دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند |
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز |
زان سفله حذر کن که توانگر شده باشد زان موم بیندیش که عنبر شده باشد |
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است
صد گنج شایگان که ببخشی به رایگان |
نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم
مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست |
توئی که تای ندارد وحید و فردی و یکتا
نبود غیردوتائی نه جسم را و نه جانرا |
ابر چون پنبهٔ افشرده شد از گریه و ما مژهای پاک نکردیم درین فصل بهار |
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود سیل و از مژه روانه |
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها |
اکنون ساعت 08:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)