زلف دلدار چو زنار همي فرمايد
برو اي شيخ كه شد بر تن ما خرقه حرام ن |
نشان رخصت عيشت نويسد ارشه دل
طلب نماي ز دستور عقل هم امضا ن |
نزديك شد آن دم كه رقيب تو بگويد
دور از درت آن خسته رنجور نمانده است ح |
حریم عشق را درگاه بسی بالاتر از عقل است
کسی ان استان بوسد که جان در استین دارد // ع |
عالم و عابد و صوفي همه طفلان رهند
مرد اگر هست بجز عارف رباني نيست غ |
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار ج |
جدا شد يار شيرينت کنون تنها نشين اي شمع
که حکم آسمان اين است اگر سازي و گر سوزي م |
من از آن سياه دارم به غم تو روز روشن
كه تو ماهي و تعلق به شب سياه داري // ي |
یک صف میران و بلعمی بنشسته
یک صف حران و پیر صالح دهقان ق |
قدم دريغ مدار از جنازه حافظ
که گر چه غرق گناه است ميرود به بهشت گ |
گفت ندانی سزاش و خیز و فراز آر
آن که بگفتی چنان که گفتن نتوان ا |
اهل دانش را درين گفتار با ما کار نيست
عاقلان را کي زيان دارد که ما ديوانهايم ف |
فلک چو جلوهکنان بنگرد سمند تو را
کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد و |
و چه ترش روي کت برغ خوان ني
تزان مسکي خبر هن کش خه نان ني چ |
چو جای جنگ نبیند به جام یازد دست
چو وقت کار بود تیغ جانستان گیرد ح |
حديث عشق كه از حرف وصوت مستغني ست
به ناله دف وني در خروش و ولوله بود م |
می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی
گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور چ |
چون من گداي بي نشان مشكل بود ياري چنان
سلطان كجا عيش نهان با رند بازاري كند ع |
عروس خاوری از شرم رأی انور او
به جای خود بود ار راه قیروان گیرد ت |
تو را تا دهن باشد از حرص باز
نيايد به گوش دل از غيب راز ز |
زروزگار جوانی خبر چه می پرسی
{پپوله} چون برق امد وچون ابر نوبهار بگدشت ر |
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاين حال نيست زاهد عالي مقام را خ |
خدا گر زحکمت ببندد دری
:53: ز رحمت گشاید در دیگری س |
سلام کردم و با من به روي خندان گفت
که اي خمارکش مفلس شراب زده خ |
خدا را بر ان بنده بخشایش است
{پپوله} که خلق از وجودش در اسایش است |
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر گ |
گوسفندي برد اين گرگ معود هر روز
گوسفندان دگر خيره درو مينگرند گ |
گلی نشکفته بود از شاخساری، کز چمن رفتم
{پپوله} نرفته است از چمن مرغی، بدین حسرت که من رفتم م |
گویی: گماشتست بلایی او
بر هر که تو دل برو بگماری ج |
جز اين بت که هر صبح از اين جا که هست
برآرد به يزدان دادار دست ل |
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم گ |
گوسفندي برد اين گرگ معود هر روز
گوسفندان دگر خيره درو مينگرند گ |
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
:53: بنده شاه شماییم و ثناخوان شما ل |
لال بادا محتشم با همدمان کان تازه گل
رخت ازين گلشن ز غوغاي عنا دل بست و رفت ش |
شاهد سرمدي تويي وين دل سالخورد من
عشق هزارساله را بر تو گواه مي كند // ك |
کف دريا شده از شدت سرما مشتاق
به گراني که گر آيد ز سر آب به تک ن |
ندانم قامتست آن یا قیامت
که میگوید چنین سرو روان هست ه |
هرگه بگرداني تو رو آبي ندارد هيچ جو كي ذره ها پيدا شود بي شعشعه شمس الضحي |
گر زمانی ز خود خلاص شوی،
مهبط فیض نور خاص شوی ا |
اگر عالم بقا يابد هزاران قرن و من رفته ميان عاشقان هر شب سمر باشم سمر باشم //// .. |
اکنون ساعت 07:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)