پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

Omid7 02-21-2010 09:08 AM

چرا تو ای شکسته دل خـدا خـدا نمـی کنی
خـدای چـاره ساز را چرا صدا نمی کنی

به هر لب دعــای تو فرشته بوسـه می زند
برای درد بی امان چرا دعـا نمـی کنـی

به قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کند
به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنی

سحر زباغ ناله ها گل مراد می دهد
به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمی کنی

دل تو مانده در قفس چرا وفا نمی کنی
پرنده اسیر را چرا رها نمی کنی

ز اشک نقره فام خود ز کیمیای نیمه شب
مس سیاه قلب را چرا طلا نمی کنی

آريانا 02-21-2010 02:47 PM

جان به فدای عاشقان , خوش هوسی است عاشقی
عشق پرست ای پسر باد هواست مابقی

از می عشق سرخوشم , آتش عشق مفرشم
پای بنه در آتشم چند از این منافقی


عشق مپرس چون بود عشق یکی جنون بود
سلسله را زبون بود نی به طریق احمقی

عشق پرست ای پسر عشق خوش است ای پسر
رو که به جان صادقان صاف و لطیف و صادقی

راه تو چون فنا بود خصم تو را کجا بود
طاقت تو که را بود کآتش تیز مطلقی

جان مرا تو بنده کن عیش مرا تو زنده کن
مست کن و بیافرین بازنمای خالقی

یک نفسی خموش کن در خمشی خروش کن
وقت سخن تو خامشی در خمشی تو ناطقی

بی‌دل و جان سخنوری شیوه گاو سامری
راست نباشد ای پسر راست برو که حاذقی

topic_sun 02-21-2010 03:00 PM

سینه کشان فراز می شوم
اما
شوق بلندا
وفتح قله ندارم
چیزی
وسوسه ام میکند
که در آن بالا
لحظه ای
طره برفین به باد سرد سپارم
وشناور مانم
رو در روی آفاق دور

آريانا 02-21-2010 09:24 PM

{پپوله}

آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت

آمده‌ام بهار خوش پیش تو ای درخت گل
تا که کنار گیرمت خوش خوش و می‌فشانمت

آمده‌ام که تا تو را جلوه دهم در این سرا
همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت

آمده‌ام که بوسه‌ای از صنمی ربوده‌ای
بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت

گل چه بود که گل تویی ناطق امر قل تویی
گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت

جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی
فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت

صید منی شکار من گر چه ز دام جسته‌ای
جانب دام بازرو ور نروی برانمت

شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو
در پی من چه می‌دوی تیز که بردرانمت

زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی
گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمت

از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت

هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زانک همی‌پرانمت

نی که تو شیرزاده‌ای در تن آهوی نهان
من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت

گوی منی و می‌دوی در چوگان حکم من
در پی تو همی‌دوم گر چه که می‌دوانمت

{پپوله}

raha_10 02-22-2010 11:25 AM

صبر كن! عشق زمين گير شود بعد برو!
يا دل از ديدن تو سير شود بعد برو!
اي كبوتر به كجا؟ قدر دگر صبر بكن
آسمان پاي پرت پير شود بعد برو
تو اگر گريه كني بغض خدا مي شكند
خنده بكن عشق نمك گير شود بعد برو
خواب ديدي از راه سوارت آمد؟
صبر كن خواب تو تعبير شود بعد برو!

قلب هاي پاك گناه نمي كنند،فقط سادگي مي كنند!

و امروز سادگي پاك ترين گناه دنياست!

behnam5555 02-22-2010 12:44 PM

ای دل نگفتمت..
 

ای دل نگفتمت


ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب
کاهنگ چین خطا بود از بهر مشک ناب

