پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   مشاعره واژه ای (http://p30city.net/showthread.php?t=3981)

abadani 05-06-2009 11:08 AM

عشقست که کیمیای شرقست در او
ابریست که صد هزار برقست در او
در باطن من ز فر او دریائیست
کاین جمله‌ی کاینات غرقست در او

deltang 05-06-2009 11:33 AM

عشق يعنی يک سلام و يک درود

عشق يعنی درد و محنت در درون

abadani 05-06-2009 11:38 AM

تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي

deltang 05-06-2009 11:42 AM

گفتم غم تو دارم

گفتا غمت سرآيد

گفتم كه ماه من شو

گفتا اگر برآيد

abadani 05-06-2009 11:44 AM

گفتم كيم دهان و لبت كامران كنند
گفتا به چشم هر چه تو گويي همان كنند

deltang 05-06-2009 11:50 AM

لب بر لب گذاشتو رفتم زهوش

هرچه تكانم ميدهند ديگر نميايم به هوش

abadani 05-06-2009 11:56 AM

دوش مرغي به صبح مي ناليد
عقل وصبرم ببرد و طاقت و هوش

mary.f 05-06-2009 03:05 PM

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

abadani 05-06-2009 03:07 PM

سلسه موي دوست حلقه دام بلاست
هر كه در اين حلقه نيس فارغ از اين ماجراست

mary.f 05-06-2009 03:11 PM

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد

abadani 05-06-2009 03:19 PM

ازان چون موی آتش دیده یک دم نیست آرامم

که آتش طلعتان دارند نبض پیچ و تابم را

mary.f 05-06-2009 03:31 PM

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

abadani 05-06-2009 03:34 PM

هر باد، که از سوی بخارا به من آید
با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید

mary.f 05-06-2009 03:39 PM

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

abadani 05-06-2009 03:44 PM

بر هر زن و هر مرد، کجا بروزد آن باد

گویی: مگر آن باد همی از ختن آید

mary.f 05-06-2009 03:48 PM

کس ندیده ست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا می شنوم

abadani 05-06-2009 03:51 PM

سحر گاهان يكي عمدا به صحرا برگذر بنگر
دو گردد آسمان گويي يكي زير و يكي از بر
چو برق از ميغ بدرخشد تو پنداري يكي زنگي
ز خرگاهي به خر گاهي دواند پاره اخگر
از آن آتش بسوزد دستش از گرمي و بي تابي
وزان آسيب بخروشد رواني بفگند آذر

mary.f 05-06-2009 04:02 PM

سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

دانه کولانه 05-06-2009 07:53 PM

روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند
زنهار کاسه ی سر ما پر شراب کن

کار صواب باده پرستيست حافظا
برخيز و عزم جزم به کار صواب کن

abadani 05-07-2009 07:43 AM

چند گويي كه بدانديش و حسود
عيب جويان من مسكينند
گه به خونريختنم برخيزند
گه به بدخواستنم بنشينند
نيك باشي و بدت گويد خلق
به كه بد باشي و نيكت بينند

haj_amir 05-07-2009 01:04 PM

یک چشم من اندر غم دلدار گریست
چشم دگرم حسود بودو نگریست
چون روز وصال آمد اورا بستم
گفتم نگریستی نباید نگریست

دانه کولانه 05-07-2009 03:51 PM

ایول حاجی شعرت جالب بود .... نشنیده بودم... کوروش اینقدر جناس دوست داره که نگو !

یه شعر خیلی خوب بازم هم از سعدی بزرگ که دو بزرگ دیگه زمانی اونو خیلی خوب با رشته ی موسیقی پیوند زدند شجریان و لطفی :

مرا دو چشم به راه و دو گوش بر پیغام

تو مستریح و به افسوس می‌رود ایام

(بعضی نسخه ها فارغی که قشنگتره رو گفتند)

شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم

چگونه شب به سحر می‌برند و روز به شام


ببردی از دل من مهر هر کجا صنمیست

مرا که قبله گرفتم چه کار با اصنام


به کام دل نفسی با تو التماس منست

بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام

deltang 05-07-2009 07:33 PM

شبي ياد دارم كه چشمم نخفت

شنيدم كه پروانه با شمع گفت

haj_amir 05-09-2009 02:19 PM

پروانه را ز شمع بود سوز دل ولي
بي شمع عارض تو دلم را بود گداز

mary.f 05-09-2009 02:36 PM

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند

بابا علی 05-09-2009 07:17 PM

بی نیاز از خلق از دست دعای خود شدم
حاصل عالم ازین یک کف زمین برداشتم

deltang 05-09-2009 10:15 PM

روزه يک سو شدم و عيد آمد و دل‌ها برخاست
مي ز خمخانه به جوش آمد و مي بايد خواست

mary.f 05-10-2009 06:24 AM

ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی نرود از یادت

abadani 05-10-2009 10:18 AM

ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن
حشر خواب آلودگان از نعره‌ی مستانه کن

mary.f 05-10-2009 10:32 AM

صبح امید که شد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد

abadani 05-10-2009 10:39 AM

صبح اس ساقيا قدحي پر شراب كن
دور فلك درنگ ندارد شتاب كن

mary.f 05-10-2009 10:58 AM

قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

abadani 05-10-2009 11:05 AM

بامدادي كه تفاوت نكند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار

mary.f 05-10-2009 11:13 AM

آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

abadani 05-10-2009 11:16 AM

صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت
ناز كم كن كه در اين باغ بسي چون تو شكفت

mary.f 05-10-2009 11:18 AM

مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

abadani 05-10-2009 11:22 AM

گفتم اين شرط آدميت نيست
مرغ تسبيح گوي و من خاموش

deltang 05-10-2009 12:45 PM

تن آدمي شريف است به جان آدميت

نه همين لباس زيباست نشان آدميت

mary.f 05-11-2009 07:52 AM

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

abadani 05-11-2009 02:30 PM

پيري آنجا به آتش افروزي
به ادب گرد پير مغ بچگان


اکنون ساعت 10:22 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)