تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
هر دم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد |
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس |
سحر ببوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ |
غمت در نهانخانه دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند |
در اندرون من خسته دل ندانم كيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست |
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را |
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم |
مرا دردي است اندر دل اگر گوين زبان سوزد
وگر پنهان كنم ترسم كه مغز استخوان سوزد |
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم |
اکنون ساعت 06:45 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)