ای دل نگفتمت که ز لعلش مجوی کام
هر چند کام مست نباشد مگر شراب

ای دل نگفتمت که به چشمش نظر مکن
کز غم چنان شوی که نبینی بخواب خواب

ای دل نگفتمت که ز ترکان بتاب روی
زانرو که ترک ترک ختائی بود و صواب


ای دل نگفتمت که مرو در کمند عشق
آخر بقصد خویش چرا میکنی شتاب

ای دل نگفتمت که اگر تشنه مرده‌ئی
سیراب کی شود جگر تشنه از شراب

ای دل نگفتمت که منال ار چه روشنست
کز زخم گوشمال فغان میکند رباب

ای دل نگفتمت که مریز آبروی خویش
پیش رخی کزو برود آبروی آب

ای دل نگفتمت که ز خوبان مجوی مهر
زانرو که ذره مهر نجوید ز آفتاب

ای دل نگفتمت که درین باغ دل مبند
کز این مدت جوی نگشاید به هیچ باب

ای دل نگفتمت که مشو پای‌بند او
زیرا که کبک را نبود طاقت عناب

ای دل نگفتمت که مرو در هوای دل
طاوس را چه غم ز هواداری ذباب

ای دل نگفتمت که طمع بر کن از لبش
هر چند بی نمک نبود لذت کباب

ایدل نگفتمت که سر از سنبلش مپیچ
کافتی از آن کمند چو خواجو در اضطراب


behnam5555 02-22-2010 12:47 PM

باور نکرده ای......؟
 


نفسهایم بوی تو را گرفته‌اند نازنین

بس که تو را به نام خوانده‌ام

بس که تو را در وجود خود کاویده‌ام

و بس که در دل شبهای بی‌ستاره‌ام نام تو را فریاد کرده‌ام

هیچ طنین صدای مرا شنیده‌ای ؟

طنین فریادهایی که در دل شب تو را می‌خواند؟

طنین گامهایی که به سوی تو می‌آیند چه؟

یا شنیده‌ای و باور نکرده‌ای

باور نکرده‌ای دمی که با بوی تو برخاست

بی بوی تو بازدمی نخواهد داشت....

چه كس تو را

از مهربان شدن با من

مایوس می‌كند.....?


behnam5555 02-22-2010 12:49 PM

من صبورم اما . . ......
 

به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم .
من صبورم اما . . .
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم !
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم .
من صبورم اما . . .
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم .
من صبورم اما . . .
آه . . . این بغض گران صبر نمی داند چیست !!!!

behnam5555 02-22-2010 12:50 PM


مهربانم:
باز دیشب به تو می اندیشیدم
تا سحر گاه با دل خود می گفتم:
تو چه عاشق بودی که با آن همه غم
تو که باآنهمه درد
بازهم دردمند شقایق بودی
باز دیشب به تو می اندیشیدم
یاد تو در دل من مهمان بود
تا سحر گاه به خود پیچیدم و به چشمانتو اندیشیدم...
با خود گفتم:
که چشم تودریا بودکه به هر باغچه ای جان می داد
و زمانیکه زمان تشنه ی روئیدن بود
چشم تو وعده ی باران می داد
باز دیشب به تو می اندیشیدم
شب بارانی من چه شب خاطره انگیزیبود
من بودم و یاد تو
و دگر هیچ....
اما حیف که ........... ! ! ! !


behnam5555 02-22-2010 12:52 PM

میدانی که....
 


می دانی........

هر کسی میاد نوشته هام رو بخونه میگه چرا همش غم واندوه...؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته هایم پر از ابهامند برای غریبهها.....!

زآنکه ترجمه این الفاظ تنها در گنجینه خاطرات ماباقیست.
وقتی می گویم در نبود تو دلملرزید:
هیچ کس نمیداندچرا؟ولیتو می دانی
به خدا قسم:
سادگیت را می سرایم وصداقتت را آینه ای می دانم برای لحظات بی تو بودندلم میخواست همیشه برایم می ماندی
روزی که دیدمت شاید همان لبخند ساده کافی بود تاپادشاه قلبم شوی!
پس چرا؟با منچنین کردی...
خوب می دانستی که هر پادشاهی در مقابل عشق گداست ....!
پس مرا با حرفهایتبا هرمنفسهایتو با چشمانسیاهتبه قبیله عشق رهنمون شدی
مرا در معبدی سکنی بخشیدی که خود فدای آن بودیو من در آن معبداسیر نگاه پاکتشدمو در زندان دستانت تمام زیبائیهای دنیا را دیدم....


behnam5555 02-22-2010 12:54 PM

چه زیباست به خاطر تو زیستن...
 


چه زیباست بخاطر تو زیستن
وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛
وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛
و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،
مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،
زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،
وایکاش میدیدی قلبی راکه فقط؛
برای تو می تپد
دوست دارم تا اخرین باقیمانده ی جانم تو را عاشق كنم
زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده
زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده
زندگی من در همین از تو نوشتن ها وسعت یافته
نفس كشیدن من تنها با یاد اوری زنده بودن تو امكان پذیر است
همین كه گاه نگاه چشمان پر از عشق یا سردی تو را میبینم برایم كافی است و قانع
كننده است كه زندگی زیباست
اگر روزی از دیار من سفر كنی با چشمانی نابینا شده از گریستن در نبودت جای
قدمهایت را بر روی سنگفرش خیابان گل باران میكنم....

behnam5555 02-22-2010 01:02 PM

سلام...
 

