مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد ناله فریادرس عاشق مسکین آمد |
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد |
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
بلبل ز جمال گل طربناک شده در سایه گل نشین که بسیار این گل در خاک فرو ریزد و ما خاک شده |
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ |
گلستان را گلستان را خماری بد ز جور دی
فرستاد او فرستاد او شرابات نباتی را |
فتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمترست |
بیا، که بیتو به جان آمدم ز تنهایی
نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی بیا، که جان مرا بیتو نیست برگ حیات بیا، که چشم مرا بیتو نیست بینایی |
از بهر بوسه ای زلبش جان همی دهم
اینم همی ستاند و آنم نمی دهد |
بهشت آن ستاند که طاعت برد
کرا نقد باید بضاعت برد |
با آن که در بهشت نميباشد آتشي
رضوان ز غم نشسته بر آتش هزار بار |
یا که ز جنات نسیمی رسید
در پی رضوان رضا میروی لطفا با فونت معمولی بنویسید بشه خوند. |
چشم!
دارد ز خدا خواهش جنات نعيم زاهد به ثواب و من به اميد عظيم |
سپاسگزارم
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک میکده عشق را زیارت کرد |
اين نماز و روزه و حج و جهاد
هم گواهي دادنست از اعتقاد |
وقت روزه از میان دل برآید ناله زار
بعد خوردن از ره زیرین گشاید پرده زیر |
از زمين نالهي عشاق به گردون بر شد
وز ثري نعرهي مستان به ثريا برخاست |
از ثری تا به ثریا به عبودیت او
همه در ذکر و مناجات و قیامند و قعود کرمش نامتناهی، نعمش بیپایان هیچ خواهنده ازین در نرود بیمقصود |
فراغ مناجات و رازش نماند
خور و خواب و ذکر و نمازش نماند |
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کاز خواب کسی را گل شادی نشکفت کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟ می خور که به زیر خاک میباید خفت |
گل از شادی همی خندد، من از غم زار میگریم
که از گلشن مرا یاد از رخ دلدار میآید |
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد |
عمر را از سر بگیرید ای مسلمانان که یار
نیستان را هست کرد و عاشقان را داد داد |
ببخشید مهدی جان در این شعر ، نِیِستان بود نه نیستان .
به هر حال ... بنگر ز جهان چه طرح بربستم ؟ هیچ ! وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ ! شمع طربم ولی چو بنشستم ، هیچ ! من جام جم-ام ولی چو بشکستم ، هیچ ! |
درسته محمد جان اشتباه دیدم. معذرت:53:
هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند رموز جام جم از نقش خاک ره دانست |
چو رخت خویش بر بستم از این خاک
همه گفتند :«با ما آشنا بود.» ولیکن کس ندانست این مسافر چه گفت و با که گفت و از کجا بود |
ای مسافر دل منه بر منزلی
که شوی خسته به گاه اجتذاب زانک از بسیار منزل رفتهای تو ز نطفه تا به هنگام شباب |
ایام شباب است شراب اولیتر
با سبز خطان باده ناب اولیتر عالم همه سر به سر رباطیست خراب در جای خراب هم خراب اولیتر |
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب |
به اميد آن كه شايد برسد به خاك پايت
چه پيام ها سپردم همه سوز دل صبا را |
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شک همه عمر نشست |
بهار بود و تو بودی و عشق بود وامید
بهار رفت وتو رفتی و هر چه بود گذشت |
بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد
از آنکه دلبر دمی به فکر ما نباشد |
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا |
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهان هم به چنین روز غلام است |
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم دارد |
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را |
دل رفت و صبر و دانش ما ماندهایم و جانی ور زان که غم غم توست آن نیز هم برآید هر دم ز سوز عشقت سعدی چنان بنالد کز شعر سوزناکش دود از قلم برآید |
گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من
تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی عجب مدار که سعدی به یاد دوست بنالد که عشق موجب شوقست و خمر علت مستی |
از وي همه مستي و غرور است و تکبر
وز ما همه بيچارگي و عجز و نياز است |
چو عندلیب چه فریادها که میدارم
تو از غرور جوانی همیشه در خوابی |
اکنون ساعت 08:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)