زیر باران بیا قدم بزنیم حرف نشنیده ای بهم بزنیم نو بگوییم و نو بیندیشیم عادت کهنه را بهم بزنیم و ز باران کمی بیاموزیم که بباریم و حرف کم بزنیم کم بباریم اگر...ولی همه جا عالمی را به چهره نم بزنیم چتر را تا کنیم و خیس شویم لحظه ای پشت پا به غم بزنیم قلم زندگی به دست دل است زندگی را بیا رقم بزنیم "سالکم" قطره ها در انتظار تو اند زیر باران بیا قدم بزنیم |
|
هرجایی
از پيش من برو كه دل آزارم ناپايدار و سست و گنه كارم در كنج سينه يك دل ديوانه در كنج دل هزار هوس دارم قلب تو پاك و دامن من ناپاك من شاهدم به خلوت بيگانه تو از شراب بوسه من مستی من سر خوش از شرابم و پيمانه چشمان من هزار زبان دارد من ساقيم به محفل سرمستان تا كی ز درد عشق سخن گوئی گر بوسه خواهی از لب من، بستان عشق تو همچو پرتو مهتابست تابيده بی خبر به لجن زاری باران رحمتی است كه می بارد بر سنگلاخ قلب گنه كاری من ظلمت و تباهی جاويدم تو آفتاب روشن اميدی برجانم، ای فروغ سعادتبخش دير است اين زمان، كه تو تابيدی دير آمدی و دامنم از كف رفت دير آمدی و غرق گنه گشتم از تند باد ذلت و بدنامی افسردم و چو شمع تبه گشتم |
شعر زیبای حمید مصدق و جواب زیبای فروغ به او ... "حميد مصدق خرداد 1343" تو به من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلود به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتي و هنوز، سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت "جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق" من به تو خنديدم چون كه مي دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي پدرم از پي تو تند دويد و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه پدر پير من است من به تو خنديدم تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك دل من گفت: برو چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را... و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام حيرت و بغض تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت |
ما نمی توانیم با هم باشیم اورهان ولی |
مـــــــاه مهــــر ..."
بــــــوی مـــــــاه مهــــر ..." فقط بوی ماه مهر نبود... دلهره های ناتمام شب هم بود... عشق کیف و بوی ورق کتابهایت و پاکن میلان... مداد شمعی های از کمر شکسته و کج کوله ات... دعوای ساندیس و پشمک... نیمکتهایی که صدای قیژ قیژشان تمامی نداشت... کیف همکلاسی ات که همیشه سد راه نگاه های دزدکی ات بود نامه های توی جامیزت هم بود... ضربدرهایی که مبصر انگار روی روح و جسمت میکشید... یک بوی دیگر هم بود.. بوی گچهایی که تو صورتی اش را دوست داشتی... صدای اشنای قدمهای مراقب که تنت را میلرزاند... درد تلخ خط کشهای چوبی... صدای شق لیوان تاشو... بوی صابون کاغذی... خنده های مستانه ی زنگ ورزش و شعر هایی که بلد بودی... "عمو زنجیر باف" دستمال پشت سر کی بندازم" پول خورد های دوست داشتنی و ساندویچهای کثیف... روپوشهای یک رنگ و یک شکل... تصمیم لعنتی کبری و چوپان بخت برگشته ی دروغگو.. پرتقال فروشی پرتقالهایش از قرار... پیکی که تو هیچ وقت به "لبخندهایش" نخندیدی... خودکار قرمز معلمت... ....بودند...بودند...بودند و تو هیچوقت بودنشان را نفهمیدی...همانجور که رفتنشان را نفهمیدی |
ای خداوند! به علمای ما مسئولیت و به عوام ما علم و به مومنان ما روشنایی و به روشنفکران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب و به زنان ما شعور و به مردان ما شرف و به پیران ما آگاهی و به جوانان ما اصالت و به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما نیز عقیده و به خفتگان ما بیداری و به دینداران ما دین و به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درد و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف و به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو و به محافظه کاران ما گشتاخی و به نشستگان ما قیام و به راکدان ما تکان و به مردگان ما حیات و به کوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد و به مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما علی(ع) و به فرقه های ما وحدت و به حسودان ما شفا و به خودبینان ما انصاف و به فحاشان ما ادب و به مجاهدان ما صبر و به مردم ما خودآگاهی و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگی نجات و عزت ببخش |
عشق...