مثل همان روز نخست امشب سلامت مي کنم
عاشق تر از آن روزها جان را فدايت مي کنم

دريايي چشمان تو مثل همان روز نخست
زيبا و پرآرامش است وقتي نگاهت مي کنم

چشمان تو بيت غزل ابروي تو چون قافيه
چشم تو را مي خوانم و شعري به نامت مي كنم

يك بوسه از لبهاي تو چون جام لبريز از شراب
يكدم نگاهم كن بگو امشب خرابت مي كنم

ورد زبانم نام توست وقتي نمي بينم تورا
باشد- بيا پيشم نشين- كمتر صدايت مي كنم


behnam5555 02-22-2010 01:04 PM

من بي تو ميميرم
 





روزي كه با عشقت بستي به زنجيرم
بازنده من بودم اين بوده تقديرم

خوش باوري بودم پيش نگاه تو
هر دم ز چشمانت خواندم كلامي نو

عشق تو چون برگي در دست طوفان بود
دل كندن و رفتن پيش تو آسان بود

روزي به من گفتي ديگر نميمانم
گفتم كه ميميرم گفتي كه ميدانم

باور نمي كردم هر گز جدايي را
آن آمدن با عشق اين بي وفايي را


behnam5555 02-22-2010 01:06 PM

دلم ا ز عشق گرفت
 


دلم ا ز عشق گرفت
زندگي غنچه‌ي احساس مرا پرپر كرد
بي تو دلتنگ شدم
دلم ا ز عشق گرفت
زندگي وسعت اندوه مرا باور كرد
بي تو افسوس كه گلزار دلم،
همچو پاييز،
بهارانش رفت
دلم ايمانش رفت
مهر و احساس و وفا در من مرد
من در اين فصل خزان، پر از احساس غريب يك برگ
در پي لحظه‌ي مرگ
من رها در بادم چون بهاري آرام
نشنوي فريادم
ماهتاب شب من! درنگاه من چيست؟
اين همه بي مهري، گو گناه من چيست؟
غربت چشمانت، همه از محنت توست
تو رهايم كردي
و ندانستي كه اشكهاي پاكم
همه در حسرت توست
آه ديگه در من، آن دل عاشق دريايي مرد
بي‌وفايي هايت،آرزوهايم را، عاقبت باخود برد
حال من مي‌دانم كه نبايد دل داد
كه نبايد به فريبي دل باخت
در بيابان عمري، در عطش بايد سوخت
و نبايد به سرابي دل بست
جرعه‌ي مهر نبايد نوشيد
باده‌ي عشق نبايد بوسيد
و نبايد به شرابي دل بست
سرنوشت عاشق، عاقبت تنهايي است
روح او مي‌ميرد
دل او مي‌شكند
و گناهش همه بي پروايي است
حال من تنهايم
بار خود را بستي
عهد و پيمان عشق،
همه را بشكستي
جاده يعني رفتن
و سكوت من و تو
راز دل بنهفتن
تو كه رفتي، سفرت خوش
به سلامت باشي
اشك من بدرقه‌ي راهت باد
تو بدان كه زين پس
همچنان پاييزم
از غمت لبريزم
....تا مگر روزي تو،
به سراغم آيي....



