من و شمع صبحگاهي سزد ار به هم بگرييم
كه بسوختيم و از ما بت ما فراق دارد // د |
درآ ای جان و غسلی کن در این دریای بی پایان
که از یک قطره غسلت هزاران داد و دید آید هر چی عشقته |
الا يا ايهاالساقي ادر كاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها // .... |
یکی پیمانه ای دارم که بر دریا همی خندد
دل دیوانه ای دارم که بند و پند نپذیرد ک |
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست // گ |
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحر ز کنار تو جوان برخیزم ن |
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند م |
مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد
زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد س |
سال ها هست كه از ديده من رفتي ليك
دلم از مهر تو آكنده هنوز دفتر عمر مرا دست ايام ورق ها زده است زير بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشكست... |
تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد
هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد آ |
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش // ر |
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد خ |
خدارا رحمي اي منعم كه درويش سر كويت
دري ديگر نمي داند رهي ديگر نمي گيرد // ل |
لیلی ز سر ترنج بازی
کردی ز زنخ ترنج سازی زان تازه ترنج نو رسیده نظاره ترنج کف بریده ق |
قتل این خسـته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود // ج |
جان در تن مشتاقان از شوق برقص آید
چون باد بجنباند شاخی ز گلستانش ز |
زندگی جز نفسی نیست غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس برگردد // ت |
تو آن عهدی كه با من بسته بودی مگر بهر شكستن بسته بودی به خاطر هيچ داری كز سر مهر مرا چون جامه بر تن بسته بودی گريبانم ز كف ميدادی آنگاه كه دامانم بدامن بسته بودی طالب آملی ی |
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم // ص |
صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد
شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد ه |
هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه
ماه در آب که همواره فرو ریختنی است // چ |
چو گل هر دم ببویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا بدامن س |
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش ،بی یار مهیا نشود یار کجاست // ... |
بیا که دوش بمستی سروش عالم غیب
نوید داد که عامست فیض رحمت او ر |
رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند // ... |
بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می ماند
جمال ماه نورافشان بدان رخسار می ماند هرچی عشقته |
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست // د |
دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد
دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد ب |
با دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبی
آه آتشناک و سوز سينه شبگير ما // غ |
عمر خسرو طلب ار نفع جهان مي طلبي
كه وجودي ست عطا بخش عطا بخش وكريم نفاغ ط |
طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
كه در اين دامگه حادثه چون افتادم // ... |
آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد
وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد د |
دلم را نشكن ودر پا مينداز
كه دارد در سر زلف تو مسكن /ج |
جهان بر ابروی عيد از هلال وسمه کشيد هلال عيد در ابروی يار بايد ديد // ع |
عصر یک روز بهاریبین گلها دیدمت
شب که شد،در خواب دیدمت دست بردم چیدمت //د |
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب جرایی؟ م |
ما شبي دست برآريم و دعايي بكنيم
غم هجران ترا چاره ز جايي بكنيم دل بيمار شد از دست، رفيقان مددي تا طبيبي سرش آريم و دوايي بكنيم // ... |
صبر است مرا چاره هجران تو ليكن
چون صبر توان كرد كه مقدور نمانده است در هجر تو گر چشم مرا آب نماند گو خون جگر ريز كه معذور نمانده است /ح |
حسب حالي ننوشتي و شد ايامي چند
محرمي كو كه فرستم به تو پيغامي چند // د |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وز در آن ظلمت شب آب حياتم دادند ن |
اکنون ساعت 06:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)