آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست ای داد ، کس به داغ ِ دل ، باغ ِ دل نداد ای وای ، های های عزا در گلو شکست آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست « بادا » مباد گشت و « مبادا » به باد رفت « آیا » ز یاد رفت و « چرا » در گلو شکست فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست تا آمدم که با تو خداحافظی کنم بغضم امان نداد و خدا . . . در گلو شکست |
شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی هرگزندی که به کَس می رسد از خویشتن است |
بوی عیدی … بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذرنگی بوی تند ماهی دودی وسط سفرهء نو بوی یاس جانماز ترمهی مادربزرگ با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکهء عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخوردهء لای کتاب با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگی مو در میکنم فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا شوق یک خیز بلند از روی بتههای نور برق کفش جفتشده تو گنجهها با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم عشق یک ستاره ساختن با دولک ترس ناتموم گذاشتن جریمههای عید مدرسه بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم |
میان شعرهایم واژهی خورشید کم دارمو شاید علتش اینست: اینجا، دید کم دارمبرایت قصهای میگویم از لیلا، ولی افسوسدر این جنگل فقط از نسل مجنون، بید کم دارمنخی برداشتم تا گردنآویزی به هم بافمولی افسوس خواهم خورد مروارید کم دارم«صراط المستقیم» گیسوانت را به من بنماکه من در عشق حتی، مرجع تقلید کم دارممخواه امسال مثل پیشتر ها شادمان باشم
که من امسال در تقویم هجری، عید کم دارم علی رضا بدیع |
یک بال فریاد و یک بال آتش مرغی از این گونه سر تا سر شب بر گرد آن شهر پرواز می کرد گفتند این مرغ جادوست ابلیس این مرغ را بال و پرواز داده ست گفتند و آنگاه خفتند وان مرغ سرتاسر شب یک بال فریاد و یک بال آتش از غارت خیل تاتارشان برحذر داشت فردا که آن شهر خاموش در حلقه ی شهر بندان دشمن از خواب دوشینه برخاست دیدند زان مرغ فریاد و آتش خاکستری سرد برجاست "شفیعی کدکنی" |
«آرزوي كال» سرودنِ تو همان آرزويِ كالِ من است اگر چه دغدغه ي روز و ماه و سالِ من است تمامِ آنچه كه مي دانم از تو، يك نام است: «علي»! و حلِّ معمّاي تو محالِ من است منم و فرصتِ عمري چو يك غزل، كوتاه سرودنِ تو بلندا! نه در مجالِ من است زبان زمدحِ تو عاجز، قلم به وصفِ تو گنگ بر اين گواهيِ من، شعرهاي لالِ من است تو شطِّ درد و من آن چاهِ سرد و خاموشم كه دركِ حجمِ غمت، بغضِ دير سالِ من است اگر چه هيچ ندارم كه در خورَت باشد، ولي چه غم! كه تمامِ غمِ تو مالِ من است |
غریبانه ترین لحظات چشمهایم را
به تو می بخشم تا به یکرنگی من شک نکنی |
می سوزم از اين دورویی و نيرنگ
يكرنگی كودكانه می خواهم ای مرگ از آن لبان خاموشت يك بوسه جاودانه می خواهم |
پرکن پیاله را ساقی! تا آوازی سرکنم از کیفیت حرام از شهرت بدنامی: از فقدان نجابت نسیان کرامت ترک خیانت و تسلیم محض به عشق به جنون تمام راههای گمگشتگی در صحراهای نجد بی هر راه برگشت! ... .. . كلارا خانس |
اکنون ساعت 02:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)