behnam5555 02-22-2010 01:08 PM

به تو می ورزم عشق
 


به تو می ورزم عشق

به تو می ورزم عشق
به تو ای عطر گلستان بهار
به تو ای ژالۀ آغشته به رنگ گل سرخ
به تو ای سرخی پاک گل ناز
به تو می ورزم عشق
به تو ای سبزۀ خوابیده در آغوش نسیم
به تو ای آب روان در کف جوی
به تو ای دانۀ باران که به هر گلشن و باغ
صدهزاران گل زیبا به رَهت منتظرند
به تو می ورزم عشق
به تو ای صبح سپید ، به تو ای شام سیاه
به تو ای پهنۀ نورانی صبح
به تو ای دامن پر خون غروب
به تو می ورزم عشق
به تو ای برف سپید
به تو ای پیک نوید
که بهر دانۀ تو
رحمت و لطف خدا پنهان است
به تو می ورزم عشق
به تو ای گلشن رنگین بهار
به تو ای شاخۀ بی شعر خزان
به تو ای شام زمستان بلند
به تو می ورزم عشق
به تو ای سینۀ دریای شمال
به تو ای وسعت دریای جنوب
به تو ای موج پر از خشم و غرور
به تو ای ماهی بازیگر شاد
به تو ای قوی سبکبال سفید
به تو می ورزم عشق
به تو ای کوه چو اندیشه بلند
به تو ای عمری ایستاده بجای
به تو ای مظهر خونسردی و سر سختی و ناز
به تو می ورزم عشق
به تو ای بستر مهتاب بلند
به تو ای اختر چشمک زن دور
به تو ای پیک پر از راز و نسیم
به تو ای ابر پر از اشک فراق
به تو می ورزم عشق
به تو ای شهر قشنگ
به تو ای کوچۀ میعاد غروب
به تو ای خانۀ یک عمر امید
به تو می ورزم عشق
به تو ای برده مرا تا دم دروازه بخت
به تو ای دختر گمگشته در آغوش نسیم
به تو کز حال دلم بی خبری
به تو ، کز عطر گل و شبنم و گل پا کتری
به تو کز هر چه در عالم هست
در نگاه دل من خوبتری
به تو می ورزم عشق
به تو می ورزم عشق

behnam5555 02-22-2010 01:10 PM

یاد تو
 

یاد تو

امشب از یاد تو این خانه بهار است
در و دیوار پر از نقش و نگار است
آسمان غرقه نور است
زمین غرق سرور است
دامن آبی مهتاب ، پر از گوی بلور است
وه چه زیباست خیالت ، همه خوبی همه پاکی
امشب از یاد تو این خانه بهشت است
سر پر از مستی و شور است
دل از عشق تنور است
همه در خون منی ، حیف نگاهم ، زان دو چشمه پر از وسوسه دور است
زورق یاد تو بر موج نگاهم چه فریبا ست
تو ز من دوری و اما
میهمان است خیالت به سرایم
و سرایم چه مصفا ست
باغ پر زمزمه چشم سیاهت
تا سحرگاه ، بر این سوخته باز است
لب من غرق نیاز است
و لبان هوس آموز تو ای با دل من جفت
قصه گوی خوشی و مستی و ناز است
همچو شبهای دگر قصه زلف تو دراز است
چشم من خوش به شبستان نگاهت ، همه سرگرم نماز است
جوی پر زمزمه شعر تو جاریست
و گیاهان امیدم همه سرسبز از این جوی زلالند
همه ره پوی کما لند ، چه گوار است کلام ات
همه شیرینی و شور است ، همه غرقه نور است

عود شعرم در وصف تو ، پر کرده فضا را
مرغ اندیشه من بوسه زده پای خدا را
مهر پاک تو به دنیای می آورده صفا را
حوریان عطر فشانند
ملائک همگی زمزمه خوانند و مرغان بهشتی
به طواف حرم یاد تو اندر طیرانند.
امشب این خانه ، پر از سایه طوبی است
همه ذرات پر از شعر و سرود است
پر از نکهت و عود است
ای پر از نغمه جانبخش تو نیزار وجودم
ای فدای تو همه بود و نبودم
همه شب در نظرم جلوه گری کن
و مرا از همه اوهام بری کن
که بجز یاد تو هرگز نپسندم
که بجز مهر تو هرگز نپذیرم
همه از یاد رخ توست که این خانه بهشت است
همه از یاد دو چشم تو پر از شادی و شور است
همه از شعر تو پر نور و سرور است
عود ، با یاد تو می سوزد و دیریست
دامن آبی مهتاب ،
پر از گوی بلور است

behnam5555 02-22-2010 01:12 PM

دل پر درد ، جسم تشنه
 



دل پر درد ، جسم تشنه ، بی آرام
به بخت تیره صد نفرین فرستادم
به گردون ناسزا دادم
گذشت از پرده های عرش فریادم
بنا های امیدم ریخت ، ویران شد
به اقیانوس جانم سخت طوفان شد
و حتی شاخه ای دست مرا نگرفت
و حتی گلبنی روی مرا ننواخت
دست من کوتاه
چشم حاسد در کمین من
زمان دست مرا نگرفت
تا از بعد دوری ها
زِ گلزار ...
و باز امشب ، چو شبهای دگر
از من تو هستی دور
و من در حسرتت بی تاب


behnam5555 02-22-2010 01:13 PM

خلایق گر نمی دانند
 

خلایق گر نمی دانند ، می دانی که انسانم
چه بود از خلقت من حاصلت یا رب نمی دانم

من آن مهرم که از بی مهری ایام دلتنگم
هزاران جلوه دارم لیک ، زیر ابر پنهانم

دلم گلدان شادی بود و خُرد از ضربت غم شد
گلم در غنچه پرپر گشت تا بشکست گلدانم

چو عکس ماه در آینه امواج لرزانم
چو چشم ابر بر حال گل و گلزار گریانم

زِ شادی ها گریزانم ، زِ بس خو کرده ام با غم
زِ بس خو کرده ام با غم ، زِ شادی ها گریزانم

