بنادانان چنان روزی رساند
که دانا اندر آن عاجز بماند |
از آن روزی که نام تو شنیدم
شدم عاجز من از شبها شمردن |
شنیدم کله ای با خاک میگفت
که این دنیا نمی ارزد به کاهی |
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد رقیبم سرزنشها کرد کز این به آب رخ برتاب چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد حافظ |
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
ازو پرسم که این چین است و آن چون یکی را میدهی صد گونه نعمت یکی را قرص جو آلوده در خون |
داشتم در زیر بار عشق کاری ناتمام
چرخ گردون را تمام اما بامداد فراق خانه تن شد خراب از سستی بنیاد وصل وای گر جان یابد استحکام بنیاد فراق |
ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستی کژی زاید و کاستی |
ور سر کم کاستی دارای در آی
زانکه اینجا نیست افزون آمدن |
سزای قدر تو شاها به دست حافظ نیست
جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی |
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخارا |
اکنون ساعت 03:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)