یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یکدم بنشینم چه شود |
دست تو را به ابر که یارد شبیه کرد
چون بدره بدره این دهد و قطره قطره آن |
نه راهیست این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم |
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
گرد خط او چشمهٔ کوثر بگرفت |
تعظیم تو بر جان و خرد واجب و لازم
انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است |
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان |
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد |
در زوایای طربخانه جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع |
عمری ز پی مراد ضایع دارم
وز دور فلک چیست که نافع دارم |
من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرو لطف ها ميكني اي خاك درت تاج سرم |
ما را که درد عشق و بلای خمارست
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند |
در آن مقام که سیل حوادث از چپ و راست
چنان رسد که امان از میان کران گیرد |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
يا رب به که شايد گفت اين نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجايی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
ابروي دوست كي شود دستكش خيال من
كس نزده ست ازين كمان تير مراد بر هدف |
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم |
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد |
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم عادل |
لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب که را داور کنم |
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز |
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم |
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید گفت با این همه از سابقه نومید مشو |
وقت را غنيمت دان آن قدر که بتواني
حاصل از حيات اي جان اين دم است تا داني |
یا رب امان ده تا باز بیند
چشم محبان روی حبیبان |
نکتهاي دلکش بگويم خال آن مه رو ببين
عقل و جان را بسته زنجير آن گيسو ببين |
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموز ی جهان افروزچون حاجی قوام |
مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز
طغرانویس ابروی مشکین مثال تو |
وصل خواهی با کسان بنشین که ایشان واصلند
وصل از آنکس خواه باری کو به معنی واصلست |
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان |
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد |
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم |
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند |
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد کارم بدان رسید که همراز خود کنم هر شام برق لامع و هر بامداد باد |
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند |
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور |
رسم بد عهدی ایام چو دیدار بر بهار
گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد |
اکنون ساعت 11:07 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)