به یاد دوره شادی به یاد عهد آزادی
سرشک غم زِ مژگان می چکد هر شب به دامانم

زِ لطف و طبع گل در پیش پایم خاک می بوسد
که از روز ازل دَستانسرای هر گلستانم

هزاران نغمه پر شور دارم در گلو ، لیکن
برای هر خس و خاری ، نمی خوانم ، نمی خوانم



behnam5555 02-22-2010 01:15 PM

دیروز
 


دیروز

دیروز می رفتیم و خاکی بودیم،

امروز ماندیم و خاکستری شدیم

راستان رفتند تا راستی نرود

چپ ها هم راست نرفتند.

از سیم های خاردار گذشتیم

اما از زر و سیم های روزگار هرگز

دیروز تیپ و لشکر می زدیم

امروز مانده ایم چه تیپی بزنیم

دیروز روز فدا شدن بود

امروز روز فدایت شوم



behnam5555 02-22-2010 01:16 PM

چرا خاموش می مانی؟
 



دَم ِ مرگم ، ترا پیغام خواهم داد
و ز ِ رفتنم ترا آگاه خواهم کرد
و می دانم که پر اندوه می آیی به بالینم
و با اشک پشیمانی ، همی کوشی به تسکینم
سکوتم را که چندین سال نگشودم
در آنجا باز خواهم کرد
در آنجا جمله یاران را
ز ِ گرد بستر خود دور خواهم ساخت
و تنها با تو در ساعات آخر راز خواهم گفت
رازی تلخ و پر اندوه
از عمری که از کف رفت
و دیگر بار آن را می نخواهم خواست
و دیگر بار آن را می نخواهم دید
برایت باز می گویم ، که با جانم چه ها کردی
و عمری در دلم آتش به پا کردی
برایت باز می گویم ، که سیمرغ غرورم را
به خاک ره کشانیدی
که تنهایم رها کردی
برایت باز می گویم
عذاب آن شب تلخی
که تو در جامه پاک عروسی
حجله گاهی را صفا دادی
و من تا صبحدم خون گریه می کردم
برایت باز می گویم
که هر باری که می دیدم ترا
از خویش می رفتم
برایت باز می گویم
که تنهائی چه آتش ها به جان می زد
چه نیشتر ها به مغز استخوان می زد
برایت باز می گویم غم شب های یلدا را
سکوت بستر بی مونس آغوش تنها را
سپس دست تو را در دست می گیرم
و بر دامان سردت ، دانه ها ی اشک می ریزم
و شعر واپسینم را ، برایت باز می خوانم
و دفتر های شعرم را
به رسم یادگاری ، بر تو می بخشم
و در باران اشکت دیده می بندم
و با مهر تو با خاک سیه همدوش می گردم
پس از من شعر هایم را
چو جان محفوظ خواهی داشت
و با هر شعر من آتش به جانت شعله خواهد زد
و غوغای پشیمانی تو را دیوانه خواهد ساخت
بگو تا زنده هستم
از چه حالم را نمی پرسی؟
چرا از آشنایانم سراغم را نمی گیری؟
چرا یک گام از این سو بر نمی داری؟
چرا یک بار،
از مهری که می دانم به من داری نمی گوئی؟
چرا خاموش می مانی؟
چرا خاموش می مانی؟



