ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد |
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود |
شب وصلست و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر |
امشب که همی رسد ز دلدار سلام
بر دیده و دل خواب حرامست حرام ماند به سر زلف تو کز بوی خوشت میآورد عطار ز بیم از در و بام |
شب هر توانگری بسرائی همی روند
درویش هر کجا که شب آمد سرای اوست |
درویش که اسرار جهان میبخشد
هردم ملکی به رایگان میبخشد درویش کسی نیست که نان میطلبد درویش کسی بود که جان میبخشد |
مکن کاری که بر پا سنگت آید
جهان با این فراخی تنگت آید |
گر کبر بخوردهام که سرمست توام
مشتاب بکشتنم که در دست توام گفتی که زمین حق فراخست فراخ ای جان به کجا روم که در دست توام |
زمین را گر شوی مالک طمع بر آسمان داری
به وقت رفتن از دنیا نه این داری نه آن داری |
من مالک ملک لامکانی شدهام
من عارف گنج زرکانی شدهام تا از صدف تن گهر دل سوزد در عالم جان بحر معانی شدهام |
اکنون ساعت 03:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)