حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم // ... |
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را نديدهای //// ج |
جمع و شمع خویش را بر هم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن ت |
تو غره بدان مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام ست آنرا //// و |
وفا خواهی جفاکش باش حافظ
فان الربح والخسران والتجر گ |
گفتمش در عين وصل اين ناله و فرياد چيست
گفت ما را جلوه معشوق در اين کار داشت //// ز |
زاهد خام که انکار می و جام کند
پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد ش |
شکر ايزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد //// ظ |
ظاهرش چون گور كافر پر حلل
باطنش قهر خدا عزوجل // ... |
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست // .. |
سلام بر تو که سین سلام بر تو رسید سلام گرد جهان گشت جز تو نپسندید پ |
پياله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخيز //// ش |
شبي يادم آيد كه چشمم نخفت |
بيار باده كه دوشم سروش عالم غيب
نويد داد كه عام است فيض رحمت او /م |
معاشران گره از زلف يار باز کنيد
شبی خوش است بدين قصهاش دراز کنيد حضور خلوت انس است و دوستان جمعند و ان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد //// ف |
فاتحه اي چو آمدي بر سر خسته اي بخوان
لب بگشا كه ميدهد لعل لبت به مرده جان ج |
جان عشاق سپند رخ خود میدانست
و آتش چهره بدين کار برافروخته بود //// ق |
قد تو تا بشد از جويبار ديده من
بجز سرو جز آب روان نمي بينم و |
وصل خورشيد به شبپره اعمی نرسد
که در آن آينه صاحب نظران حيرانند //// ز |
زاهد برو كه طالع اگر طالع من است
جامم به دست باشد وزلف نگار هم ك |
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند //// خ |
خوشا شيراز ووضع بي مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش گ |
گر آن شيرين پسر خونم بريزد
دلا چون شير مادر کن حلالش //// ث |
گويند كسان بهشت با حور خوش است
من مي گويم كه اب انگور خوش است (ج) |
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بيابانش ///ن |
ناله وفرياد كه كردم را نشنيدي پيداست نگارا كه بلندست جنابت چ |
چو پيراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گيرم در آغوش //// پ |
پيوند عمر بسته به مويي هوش دار
غمخوار خويش باش غم روزگار چيست (ش) |
تو پيک خلوت رازی و ديده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی //// ث |
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی هر چی دوست داری |
زان يار دلنوازم شکريست با شکايت
گر نکته دان عشقی بشنو تو اين حکايت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم يا رب مباد کس را مخدوم بی عنايت //// ن |
ناگهان پرده بر انداخته اي يعني چه
مست از خانه برون تاخته اي يعني چه ///ق/// |
قرآن که میهن کلام خوانند آن را
گه گاه نه بر دوام خوانند آن را //// ژ |
ژاله بر لاله فرود آمده نزديک سحر
راست چون عارض گلبوي عرق کردهي يار // ... |
رسم بدعهدی ايام چو ديد ابر بهار گريهاش بر سمن و سنبل و نسرين آمد //// ف |
فاش مي گويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم / ن |
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت //// .... |
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست
هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست // و |
وقت را غنيمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حيات ای جان اين دم است تا دانی //// ا |
اسرار خرابات بجز مست نداند
هشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟ // س |
اکنون ساعت 10:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)