behnam5555 02-22-2010 01:18 PM

ذرات وجودم
 



من به جز این قلم و دفتر و روی تو نخواهم
که قلم خون دل و روی تو چون آب حیاتم

چو بخواهم که بجوشم تو شوی جام شرابم
چو بخواهم که بخوانم تو شوی ساز وجودم

چو بخواهم که بپوشم ز تو راز دل نوشم
تو بیایی و بخوانی همه ذرات وجودم


behnam5555 02-22-2010 01:20 PM

من همان ايراني پاک از نژاد آريايم
 

من همان ايراني پاک از نژاد آريايم

تير آرش در کمانم ... نام ايران بر زبان ...
قله ها در زير پايم ... کهکشانها آشيانم ...
سرکشم چون کوه آتش آتشم ...آتشفشانم ...
چون سياوش پاک پاکم ... همچو رستم پهلوانم ...
کاوه ام آزاده مردم ... تارو پود کاويانم ...
من زماد و از هخايم ... از ارشک ساسانيانم ...
مازيارم...بابکم ... من رهبر آزادگانم ...
جشن يلدا ... جشن نوروز... هم سده هم مهرگانم ...
نور خورشيد نور چشمم ... آسمان بي کرانم ...
زاده پاک اهورا ... من همان ايراني پاک ...
از نژاد آريايم ...

behnam5555 02-22-2010 01:22 PM

تو کیستی؟
 


تو کیستی

تـــو کـیـسـتـی کـه مـن اینگـونـه بی‌تو بـی‌تـابـم
شــب از هــجــوم خیــالــت نـمــی‌بــرد خــوابــم
تـــو کــیـسـتـی کـه مـن از مـوج هـر تبسـم تــو
بـــســان قــایــق ســرگــشــتــه روی گـــردابــم
مــــن از کــــجـــا ســر راه تـــــو آمـــدم نـــاگــاه
چـــه کـــرد بــا مــن آن نـــگـــاه شــیــــریـــن آه
تــو دوردســت امیــدی و پــای مـن خسته است
چـراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است
تـــو آرزوی بـــلـــنـــدی و دســـت مـــن کــــوتــاه
مــدام پــیـش نـگـــاهــی مـــدام پــیــش نــگــاه
چــــه آرزوی مــحــالـی‌اسـت زیــســتــن بــا تــو
مـــرا هـمـیــن بـگـذارنـــد یــک ســخـــن بــا تــو

behnam5555 02-22-2010 01:25 PM

هنوزم در پي اونم
 



هنوزم در پي اونم که ميشه عاشقش باشم

مثل درياي من باشه منم، چون قايقش باشم

هنوزم در پي اونم که عمري مرهمم باشه

شريک خنده و شادي رفيق ماتمم باشه

هنوزم در پي اونم که عشقش سادگيم باشه

نگاهاي پر از مهرش پناه خستگيم باشه

ميگن جوينده يابنده اس ولي پاهاي من خسته اس

من حتي با همين پاها ميرم تا حدي که جا هست

هنوزم در پي اونم که اشکامو روي گونم

با اون دستاي پر مهرش کنه پاک و بگه جونم

نکن گريه منم، اينجام بذار دستاتو تو دستام تو

احساس منو ميخواي منم اي گل تو رو ميخوام

behnam5555 02-22-2010 01:26 PM

من مي روم
 




من مي روم شبيه نسيمي که مي رود
مانند يک رفيق قديمي که مي رود
من مي روم گرفته تر از چهره ي غروب
سوزان تر از هواي تب آلوده ي جنوب
من مي روم شبيه آن جوان کُرد
وقتي غزال را پسر خان به حجله برد
من مي روم شکسته تر از کوزه ي غزال
هنگام آن خبر ، لب آن چشمه ي زلال
يک شب که مانده بود به آغاز اين سفر
گفتم که مي روم ، همه گفتند : زودتر
گفتم که مي روم ، همه گفتند : زرگريست
اين قصه ي حسين کُردِ شَبِستَريست
گفتم که مي روم ، همه گفتند : کافي است
يک لحظه هم وجود تو اينجا زيادي است
باشد ، به روي چشمانم زود مي روم
فردا بدون بوسه وبدرود مي روم
من مي روم اگر چه شما غم نمي خوريد
و آش پشت پاي مرا هم نمي خوريد
من مي روم اگر چه کسي اعتنا نکرد
من را براي لحظه ي آخر صدا نکرد
من مي روم و آنچه در اين کوله با رمن است
يک جعبه ي سياه پر از خاک ميهن است
يک کوزه ي سفيد پر از اشک مادرم
يک حلقه از همان که نامش نمي برم



behnam5555 02-22-2010 01:29 PM

کی مرا با خود از اینجا می بری
 

کی مرا با خود از اینجا می بری

عشق را تن پوش جانم می کنی
چتری از گل سایه بانم می کنی
ای صدای عشق در جان و تنم
آن سکوت ساکت و تنها منم
من پر از اندوه چشمان توام
آشنایی دل پریشان توام
آتش عشق تو در جان من است
عاشقی معنای ایمان من است
کی به آرامی صدایم می کنی
از غم دوری رهایم می کنی
ای که در عشق و صداقت نوبری
کی مرا با خود از اینجا می بری


