آن جام بلورین که ز می خندان است
اشکی است که خون دل درو پنهان است |
ای دل شوریده عهدی کردهای
تازه گردان چند داری در تعب |
دل زیر و زبر گشت مها چند زنی طشت
مجلس همه شوریده بتا عربده تا کی |
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است |
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز |
در آوردند مرغان دهل ساز
سحرگه پنج نوبت را به آواز |
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است |
به سر پنجه چو شیران دلیر است
بدین شیر افکنی یارب چه شیر است؟ |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است |
از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو درد دل ای جان نمیرسد به علاج |
جویی عجایب کاندرون گه آب رانی گاه خون
گه بادههای لعل گون گه شیر و گه شهد شفا |
نبود آبی جز این در مغز میغم
و گر بودی نبودی جان دریغم |
گر دست دهد ز مغز گندم نانی
وز می دو منی ز گوسفندی رانی |
چو مهدی گر چه شد مغرب وثاقش
گذشت از سر حد مشرق یتاقش |
خورشید وحدت اینک از مشرق وجودم
طالع شده است، ازان من چون ذره ناپدیدم |
ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه خورشید درخشان نشود |
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست |
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست
احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست |
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است |
این گل ز بر همنفسی میآید
شادی به دلم از او بسی میآید |
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
و گر گوید نمیخواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد |
گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل
بر آب نقطهٔ شرمش مدار بایستی |
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است |
وای از این افسرده گان فریاد اهل درد کو؟
ناله مستانه دلهای غم پرورد کو؟ ماه مهر آیین که میزد باده با رندان کجاست باد مشکین دم که بوی عشق می آورد کو؟ |
بیا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنی بسیار |
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بیمعنی غرق می ناب اولی چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم در کنج خراباتی افتاده خراب اولی |
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت |
دگر شب نمایش کند بیشتر
ترا روشنایی دهد بیشتر |
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد |
بر رخ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش باده ناب |
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ
سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس |
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید |
دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین
که قاضیای به از او آسمان ندارد یاد |
بار خود از دوش برافکندهای
پشت تو از پشتهٔ شیطان دوتاست |
دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم |
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش نیست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد |
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت |
اکنون ساعت 07:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)