی که بی روی تو ای شمع دلفروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست |
تا بو که دست در کمر او توان زدن
در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم |
ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست |
تا به غایت ره میخانه نمی دانستم
ورنه مستوری ما تا به چه غایت باشد |
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز |
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید وگفت
صعب کاری بوالعجب روزی پریشان عالمی |
یکی تیغ داند زدن روز کار
یکی را قلمزن کند روزگار |
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست |
تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد
تاج تو غبن افسر دارا و اردوان |
نا گشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوشست |
تو را که صورت جسم تو را هیولایی است
چو جوهر ملکی در لباس انسانی |
اکنون ساعت 10:26 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)