دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت ... |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب در میخانه بستهاند دگر افتتح یا مفتح الابواب |
بيا ساقی آن می که حال آورد کرامت فزايد کمال آورد به من ده که بس بیدل افتادهام وز اين هر دو بیحاصل افتادهام |
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را |
اي صبا گر به جوانان چمن بازرسي
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را |
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند راي صوابت |
تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است میزند بر هم جهان را ، هر که یک دل بشکند |
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام |
من و تو اهل بهشتیم گر چه می گویند
جهنم از هیجانات من و تو گرم است |
تيرهگون شد کوکب بخت همايونفال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من |
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه ... |
همچو من آلوده داماني به عشق پاک او
کوهکن را ميکند از شکوهي شيرين خموش |
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش که تا يک دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش |
شدهام خراب و بدنام و هنوز اميدوارم
که به همت عزيزان برسم به نيک نامي |
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم هر چند درین عهد خریدار ندارد |
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود |
در اين چمن چو درآيد خزان به يغمايی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد |
در ديدۀ من اندرآ وز چشم من بنگر مرا زيرا برون از ديده ها منزلگهی بگزيده ام |
منتي دارم اگر بر سر نطعم چو چراغ
بنشاني خوش و آنگه بکشي زار مرا |
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم |
من به سرمنزل خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد |
دوباره دیده امت زل بزن به چشمانی
که از حرارت من دیده ام تو را گرم است |
ترک افسانه بگو حافظ و مي نوش دمي
که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت |
تو مسافری روان کن ، سفری بر آسمان کن تو بجنب پاره پاره ، که خدا دهد رهایی |
يار من باش که زيب فلک و زينت دهر
از مه روي تو و اشک چو پروين من است |
تا به غايت ره ميخانه نمیدانستم ور نه مستوری ما تا به چه غايت باشد |
در بزم از فرشته عجب نبود ار خورد
ز دست ساقيان ملک پيکرت شراب |
بی تو نه زندگی خوشم بیتو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود |
دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت
ي گل اين چاک گريبان تو بي چيزي نيست |
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمیکنم |
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا هميروي اي دل بدين شتاب کجا |
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پير مغان شدم ... |
منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشهام افلاک نی ای وصل تو کیوان من |
نازنينا ما به ناز تو جوانی داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا |
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را |
از سخن چينان ملالتها پديد آمد ولي
گر ميان همنشينان ناسزايي رفت رفت |
تو اگر عشوه بر خسرو پرويز كني
همچو فرهاد روم از عقب كوه كنی ===================== تو را در آينه ديدن، جمال طلعت خويش بيان کند که چه بودهاست ناشکيبا را بيا که وقت بهارست تا من و تو به هم به ديگران بگذاريم باغ و صحرا را شجریان - قمر |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست حالیا خانه برانداز دل و دین من است تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست |
اکنون ساعت 06:22 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)