پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   غمنامه (http://p30city.net/showthread.php?t=639)

SonBol 07-30-2009 07:40 AM

کاش بودی

ای کاش بودی

تا می دیدی که چگونه ثانیه های بی تو بودنم دقیقه می شوند !

ای کاش بودی

و می دیدی که چگونه چشمانم از ته دل فریاد می زنند و ...

ای کاش بودی و می دیدی

که چگونه بیقرار توام

بیقرار تویی که لحظه ای ازعمرت را به سالها خواستنم ندادی

بی قرار توام که واژه ی انتظار را برایم همیشگی کردی !

و خسته ام از همیشه ای که همیشه تو را در آن نخواهم داشت !


سراینده: آقای محمد خوشقدم

SonBol 08-03-2009 07:51 AM

غم که می‌آید در و دیوار ، شاعر می‌شود

در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود



می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط‌کش و نقاله و پرگار ، شاعر می‌شود



تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی ؟

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود



تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم

از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود



باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت ؟

تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود !



گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم

از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود




نجمه زارع

Hiwa 08-04-2009 09:27 AM

دستی ز کرم به شانه ی ما نزدی
بالی به هوای دانه ی ما نزدی

دیری است دلم چشم براهت دارد
ای عشق ٬ سری به خانه ی ما نزدی

SonBol 08-04-2009 09:58 AM

ول کنید اسب مرا

راه توشه ی سفرم را و نمد زینم را

و مرا هرزه درا ،

که خیالی سرکش

به در خانه کشاندست مرا



رسم از خطه ی دوری ، نه دلی شاد در آن

سرزمینهایی دور

جای آشوبگران

کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه ی آن

می نشاندید بهارش گل با زخم جسدهای کسان



فکر می کردم در ره چه عبث

که ازین جای بیابان هلاک

می تواند گذرش باشد هر راهگذر

باشد او را دل فولاد اگر

و برد سهل نظر در بد و خوب که هست

و بگیرد

مشکلها آسان

و جهان را داند

جای کین و کشتار

و خراب و خذلان



ولی اکنون به همان جای بیابان هلاک

بازگشت من می باید ، با زیرکی من که به کار ،

خواب پر هول و تکانی که ره آورد من از این سفرم هست هنوز

چشم بیدارم و هر لحظه بر آن می دوزد ،

هستیم را همه در آتش بر پا

شده اش می سوزد



از برای من ویران سفر گشته مجالی دمی استادن نیست

منم از هر که در این ساعت غارت زده تر

همه چیز از کف من رفته به در

دل فولادم با من نیست

همه چیزم دل من بود و کنون می بینم

دل فولادم مانده در راه

دل فولادم را بی شکی انداخته است

دست آن قوم

بداندیش در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون وز زخم



وین زمان فکرم این است که در خون برادرهایم

ـــ ناروا در خون پیچان

بی گنه غلتان در خون ـــ

دل فولادم را زنگ کند دیگرگون

SonBol 08-04-2009 10:02 AM


سلام ؛ حال من خوب است

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . . .

با این همه اگر عمری باقی بود

طوری از کنار زندگی می گذرم

که نه دل کسی در سینه بلرزد

و نه این دل نا ماندگار بی درمانم . . .

تا یادم نرفته است بنویسم:

دیشب در حوالی خواب هایم ، سال پر بارانی بود . . .

خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم

دعا کردم که بیایی

با من کنار پنجره بمانی ، باران ببارد

اما دریغ که رفتن ، راز غریب این زندگیست

رفتی پیش از آن که باران ببارد . . .

می دانم ، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است !

انگار که تعبیر همه رفتن ها ، هرگز باز نیامدن است

بی پرده بگویمت :

می خواهم تنها بمانم

در را پشت سرت ببند

بی قرارم ، می خواهم بروم ، می خواهم بمانم ؟!

هذیان می گویم ! نمی دانم . . .

نه عزیزم ، نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد ، بی کنایه و ابهام

پس از نو می نویسم:

سلام! حال من خوب است

اما تو باور نکن . . .




SonBol 08-04-2009 10:30 AM

صبر كن گريه زمين گير شود بعد برو


آسمان قصه ي مندير شود بعد برو




دلم از ناله ي بشكسته ي تو سير نگشت


تا دل از قامت تو سير شود بعد برو




سال ها ساعت عمرم به تماشاي تو رفت


دست بگذار پسر پير شود بعد برو




خسته ي اشكي اگر هست تو هم صبر نماي


اين سفر اشك به زنجير شود بعد برو




جان مرغي كه پر و بال تكيده است نگر


مرغ اگر زنده به تقدير شود بعد برو




محنت فـاصله ها ايل دلم را بشكست


خواب چون قابل ِ تعبير شود بعد برو




هر كه جاني به در آرَد به قصاصش ببرند


غم در اين محكمه تقصير شود بعد برو




ماه در عقرب غم داس به خرمن نبرند



صبر كن " زود " چه قدر دير شود بعد برو




باورم نيست كه افتادي و افتاده شدم



عشق اگر كشته به شمشير شود بعد برو




صبر كن تا كه ببيني قفس سينه ي يار


هدف قبضه ي پنج تير شود بعد برو‌‍





مصطفي مبارکی

SonBol 08-05-2009 10:30 AM

برگ و بارم را به یغما می برد
تند بادی در خزان زندگی
دل ز سنگینی غم افسرده شد
جان به در آمد از این آزردگی

Hiwa 08-08-2009 01:23 PM


تو مي روي و من فقط نگاهت مي كنم،
تعجب نكن كه چرا گريه نميكنم،
بي تو يك عمر فرصت براي گريستن دارم.
اما براي تماشاي تو همين يك لحظه باقي است!!!

Hiwa 08-12-2009 09:24 PM

خداحافظ گل لادن ، تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق ، چه زندوني برام ساختن

خداحافظ گل پونه ، گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه

يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند

تو اين شب هاي تو در تو ، خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو

خداحافظ گل مريم ، گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم

نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني؟

تو اين روياي سر دم گم ، خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي ، تو دست سرد اين مردم

خداحافظ گل پونه ...
كه باروني نمي توني طلسم بغضو برداره

از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!

Hiwa 08-19-2009 01:27 PM

کوچه دلتنگ...
 
دلتنگ لحظه های سبزی که هر روز٬ طلوعی سایه ی مهرش را به گرمی می بخشید.
ولی امشب داغ تنهایی را بر جگر سوخته اش مهر باطل می زند...
یاد پنجره ای که همیشه رو به بالا بود٬ اما امروز سلام نفس گیر مشرقی اش کوچه را به سمت بهت زدگی به اعماق غروبش می کشاند.
هر روز خاطره ی سرمای صدایی سرخ که سر سبزی را به سخره به دار میکوبید را به سمت فراموش شدنی ابدی می کشانم.
در حالیکه کتیبه وار ٬ ذره ذره ی خیالم را حک می شود و پنجه کلامش را به دیواره ی ذهنم فریاد....
دارم همه جا را دیوانه می بینم....
و زخمی که تازه تر از دیروز فردا را لب باز می کند....
مرا......... دیوانه می شود...!


اکنون ساعت 12:56 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)