نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار میآید |
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
شادی همه لطیفه گویان صلوات |
یکی لطیفه ز من بشنو ای که در آفاق
سفر کنی و لطایف ز بحر و کان آری |
به سوی روضهٔ رضوان سفر کرد
خدا راضی ز افعال و صفاتش |
بتان بهشتند گویی درست
به گلنارشان روی رضوان بشست |
ز شاهراه سعادت به باغ رضوان رفت
وزیر کامل ابونصر خواجه فتح الله |
این عقل که در ره سعادت پوید
روزی صد بار خود ترا میگوید |
شد عرصهٔ زمین چو بساط ارم جوان
از پرتو سعادت شاه جهان ستان |
این کهنه جهان بکس نماند باقی
رفتند و رویم دیگر آیند و رون |
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا |
ای ز غم مرده که دست از نان تهیست
چون غفورست و رحیم این ترس چیست |
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را |
وقتی ز غرور و شوق و شادی
پا بر سر چرخ مینهادی |
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد آشنا را» |
مرا تا هست با عشق آشنایى
نبیند چشم بختم روشایى |
مرا در بیستون بر خاک بسپارید
تا شب ها غم بی هم زبانی رابرای کوهکن گویم از آن گمگشته ی من هم نشانی آور ای قاصد که چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم... |
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست |
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد غبار راه راهگذارت کجاست تا حافظ به یادگار نسیم صبا نگه دارد ( حافظ ) |
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فريادست |
نشان يار مي پرسم به هر كس مي رسم اما
به لب آهسته مي گويم خدايا بي خبر باشد |
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست بدارمت ( حافظ ) |
در جمال حال وا مانده دهان
چشم غایب گشته از نقش جهان |
چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است
خم ابروی تو سر مشق کدام استاد است خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود صید را زنده گرفتن هنر صیاد است |
با تارک گل آمد موبند فروهشته
ابروی خود از وسمه آن کور سیه کرده |
می خواه و گل افشان کن از دهر چه می جویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی ( حافظ ) |
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت خیام |
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی ( حافظ ) |
آمد رمضان و عید با ماست
قفل آمد و آن کلید با ماست |
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی |
گنج قارون که فرو میشود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است |
نبندی زان میان طرفی کمروار
اگر خود را ببینی در میانه برو این دام بر مرغی دگر نه که عنقا را بلند است آشیانه سخت میگی ها! |
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زردوز و بوریاباف است کجاش سخته؟ |
حدیث عاشقی را باز میخوانم
که باز آیی به سویم ای سفر کرده خیلی سخت میگی من دیگه مجبور شدم خودم شعر بگم...;) |
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست |
من از یاران عاشق مینویسم
ز خورشید حقایق مینویسم نه از باران نه از شبنم نه از گل من از داغ جدایی مینویسم |
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد چشم من در ره این قافله راه بماند تا به گوش دلم آواز درا بازآمد |
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی قرار من باشی چراغ دیده شب زنده دار من گردی انیس خاطر امیدوار من باشی |
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدير میکنند فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر کاين کارخانهايست که تغيير میکنند |
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست خوش میدهد نشان جلال و جمال یار خوش میکند حکایت عز و وقار دوست |
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت |
اکنون ساعت 04:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)