ز خانقاه به میخانه می رود حافظ
مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد |
از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است |
ما بدان مقصد عالی نتوانی رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند |
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی من نه آنم کز وی این افسانهها باور کنم ... |
چو منصور راز مراد آنان که بردارند ، بردارند
بدین درگاه حافظ را چو می خوانند ، می رانند |
هر که خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست |
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی |
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند |
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن پیر مغان است و به جان بنیوشیم |
تو و هر روز و بزم عشرت خویش
من و شبها و کنج محنت خویش منم با محنت روی زمین خوش نگه دار آسمان گو راحت خویش |
اکنون ساعت 04:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)