تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را |
اگر باور نمیداری رو از صورتگر چین پرس
که مانی نسخه میخواهد ز نوک کلک مشکینم |
من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیر باده فروشش بجرعه نخرید |
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع |
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام |
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها
کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم |
من آن فریب که در نرگس تو میبینم
بس آبروی که با خاک تو آمیزد |
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی |
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد |
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود |
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت |
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود |
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد |
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست |
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که میرويی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
الا يا ايها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
از من جدا مشو که توام نور دیده ای آرام جان و مونس قلب رمیده ای |
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را |
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما |
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت |
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست |
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جهان پیر رعنا را ترحم در جلبت نیست
ز مهراوه چه میپرسی درو همت چه میبندی |
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت |
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود بنوا می فرستمت |
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر |
راز حافظ بعد از این نا گفته ماند
ای دریغا راز داران یاد باد |
اکنون ساعت 12:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)