هیچ مژگان دراز و عشوهٔ جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کردهاند |
کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند |
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غایت حرمان میرفت |
هر که در آتش نرفت بیخبر از سوز ماست
سوخته داند که چیست پختن سودای خام |
اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد پر آب دو دیده و پر از آتش دل خاک ره او شدم به بادم برداد |
نداند رسم یاری بی وفایاری که من دارم
به آزار دلم کوشد دلآزاری که من دارم و گر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم |
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است از آن زمان که بر این آستان نهادم روی فراز مسند خورشید تکیه گاه من است |
در خیمه تن که سایبانیست ترا
هان تکیه مکن که چارمیخش سست است |
نه حریف مهربانست حریف سست پیمان
که به روز تیرباران سپر بلا نباشد |
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد |
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد |
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد گر چشمه زمزمی و گر آب حیات آخر به دل خاک فرو خواهی شد |
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست |
آن کز میت گلگون بود یا رب چه روزافزون بود
کز آب حیوان میکند آن خضر هر ساعت وضو |
من دگر در خانه ننشینم اسیر و دردمند
خاصه این ساعت که گفتی گل به بازار آمدست |
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم |
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا |
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد |
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را |
عیسی نفسی، خضر رهی، یوسف عهدی
جم مرتبهای، تاج وری، شاه نشانی |
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را |
گروهی که کاتوزیان خوانیاش
به رسم پرستندگان دانیاش |
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را |
صوفی چرا هوشیار شد ساقی چرا بیکار شد
مستی اگر در خواب شد مستی دگر بیدار شد |
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را |
خموش کن ز بهانه که حبهای نخرند
در این مقام ز تزویر و حیله طناز |
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است |
از گریه آسمان درآمد
صد باغ به خنده مذهب من بودم و چرخ دوش گریان او را و مرا یکیست مذهب |
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است |
بحر او پرمرجان مشرب محتاجان
تا بود در تن جان ما بر این اقراریم |
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است |
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بودهست این دسته که بر گردن او میبینی دستیست که برگردن یاری بودهست |
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است |
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست |
جرمی نکردهام که عقوبت کند ولیک
مردم به شرع مینکشد ترک مست ما |
جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را
از زعفران روی من رو میبگردانی چرا |
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست |
بر چشم تو عالم ارچه میآرایند
مگرای بدان که عاقلان نگرایند |
بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما |
اکنون ساعت 04:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)