از شمال به رویای تو میرسم ، به تصویری مبهم از دو سیاهی درشت در چشمانت... از جنوب به کفشهایم که جز نشانی خانه ات چیزی در حافظه ندارند ؛ خورشید تو اما از مشرق من طالع میشود... ... و در مغربم اما دیواری است که از بلندای آن هیچگاه نخواهی گذشت.... میدانی جغرافیای کوچک من بازوان توست ، ای کاش تنگتر شود این سرزمین بر من... هرآنچه از جغرافیا میدانستم همین بود !!! |
تا قیامت صبر خواهم کرد نه ! اصلن خودم
زود بر پا می کنم آن روز رستاخیز را خاک پایت می شوم دیگر چه می خواهی عزیز ؟ هر چه می خواهی بکار این خاک حاصلخیز را . . . |
اقرار ماهی ها
http://www.anobanini.ir/pic/travel/e...b/CAM_0302.jpg
رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید عكس تنهایی خود را در آب آب درحوض نبود ماهیان می گفتند هیچ تقصیر درختان نیست ظهر دم كرده تابستان بود پسر روشن آب لب پاشویه نشست و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد كه برد به درك راه نبردیم به اكسیژن آب برق از پولك ما رفت كه رفت ولی آن نور درشت عكس آن میخك قرمز در آب كه اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد چشم ما بود روزنی بود به اقرار بهشت تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت كن و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است باد می رفت به سر وقت چنار من به سر وقت خدا می رفتم...... |
لحظه ي ديدار نزديك است . باز من ديوانه ام ، مستم باز ميلرزد دلم ، دستم باز گوئي در هواي ديگري هستم . هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را ، تيغ هاي ! نپريشي صفاي زلفكم را ، دست و آبرويم را نريزي ، دل . اي نخورده مست لحظه ي ديدار نزديك است . مهدي اخوان ثالث ( از مجموعه ي زمستان ) |
ازخانه بیرون میزنم اما کجا امشب؟
ازخانه بیرون میزنم اما کجا امشب؟ شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب پشت ستون سایه ها زیر درخت شب، می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب می دانم آری نیستی اما نمی دانم، بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟ هر شب تو را بی جست وجومی یافتم اما، نگذاشت بی خوابی بدست آرم تورا امشب ها...سایه ای دیدم!شبیه ات نیست، اماحیف ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه بشکن قرق را ماه من!بیرون بیا امشب گشتم تمام کوچه هارا یک نفس هم نیست شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب ای ماجرای شعرو شب های جنون من آخرچگونه سرکنم بی ماجرا امشب ... محمد علی بهمنی این کار با صدای ناصر عبدللهی و مهدی یغمایی فوق العادس ........{پپوله} |
پاییزمن |
با سلام
یه شعر زیبا از سروده های دوست خوب جناب محمود خوارزمی تقدیم به شما دوستان ديري ست تا ، در قلب من مرده اي پيش از آنكه براستي مرده باشي . كوچه هاي قديمي كاشان فواره هاي رنگي قوچان آهنگهاي فراموش شده هيچكدام ترا به ياد من باز نخواهند آورد . چراكه ديريست تا در قلب من مرده اي پيش از آنكه براستي مرده باشي . چه كسي گفته است كه مرگ آدمي را تنها از صفحه ي آخر شناسنامه ميتوان باور داشت همچنانكه زندگي را از روي كارتها و تمبرها و اوراق بهادار ؟ من بارهاي بار با گوشهاي خويش ضجه هاي مرگ آدمياني را شنيده ام كه نميخواستند در تشييع جنازه عمر خويش شركت كنند . زخمي تر از اميد از پله هاي سنگين شرم به فراز بر شدم . قلبم نمي تپيد وچيزي به رنگ لاجورد از چشمهاي من سرازير بود . اي كاش ميدانستي كه صداقت انسان هميشه در يك لحظه است كه شكل ميگيرد هميشه در يك لحظه است كه مرگ انسان شكل ميگيرد . با اينهمه ديري بود كه در نه توي شكسته ي احساس مرده بودي و بوي گندناك لاشه ات در دهليزهاي قلبم هوار ميكشيد . ارديبهشت 64 |
دلما سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچکس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است؟ یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت: و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است و رفتند و دلم ماند بی مشتری و من تازه آنوقت گفتم: خدایا تو قلب مرا می خری؟ و فردای آنروز خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست ومن روی آن در نوشتم ببخشید دیگر برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را ندارم. |
حتی اگر آیینه باشی
این غزل کار فوق العاده ایه !{پپوله} ------------------------------------ حتی اگر آیینه باشی گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی یک روز شاید در تب توفان بپیچندت آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست باید سکوت سرد سرما را بلد باشی یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید نامهربانی های دنیا را بلد باشی شاید خودت را خواستی یک روز برگردی باید مسیر کودکی ها را بلد باشی یعنی بدانی " ...مرد در باران " کجا می رفت یا لااقل تا " آب - بابا " را بلد باشی حتی اگر آیینه باشی، پیش آدم ها باید زبان تند حاشا را بلد باشی وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری باید هزار آیا و اما را بلد باشی من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم اما تو باید سادگی ها را بلد باشی یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما... یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری باید تو مرز خواب و رویا را بلد باشی بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال! باید زبان حال دریا را بلد باشی شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم امروز می گویم که فردا را بلد باشی گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم اما تو باید این معما را بلد باشی دکتر محمد حسین بهرامیان |
برای آیات القرمزی شاعرهی قهرمان بحرینی 1 فریاد زدی حماسهها را آیات! از نای درون خود خدا را آیات! امروز دل شکسته همسایهی توست برخیز دوباره آشکارا آیات! 2 آیات خدا مگر تمامی دارد بغض از تو فقط هرچه حرامی دارد رفتار تو در برابر استکبار چون پهلوی فاطمه پیامی دارد 3 سودای نگاه سرزمینت درد است رنگ رخ ماه آتشینت زرد است در معرکهای که شور شیطان جاریست هرکس که دعایت نکند نامرد است |
اکنون ساعت 03:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)