دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
و از شما پنهان نشاید کرد سر می فروش د |
در آن زلفين آن يارم چه سوداها كه من دارم گهي در حلقه مي آيم گهي حلقه شمر باشم //// ل |
لا نهنگیست کاینات آشام
عرش تا فرش درکشیده به کام ب |
بگفتم حال دل گويم از آن نوعي كه دانستم برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم //// ت |
تربیت چیست؟ آنکه بی گه و گاه
داریاش از نظر به غیر نگاه ج |
جگر و جان عزيزان چو رخ زهره فروزان همه چون ماه گدازان كه تمناي تو دارد //// ه |
هزار سرو به معنی به قامتت نرسد
و گر چه سرو به صورت بلندبالاییست ه |
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از اين دايره بيرون ننهد تا باشد //// ف |
فی جمال الکمال نلت منی
صرف الله عنک عین کمال ل |
لايق ديدار تويي واقف اسرار تويي رونق هر كار تويي گفت بسند احلبي ق |
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا
فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول گ |
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد م |
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر |
خمي كه ابروي تو در كمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت ك |
کجاست اول سفر؟کجاست آخرین مقر؟
چه رازها نهفته در میان این دو تا کجا //ی |
يك باغ پرازشاهد و ني ترك و نه رومي كاندر حجب غيب هزاران ختن آمد //// ب |
با تو ای نعمت بسیار ،چه کردند ای عشق؟
در مرام تو نبود این همه نایاب شدن! //ه |
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک //// ن |
نیمی از شب رفته،بیرون می زند از قاب خیسش
شاعری که میل خوابیدن ندارد خودنویسش //ت |
تا مگر همچو صبا باز به كوي تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگير نبود ح |
حريف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دريغ مدار ع |
عیب سعدی مکن ای خواجه اگر آدمیی
کدمی نیست که میلش به پری رویان نیست ک |
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را
که تیر غمزه تمامست صید آهو را //// و |
ور بی تو به صحرای بهشتم خوانند
صحرای بهشت بر دلم تنگ آید خ |
خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما //// ش |
شیر گفتش تو ز اسباب مرض
این سبب گو خاص کاینستم غرض ه |
هنگام راه او،خاک میشکفت
در خنده های وصله ی کفش کتانی اش! //ع |
عشق هر جا که بیخ محکم کرد
شاخ از اندوه و میوه از غم کرد ج |
جز نقد جان به دست ندارم شراب كو
كان نيز بر كرشمه ساقي كنم نثار گ |
گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بند خويشي نه در بند دوست ف |
فرست آن عشق ساقي را بگردان جام باقي را كه از مزج و تلاقي را ندانم جامش از صهبا //// ق |
قدح به شرط ادب گير زانكه تركيبش
زكاسه سر جمشيد بهمن است وقباد و |
وانكس كه هوا را هم داند كه چه بيچاره ست جز حضرت الاالله باقي همه لا داند ز |
زا لطافت گشته عنب بيز و مشک افشان هوا
يا صباگرد از خم آن زلف و کاکل ريخته ن |
نگفتمت خبرم كن تو پيش از افتادن كه چاره سازم من با عيال خود به فرار //// ل |
لو لاک لما خلقت الافلاک
نه چرخ به اختيار عاشق ف |
فرو خواندم مر آن فرمان به فرهنگ
کليدم ز آهن آمد آهن از سنگ ب |
بدين افسوس مي خوردم دريغي
ز دم بر خويشتن چون شمع تيغي ض |
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست و |
وقت آن آمد که در بزم وصالت جا کنم
دیده را از دیدن رویت ضیافت ها کنم ژ |
اکنون ساعت 07:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)