عشق آغوش من نیست که آنگاه که نمي گشایمش رؤیای شبهای دربدر اضطراب تو باشد و آنگاه که می گشا یمش تلخی تنباکو بردهان گس کابوس دیده ای. ـ ویرانی تصویرمقدس مریمی که انکار هماغوشی اش مسیح را فرزند خدا میکندـ. عشق ، منم فریادی ایستاده بر چارچوب اتاقی کوچک ـ آن اُمیدی که ترا در بستر انتظار به شوق دیدار سپیده دم گوش به زنگ فردا از پهلویی به پهلویی می غلطاندـ. عشق، منم پلی اُستوار که جزیرهُ ی سرد آرامش را به وسوسهُ ی تجربهُ ی آنسوی جهان گسترده می خواند. عشق منم ترانه ای که بهانه های کودکی ات را به پسندی دلنشین بدل میکند. بانگی دلنواز که گوشهای ترا گرم مینوازد سرمایی دلپذیر که پشت ترا با شوقی شگفت می لرزاند تلنگری بر چهره ی خامِ جوانی ات که به چشم بر هم زدنی از تو مردی می سازد. عشق رؤیای آغوش من نیست به هنگام که کورسوئی از آن سوی افق پیدا نیست. عشق منم عطوفتی که ترا در می یابد آنگاه که چشمانت پرنده ای سرگردان می شود ـ آن پرنده ی تازه پا که از جذبه ی سربر کشیدنِ گل سپید کوچکی به بُهت می نشیند ـ. عشق آغوش گشوده ی من نیست به هنگام که نیاز تو کودکی می شود تشنه ی نوازشهای دستان مادری من عشق منم قله ای سرفراز که ترا از عمق دره های دور به خود میخواند به هنگام که رنج جهان تازه ی راههای پیچ در پیچ ترا در خود گم میکند. عشق وسوسه ی دندانهای بهم فشرده ی تو نیست بازویی نیست که بر شانه ای فرود آید جسمی نیست که بر جسمی خم شود دانه ای نیست که به سودای آفریدن جوانه ای به خاک بسپاری و نه آن لبان سرخ که به لبان نیمه باز اشتیاق تو پاسخ گوید. عشق منم آوازی که در نبض تو می زند وزش نسیمی در نیزاری دشتی فراخ که تو بر آن گام می نهی به هنگام که تحمل ثانیه ها از حوصله بیرون میشود. عشق منم ـ عریانی آن حقیقتی که تو بر آن دیده فرو می بندی ـ . ستاره ای روشن که بر راه تو می تابد که اگر نادیده از آن درگذری آنگاه که خاموشی جهان ترا در بر گیرد در گذرت جز کرم شبتابی نمی یابی...! |
دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را . . . به ميهماني گلهاي باغ مي آورد و گيسوان بلندش را به بادها مي داد و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد دلم براي کسي تنگ است که چشمهاي قشنگش را به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند دلم براي کسي تنگ است که همچو کودک معصومي دلش براي دلم مي سوخت و مهرباني را نثار من مي کرد دلم براي کسي تنگ است که تا شمال ترين شمال با من رفت و در جنوب ترين جنوب با من بود کسي که بي من ماند کسي که با من نيست کسي که . . . - دگر کافي ست. حميد مصدق |
آخــــر صنـــما بيــــا ومــــا را بنـــواز
از عشق تو گشته ام كنون غرق نياز بيچــاره ام و چــاره كــارم يـك نــــاز ای چاره کار من کنون چاره بساز |
اکنون ساعت 12:34 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)