یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزهها کنند از گل ما گ |
گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارت
شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود // ا |
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ارغوان نمیباید زیست ب |
با کاروان بگویید از راه کعبه برگرد
ما یار را به مستی بیرون خانه دیدیم // م |
مرغ پر نارسته چون پران شود
لقمهی هر گربهی دران شود د |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
دل آزرده را سخت باشد سخن
چو خصمت بيفتاد سستي مکن ف |
فريب دختر رز طرفه میزند ره عقل
مباد تا به قيامت خراب طارم تاک //// ق |
قد غلبتم روائح المسک طيبا
و قهرتم محاسن الورد نشرا ز |
ز سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل ی |
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام ج |
جز سر کوی تو ای دوست ندارم جائی
در سرم نیست بجز خاک درت سودائی ک |
کي ريزم آبروي چو تو بيخرد
بر طمع آنکه توبره پر نان کنم؟ پ |
پارسايی و سلامت هوسم بود ولی
شيوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس //// ل |
لنگ لنگان قدمی بر میداشت
هر قدم دانه ی شکری میکاشت ش |
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبيب
به موميايی لطف توام نشانی داد //// س |
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند /// |
زان جا که پرده پوشی عفو کريم توست
بر قلب ما ببخش که نقديست کم عيار //// ی |
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب ک |
کس به اميد وفا ترک دل و دين مکناد
که چنانم من از اين کرده پشيمان که مپرس //// ب |
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند م |
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشايی کنم در گدايی //// ن |
ندا برداشته دارنده بار
که هر صف زير خود بينند زنهار ع |
عطارد مشتري بايد متاع آسماني را مهمي مريخ چشم ارزد چراغ آن جهاني را //// غ |
غم جهان مخور و پند من مبر از ياد
که اين لطيفه عشقم ز ره روي يادست ژ |
ژاله بر برگ سمن همچون عرق بر روي او
لاله در صحن چمن مانند آن رخسار نيست //// و |
وگر مرد لهوست و بازي و لاغ
قوي تر شود ديوش اندر دماغ س |
سر خم را گشاد ساقي و گفت الصلا هر كسي كه عاشق ماست |
تا کي از پرز کسان روزي خوري همچون چراغ
شمعوار از خود غذا ميخور، ز خوان کس مخور س |
سنگ از خورشيد شد ياقوت و لعل چشم از خورشيد شد بيناي چرخ ///// ج |
جبرئيلي را بر استن بستهاي
پر و بالش را به صد جا خستهاي ///م |
مريد طاعت بيگانگان مشو حافظ
ولی معاشر رندان پارسا میباش //// ط |
طعمهي گرگيم و آن يار نه
هيزم ناريم و آن عار نه ن |
ندارد رنگ آن عالم و ليك از تابه ديده چو نور از جان رنگ آميز اين سرخ و كبود آمد //// ه |
همي گفت و هر لحظه سيلاب درد
فرو ميدويدش به رخسار زرد ج |
جان ما همچون جهان بد جام جان چون آفتاب از شراب جان جهان تا گردن اندر نور بود //// ب |
به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانا را /////ض |
ضرب دف و کف و نعرهي مرد و زن
کرد پنهان نعرهي آن نعرهزن //// ط |
طي کن حديث دور زمان جام مي بيار
تا باغ روح را دهم آبي ز م وي ف |
فرصت شمار صحبت کز اين دوراهه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن //// ث |
اکنون ساعت 07:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)