|
|
|
نمی دانی چه شوری در سرم بود |
آهوی روزگار نه آهوست، اژدر است
آب هوی و حرص نه آبست، آذر است زاغ سپهر، گوهر پاک بسی وجود بنهفت زیر خاک و ندانست گوهر است در مهد نفس، چند نهی طفل روح را این گاهواره رادکش و سفلهپرور است هر کس ز آز روی نهفت از بلا رهید آنکو فقیر کرد هوای را توانگر است در رزمگاه تیرهٔ آلودگان نفس روشندل آنکه نیکی و پاکیش مغفر است در نار جهل از چه فکندیش، این دلست در پای دیو از چه نهادیش، این سر است شمشیرهاست آخته زین نیلگون نیام خونابههانهفته در این کهنه ساغر است تا در رگ تو مانده یکی قطره خون بجای در دست آز از پی فصد تو نشتر است همواره دید و تیره نگشت، این چه دیدهایست پیوسته کشت و کندنگشت، این چه خنجر است دانی چه گفت نفس بگمراه تیه خویش: زین راه بازگرد، گرت راه دیگر است در دفتر ضمیر، چو ابلیس خط نوشت آلوده گشت هرچه بطومار و دفتر است مینا فروش چرخ ز مینا هر آنچه ساخت سوگند یاد کرد که یاقوت احمر است از سنگ اهرمن نتوان داشت ایمنی تا بر درخت بارور زندگی بر است پروين اعتصامي |
نشستيم وخوانديم باران نيامد |
هرجا كه سفر كردم تو همسفرم بودي
وز هر طرفي رفتم تو راهبرم بودي با هركه سخن گفتم پاسخ ز تو بشنيدم بر هركه نظر كردم تو در نظرم بودي هرشب كه قمر تابيد ، هرصبح كه سرزد شمس در گردش روز و شب شمس و قمرم بودي در خنده من چون گل در كنج لبم خفتي در گريه من چون اشك ، در چشم ترم بودي در صبحگه عشرت همدوش تو ميرفتم در شامگه غربت بالين سرم بودي چون طرح غزل كردم بيت الغزلم گشتي چون عرض هنر كردم زيب هنرم بودي آواز چو ميخواندم سوز تو به سازم بود پرواز چو ميكردم تو بال و پرم بودي هرگز دل من بر تو يار دگري نگزيد گر خواست كه بگزيند يار دگرم بودي سرمد به ديار خود از ره نرسيده گفت هرجا كه سفر كردم تو همسفرم بودي |
بمون ولي به خاطر غرور خسته ام برو
برو ولي بخاطر دل شكسته ام بمون به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا شكسته ام ولي برو بريده ام ولي بيا چه كيج حرف ميزنم چه ساده درد ميكشم اسير قهر و آشتي ميان آب و آتشم چه عاشقانه زيستم چه بي صدا گريستم چه ساده با تو هستم وچه ساده بي تو نيستم تو را نفس كشيدم وبه گريه با تو ساختم چه دير عاشقت شدم چه دير شناختم تو با مني و بي توام ببين چه گريه آوره سكوت كن سكوت كن . سكوت حرف آخره ببين چه سرد وبي صدا ببين چه صاف و ساده ام گلي كه دوست داشتم به دست باد داده ام بمون كه بي تو زندگي تقاص اشتبا همه عذاب دوست داشتن تلا في گنا همه |
شوق سفر نداشتی قصد گذر نداشتی من با تو زنده بودم اما خبر نداشتی رفتی و توی قلبم یادتو جا گذاشتی روی تموم حرفات یکدفعه پاگذاشتی بی تو کدوم ستاره پا به شبم بذاره ابر کدوم آسمون رو تشنگیم بباره بی تو چی مونده با من جز یه صدای خسته جز یه نگاه خاموش جز یه دل شکسته بال و پرم بودی خبر نداشتی تاج سرم بودی خبر نداشتی سایه به سایه هر طرف که بودم هم سفرم بودی خبر نداشتی پر زدی و ندیدی بال سفر نداشتم گفتی رها شو اما من دیگه پر نداشتم کوه غمو روی شونه ام دیدی و برنداشتی من با تو زنده بودم اما خبر نداشتی |
براي آناهيتا الهه آبها
آورده ام از دريا يك چشم اهورايي چشمي كه گمان كرده هرشب تو در انجايي مي ترسم از اينكه تو آهسته بايي باز خوابم ببرد ناگاه بر بالش لا لايي گفتي كه مي آيم من هر جا كه غمي باشد غم ميرسد اما تو . اما تو نمي آيي چشمم به در است اينك در خلوت اين شبها من منتظرت هستم اي عاشق تنهايي:53: |
اکنون ساعت 02:17 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)