عشقست که کیمیای شرقست در او
ابریست که صد هزار برقست در او در باطن من ز فر او دریائیست کاین جملهی کاینات غرقست در او |
عشق يعنی يک سلام و يک درود
عشق يعنی درد و محنت در درون |
تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي |
گفتم غم تو دارم
گفتا غمت سرآيد گفتم كه ماه من شو گفتا اگر برآيد |
گفتم كيم دهان و لبت كامران كنند
گفتا به چشم هر چه تو گويي همان كنند |
لب بر لب گذاشتو رفتم زهوش
هرچه تكانم ميدهند ديگر نميايم به هوش |
دوش مرغي به صبح مي ناليد
عقل وصبرم ببرد و طاقت و هوش |
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود |
سلسه موي دوست حلقه دام بلاست
هر كه در اين حلقه نيس فارغ از اين ماجراست |
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد |
ازان چون موی آتش دیده یک دم نیست آرامم
که آتش طلعتان دارند نبض پیچ و تابم را |
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد |
هر باد، که از سوی بخارا به من آید
با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید |
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی |
بر هر زن و هر مرد، کجا بروزد آن باد
گویی: مگر آن باد همی از ختن آید |
کس ندیده ست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا می شنوم |
سحر گاهان يكي عمدا به صحرا برگذر بنگر
دو گردد آسمان گويي يكي زير و يكي از بر چو برق از ميغ بدرخشد تو پنداري يكي زنگي ز خرگاهي به خر گاهي دواند پاره اخگر از آن آتش بسوزد دستش از گرمي و بي تابي وزان آسيب بخروشد رواني بفگند آذر |
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد |
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند زنهار کاسه ی سر ما پر شراب کن کار صواب باده پرستيست حافظا برخيز و عزم جزم به کار صواب کن |
چند گويي كه بدانديش و حسود
عيب جويان من مسكينند گه به خونريختنم برخيزند گه به بدخواستنم بنشينند نيك باشي و بدت گويد خلق به كه بد باشي و نيكت بينند |
یک چشم من اندر غم دلدار گریست
چشم دگرم حسود بودو نگریست چون روز وصال آمد اورا بستم گفتم نگریستی نباید نگریست |
ایول حاجی شعرت جالب بود .... نشنیده بودم... کوروش اینقدر جناس دوست داره که نگو !
یه شعر خیلی خوب بازم هم از سعدی بزرگ که دو بزرگ دیگه زمانی اونو خیلی خوب با رشته ی موسیقی پیوند زدند شجریان و لطفی : مرا دو چشم به راه و دو گوش بر پیغام تو مستریح و به افسوس میرود ایام (بعضی نسخه ها فارغی که قشنگتره رو گفتند) شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم چگونه شب به سحر میبرند و روز به شام ببردی از دل من مهر هر کجا صنمیست مرا که قبله گرفتم چه کار با اصنام به کام دل نفسی با تو التماس منست بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام |
شبي ياد دارم كه چشمم نخفت
شنيدم كه پروانه با شمع گفت |
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولي
بي شمع عارض تو دلم را بود گداز |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند |
بی نیاز از خلق از دست دعای خود شدم
حاصل عالم ازین یک کف زمین برداشتم |
روزه يک سو شدم و عيد آمد و دلها برخاست
مي ز خمخانه به جوش آمد و مي بايد خواست |
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی نرود از یادت |
ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن
حشر خواب آلودگان از نعرهی مستانه کن |
صبح امید که شد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد |
صبح اس ساقيا قدحي پر شراب كن
دور فلك درنگ ندارد شتاب كن |
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد |
بامدادي كه تفاوت نكند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار |
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد |
صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت
ناز كم كن كه در اين باغ بسي چون تو شكفت |
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد |
گفتم اين شرط آدميت نيست
مرغ تسبيح گوي و من خاموش |
تن آدمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت |
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را |
پيري آنجا به آتش افروزي
به ادب گرد پير مغ بچگان |
اکنون ساعت 10:22 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)