پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   مشاعره واژه ای (http://p30city.net/showthread.php?t=3981)

مهدی 09-06-2010 01:14 AM

درکش رمیدگان را محنت رسیدگان را
زان جذبه‌های جانی ای جذبه تو غالب

FereShteH 09-06-2010 01:47 AM

گر برود جان ما در طلب وصل دوست

حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست

مهدی 09-06-2010 01:50 AM

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست

FereShteH 09-06-2010 01:54 AM

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست

مهدی 09-06-2010 01:55 AM

آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

MAHDI 09-06-2010 04:55 AM

ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری شیوه دیرینه تست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه تست

shokofe 09-06-2010 08:07 AM

اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتش دل
خاک ره او شدم به بادم برداد

مهدی 09-06-2010 10:16 AM

به چه نوع شکر گویم که شکرستان شکرم
ز در جفا برون شد ز در وفا درآمد

shokofe 09-06-2010 10:54 AM

ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش

مهدی 09-06-2010 10:57 AM

ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

Omid7 09-06-2010 06:06 PM

به اميد آنكه شايد برسد به خاك پايت
چه پيام ها سپردم همه سوز دل صبا را

shokofe 09-06-2010 06:07 PM

با آن وجود و آن عظمت زیر خاک رفت
در نصف ماه ذی‌قعد از عرصهٔ وجود
تا کس امید جود ندارد دگر ز کس
آمد حروف سال وفاتش امید جود

Omid7 09-06-2010 06:10 PM

زین سان که وجود توست ای صورت روحانی
شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد

shokofe 09-06-2010 06:13 PM

آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست

Omid7 09-06-2010 06:15 PM

مگر نسیم سحر بوی یار من دارد
که راحت دل امیدوار من دارد
نشان راه سلامت ز من مپرس که عشق
زمام خاطر بی‌اختیار من دارد

shokofe 09-06-2010 06:17 PM

شمه‌ای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده‌اند
هیچ مژگان دراز و عشوهٔ جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کرده‌اند

Omid7 09-06-2010 06:20 PM

اي كه با سلسله زلف دراز آمده اي
فرصتت باد كه ديوانه نواز آمده اي
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای

shokofe 09-06-2010 06:23 PM

ساقیا دیوانه‌ای چون من کجا دربر کشد
دختر رز را که نقد عقل کابین کرده‌اند
خاکیان بی‌بهره‌اند از جرعهٔ کاس الکرام
این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده‌اند

Omid7 09-06-2010 06:25 PM

ساقيا آمدن عيد مبارك بادت
وان "مواعید" که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که درین مدتِ ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت

shokofe 09-06-2010 06:27 PM

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

Omid7 09-06-2010 06:29 PM

دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست

shokofe 09-06-2010 06:31 PM

زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست

Omid7 09-06-2010 06:36 PM

مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز
مرگ خود می‌بینم و رویت نمی بینم هنوز
آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز

shokofe 09-06-2010 06:37 PM

غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

مهدی 09-06-2010 07:56 PM

ایام زمانه از کسی دارد ننگ
کو در غم ایام نشیند دل تنگ
می خور تو در آبگینه با ناله چنگ
زان پیش که آبگینه آید بر سنگ

shokofe 09-07-2010 10:46 AM

قصه دردم همه عالم گرفت
در که نگیرد نفس آشنا
گر برسد ناله سعدی به کوه
کوه بنالد به زبان صدا

مهدی 09-07-2010 12:55 PM

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

Omid7 09-07-2010 11:08 PM

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

shokofe 09-07-2010 11:10 PM

نی دولت دنیا به ستم می‌ارزد
نی لذت مستی‌اش الم می‌ارزد
نه هفت هزار ساله شادی جهان
این محنت هفت روزه غم می‌ارزد

مهدی 09-07-2010 11:16 PM

زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند

Omid7 09-07-2010 11:24 PM

نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

shokofe 09-07-2010 11:26 PM

نی دولت دنیا به ستم می‌ارزد

نی لذت مستی‌اش الم می‌ارزد


مهدی 09-07-2010 11:27 PM

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد

Omid7 09-07-2010 11:42 PM

دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

مهدی 09-07-2010 11:44 PM

شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ای
قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه

Omid7 09-07-2010 11:51 PM

سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران

مهدی 09-07-2010 11:59 PM

هم بلای تو به جان بی قراران می‌رسد
هم غم عشقت نصیب غمگساران می‌رسد

Omid7 09-08-2010 12:04 AM

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور

مهدی 09-08-2010 12:10 AM

راهب آفاق شدم با همگان عاق شدم
از همگان می‌ببرم تا که تو از من نبری

Omid7 09-08-2010 12:18 AM

در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم
از خود شدم مبرا، وانگه به خود رسیدم
در خلوتی که ما را با دوست بود آنجا
گفتم به بی‌زبانی، بی گوش هم شنیدم


اکنون ساعت 06:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)