نيك بدست آنك او شد تلف نيك و بد دل سبد آمد مكن هر سقطي در سبد ب |
برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را چ |
چو نافه بر دل مسکين من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست //// چ |
چهرهی یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت
سایهی دستی ز اخوان وطن میخواستم! ر |
ره از غيار خالي كن چو عزم كوي ما داري نظر بر غير ما مفكن چو قصد روي ما داري ز |
زندگی چون قفسی ست
قفسی تنگ و پر از تنهایی س |
سيه كاري مكن با باز چون زاغ تو باز چتر سلطان را چه داني ش |
شهری است پر ظریفان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می کنید کاری ج |
جام جهان نماست ضمير منير دوست اظهار احتياج خود آن جا چه حاجت است ح |
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند خ |
خم زلف تو دام کفر و دين است
ز کارستان او يک شمه اين است ف |
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ن |
نظير دوست نديدم اگر چه از مه و مهر نهادم آينهها در مقابل رخ دوست //// س |
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت ح |
حلقه كرده دست بسته حوريان بر گرد او از يكي سو لاله زار و از يكي سو ياسمن //// خ |
خواهم سفری کنم ز غم بگریزم
منزل منزل غم تو در پیش منست ی |
يا رب اندر دل آن خسرو شيرين انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند ع |
عمریست که مدتش زمانرا عارست
جانیست که بردنش اجلرا ننگست ق |
قطع اين مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی //// ف |
فروغ ماه می دیدم زبام قصر او روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار می آورد م |
ما طبع عشق داريم پنهان آشكاريم در شهر عشق پنهان در كوي عشق فاشيم ش |
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم وصلح انگاشتیم ت |
تا دو چشمت بسته باشد اندرين بازارگاه سخت ارزان مي فروشي ليك انبان مي خري ب |
به دست خودت چشم و ابرو نگاشت
که محرم به اغيار نتوان گذاشت ////////ت |
تمام چون كنم اين را كه خاطر از آتش همي گدازد در آب شكر چون شكري ج |
جمالت آفتاب هر نظر باد
زخوبي روي خوبت خوبتر باد ف |
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به در کشیم //س |
سري كه بر سر گردون به فخر مي سودم
به راستان كه نهادم بر آستان فراغ ر |
رنجور بود جهان به تشويش بي عدل و سياست و لوايي ز |
زمين ديدم از نيزه چو نيستان
گرفته علمها چو آتش در آن //////ف |
فقر ظاهر مبين که حافظ را
سينه گنجينه محبت اوست ق |
قرار در كف آزادگان نگيرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال ق |
قطع اين مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی //// غ |
غذا گر لطيف است و گر سرسري
چو ديرت به دست اوفتد خوش خوري /////غ |
غلام همت آنم که زير چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست |
تا بشناسد كه عاشقان در چه غمند عشقش ده و شوقش ده و بسيارش ده ش |
شکر آنرا که تو در عشرتی ای مرغ چمن
با سیران قفس مژده گلزار بیار |
حرفت؟
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد خاصه رقصی که در آن دست نگاری گيرند ب |
sorry
بوفای تو که خاک ره آن یار عزیز بی غباری که پدید آید از اغیار بیار ر |
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گويی ولی شناسان رفتند از اين ولايت ه |
اکنون ساعت 07:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)