amir ahmadi 02-22-2010 01:43 PM

گفت با من سخنی تازه بگو
قالبی تازه بیار
درد را عریان کن واژه ای تازه بساز
ابر ذوقت اگر ابستن شعری هم نیست
از بخار دل من وام بگیر
از دو چشم تر من باران کن
زخم چرکین مرا مرهم باش
گفتمش می دانم
من و تو خسته این تکراریم

topic_sun 02-22-2010 02:02 PM

به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تک وتنها به تو می اندیشم.
همه وقت
همه جا
من به هر حل که باشم به تو می اندیشم.
تو بدان این را،تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من،تنها تو بمان!
ّّۀ
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو،به جای همه گل ها تو بخند.
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز،
توبگیر ،
تو ببند!

تو بخواه
پاسخ چلچله ها را،تو بگو!
قصه ابر هوا را تو بخوان!
تو بمان ،تنها تو بمان!
دردل ساغر هستی توبجوش!
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است،
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!

ساقي 02-22-2010 11:04 PM

شعر زیر از صغیر اصفهانی است:



داد درویشــــــی از سر تمــــهــیــــد
سر قلیــــان خویش را به مــــریـــــد
گفت کز دوزخ ای نـــــکـــو کـــــــردار
قـــــدری آتــــش به روی آن بگــــذار
بگــــرفت و بـــبـــــرد و بـــــــــاز آورد
عقـــــــــد گوهـــــــــر ز درج راز آورد
گــــــــفت در دوزخ هــرچـه گـــردیدم
درکـــات جحیـــــــــــم را دیــــــــــدم
آتـــش و هیــــــزم و ذغــــال نبــــــود
اخگـری بهــــــر اشتــعـــــال نبــــــود
هیــــچ کس آتشــــــی نمی افروخت
ز آتش خویش هر کسی می سوخت

ساقي 02-22-2010 11:20 PM

این نیز بگذرد!

سیف فرغانی قصیده ی زیر را در ددمنشی مغولها سروده بود و به خاطر سرایش این شعر ، جان عزیز خودش را از دست داد!


هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد


روحش شاد !

آريانا 02-23-2010 06:23 AM

یک نفسی عنان بکش تیز مرو ز پیش من
تا بفروزد این دلم تا به تو سیر بنگرم

سخت دلم همی‌تپد یک نفسی قرار کن
خون ز دو دیده می چکد تیز مرو ز منظرم

چون ز تو دور می شوم عبرت خاک تیره‌ام
چونک ببینمت دمی رونق چرخ اخضرم

چون رخ آفتاب شد دور ز دیده زمین
جامه سیاه می کند شب ز فراق لاجرم

خور چو به صبح سر زند جامه سپید می کند
ای رخت آفتاب جان دور مشو ز محضرم

خیره کشی مکن بتا خیره مریز خون من
تنگ دلی مکن بتا درمشکن تو گوهرم

ساغر می خیال تو بر کف من نهاد دی
تا بندیدمت در او میل نشد به ساغرم

داروی فربهی ز تو یافت زمین و آسمان
تربیتی نما مرا از بر خود که لاغرم

ساقي 02-23-2010 07:09 PM

خب من نفهميدم چرا اين شعرا تاپيک جدا گونه دارن سنبل
جان بهتر نبود در اشعار زيبا مينوشتين .... :102:

ساقي 02-23-2010 07:38 PM

گر با سحر ها خو كنی
 
گر با سحر ها خو كنی



گر با سحر ها خو كنی بانگ خدا را بشنوی

دل را اگر گيسو كنی هر شب ندا رابشنوی

در آن سكوت جانفزا از عرش می آيد صدا

گوش دگر بايد تو را تاآن صدا رابشنوی

محو جان راز شو با جان شب دمساز شوی

تا از گلوی مرغ حق نام خدا را بشنوی

بال خدایی ساز كن تا عرش حق پرواز كن

كز قدسيان گلنغمه ی حي علا رابشنوی

باغ دعا پرگل شود هر برگ گل بلبل شود

در باغ شب گر بگذری عطر دعا را بشنوی

از سبزه ها وز سنگ ها سر می زند آهنگها

گر گوش جان پيدا كنی آهنگ ها را بشنوی



..
{پپوله}

ساقي 02-23-2010 07:40 PM

روح بي‌تاب
 
روح بي‌تاب







روح بي‌تاب پر از نشئگي شاعر را
نتوان در قفس تنگ دو خط شعر كشيد...
خنجر سرد قلم آنچه كه تسخير كند؛
پر چندي به خون آغشته،
حاصل كشمكش واژه و يك پرواز است ...

