دل خسرو تن است، چو ویران شد
ویرانهای چسان کند آبادت |
دل از درد جدایی می کشد آهی و میگوید
که تنهایی عجب دردی ست داد از دست تنهایی |
بس زود ملول گشتی از همنفسان
آه از دل تو که سنگ میبارد از او |
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم |
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
شکنج طره لیلی مقام مجنون است |
تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سرجملهاش فروخوان از میوهٔ بهشتی |
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان |
جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم
چو بگذشت بادی به مشکین کمندت |
نه هفت هزار ساله شادی جهان
این محنت هفت روزه غم میارزد |
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن کس غیب چه داند که چه خواهد بودن می باید و معشوق و به کام آسودن |
نی دولت دنیا به ستم میارزد
نی لذت مستیاش الم میارزد نه هفت هزار ساله شادی جهان این محنت هفت روزه غم میارزد |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است |
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما |
ایا عظیم وقاری که هر که بندهٔ توست
ز رفع قدر کمربند توأمان گیرد |
تا نهد پا بر سر ایوان قدرش آفتاب
دست محکم در کمربند دو پیکر میکند |
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی |
جهانا سراسر فسوسی و باد
بتو نیست مرد خردمند شاد |
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود |
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری شیوه دیرینه تست ای خاک اگر سینه تو بشکافند بس گوهر قیمتی که در سینه تست |
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است |
چو حکمی راند خواهی یا قضائی
به تسلیم آفرین در من رضائی |
پیداست از آن میان چو بربست کمر
تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست |
این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است
دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب میگذرد |
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازهروی میباید بود |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت |
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما |
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش |
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما |
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ
سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس |
همچو حافظ غريب در ره عشق
به مقامی رسيدهام که مپرس |
چند باشم آخر اندر راه عشق
در میان خاک و خون در تاب و تب |
اکنون ساعت 06:07 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)