ژاله از نرگس فرو باريد و گل را آب داد وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد ظ |
ظلم ماری است هرکه پروردش
اژدهای شد و فرو بردش ق |
قرار دولت او خواه و از قرار مپرس كه نيست از رخ او در دلم قرار قرار ا |
با الف؟
خوب : ای صاحب کرامت شکرانه ی سلامت روزی تفقدی کن درویش بی نوا را ... |
افسوس کز ستيزه گريهاي جور دور
افغان کز انتقام کشيهاي شخص کين ل |
لالهای با نرگس پژمرده گفت
بین که ما رخساره چون افروختیم ث |
ثا و جيم و خا و زا آنگاه شين
ظاء و فا والله اعلم بالصواب ذ |
ذکرش به خير ساقی فرخنده فال من
کز در مدام با قدح و ساغر آمدی ش |
شور و شر در دو جهان افتد از عنبر و
چونک من دامن مشکين تو پنهان بکشم مشک ش |
شاه بيدار بخت را هر شب
ما نگهبان افسر و کلهيم ب |
بوي شير از لب همچون شکرش ميآيد
گر چه خون ميچکد از شيوه چشم سيهش ژ |
ژاله بر لاله فرود آمده نزديک سحر
راست چون عارض گلبوي عرق کردهي يار ژ |
ژاله بر برگ سمن همچون عرق بر روي او
لاله در صحن چمن مانند آن رخسار نيست ژ |
ژاله زنان بر سر کل مرغ سنگ
با سر گل خوش بود از سنگ جنگ ض |
ضحکت عروسا مقلتي لدي البکاء
والضحک حلم الطفلة العذراء ..... ض العيان کصاحب السرطان بل غيل البيان کصاحب الجوزاء ا |
اي گل تو مرغ نادري برعكس مرغان مي پري كامد پيامت زان سري پرها بنه بي پر بيا ب |
بار خدايي که درون صدف
در کند از قطرهي آب زلال ن |
نشان رخصت عيشت نويسد ارشه دل
طلب نماي ز دستور عقل هم امضا ن |
نرگس همه شيوههای مستی
از چشم خوشت به وام دارد پ |
پديد آمد چو مينو مرغزاري
در او چون آب حيوان چشمه ساري ت |
بيرون ز لب تو ساقيا نيست
در دور کسی که کام دارد ت |
تا تو قرار دادهاي قتل مرا به تيغ خود
صبر فرار کرده است از دل بيقرار من ح |
حسن غريب تو مرا كرد غريب دو جهان فردي تو چون نكند از همگان فرد مرا ج |
جفا ديد و با جور و قهرش بساخت
به سالي سرايي ز بهرش بساخت ج |
جزو ز جزوي چو بريد از تن تو درد كند جزو من از كل ببرد چون نبود درد مرا ف |
فریب دختر رز طرفه میزند ره عقل
مباد تا بقیامت خراب طارم تاک د |
دي بنواخت يار من بنده غم رسيده را داد ز خويش چاشني جان ستم چشيده را ذ |
بی انصافیه ذ یه حرف دیگه بگو لطفا البته اگه خودت بلدی
ذ |
ذلت ده روزه فقر مایهٔ سد عزت است
عزت دنیا مخواه پایهٔ عقبا طلب ب |
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را و |
وعده دهد به يار خود گل دهد از كنار خود پر كند از خمار خود ديده خون چكيده را ن |
نزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی درافتی به پایش چو مور ک |
كو رستم دستان تا دستان بنماييمش كو يوسف تا بيند خوبي و فر ما را ض |
ض جان آمد نماند اي مستضي
لازم و ملزوم و نافي مقتضي ژ |
ژاله بر لاله فرود آمده نزديک سحر
راست چون عارض گلبوي عرق کردهي يار ف |
فضول نفس حكايت كند بسي كند ساقي
تو كار خود مده از دست ومي به ساغر كن ق |
قلب هر خاکی که بشکافد،نشانش عاشقی ست
هر گلی که غنچه زد،نامش شقایق میشود //ث |
ثا و جيم و خا و زا آنگاه شين
ظاء و فا والله اعلم بالصواب . ////غ |
غرض از هجر گرت شادي دشمن بودست دشمنم شاد شد و نيك بياسود بيا ش |
شور دلواپسی ات،دغدغه ی جیب وشکم
شروه ی بی کسی ات،جغجغه ی آهن و دود //م |
اکنون ساعت 06:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)