{پپوله}
----------------

{پپوله}

ساقي 02-23-2010 07:44 PM

من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
 
من اگر...




من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم

نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهل زمانم

خرد پوره آدم چه خبر دارد از این دم
که من از جمله عالم به دو صد پرده نهانم

مشنو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم

رخ تو گر چه که خوب است قفص جان تو چوب است
برم از من که بسوزی که زبانه‌ست زبانم

نه ز بویم نه ز رنگم نه ز نامم نه ز ننگم
حذر از تیر خدنگم که خدایی است کمانم

نه می خام ستانم نه ز کس وام ستانم
نه دم و دام ستانم هله ای بخت جوانم

چو گلستان جنانم طربستان جهانم
به روان همه مردان که روان است روانم

شکرستان خیالت بر من گلشکر آرد
به گلستان حقایق گل صدبرگ فشانم

چو درآیم به گلستان گل افشان وصالت
ز سر پا بنشانم که ز داغت به نشانم

عجب ای عشق چه جفتی چه غریبی چه شگفتی
چو دهانم بگرفتی به درون رفت بیانم

چو به تبریز رسد جان سوی شمس الحق و دینم
همه اسرار سخن را به نهایت برسانم




مولانا



{پپوله}

ساقي 02-23-2010 07:48 PM

باران
 



باران



http://club-files.thinkpool.com/file...5/28/rain7.gif


ناگهان این شکست
این باران
آبی‌ها که خاکستری شده‌اند
و زرد
که کهربایی بد رنگ
در خیابانهای سرد
تن گرم تو.
در هر اتاقی که شد
تن گرم تو.
در میان همه مردمان
نبود تو
مردمانی که هستند همیشه
کسی غیرِ تو
سالیان سال
آسوده بودم در کنار درختان
آشنا بودم با کوهستان
شادکامی عادت بود.
حالا
ناگهان
این باران


--------------
جک گیلبرت




ساقي 02-23-2010 07:59 PM

نگفتمت مرو آن جا، که آشنات منم
 

نگفتمت



نگفتمت مرو آن جا، که آشنات منم

در این سراب فنا چشمه حیات منم


وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم


نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی

که نقش بند سراپرده رضات منم


نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

مرو به خشک که دریای باصفات منم


نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو

بيا کـه قــوت پـــرواز و پـر و پــات منم


نگفتمت که تو را رهزنند و سرد کنند

که آتش و تبش و گرمی هوات منم


نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

که گم کنی که سرچشمه صفات منم


نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت

نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم


اگر چراغ دلی دانک راه خانه کجاست

وگر خداصفتی دانک کدخدات منم



------------

مولانا





{پپوله}

آريانا 02-23-2010 08:02 PM

دم بود نایی من در دمِ دم هستم نی
بند بندم همگی پر بود از نغمه وی


هر دم از دم بزند آتشم اندر رگ و پی
عشق دم گاه به رومم کشد و گاه به ری


گاه اندر عرب اندازد و گاهی عجمم
یا رب این نای و نی و ما و من و دمدمه چیست


دم به دم می دمد و صاحب دم پیدا نیست
پر صدا کرده جهان را ز منم این من کیست


منم این صاحب دم ،یا من او هر دو یکیست
او منم یا منم او یا بود از او منمم"


منم آن ذات که در عین صفات آمده ام
از حضور شه شیرین حرکات آمده ام


خضر راه حقم و از ظلمات آمده ام
گمرهان را هله از بهر نجات آمده ام


ای بسا مرده که یک دم شود احیا ز دمم
من که از باده خم هو مخمورم



نیست جز درد کشی چیز دگر منظورم
من ز هفتاد و دو ملت به حقیقت دورم


بر سر دار انا الحق زنم و منصورم
خصم اگر سنگ ببارد به سرم نیست غمم

مقدس فاني

ساقي 02-23-2010 08:03 PM

وادی معرفت کجا ؟...
 
وادی معرفت کجا ؟...


دست نمی دهد به ما ، دست به ما نمی رسد
سد ّ میان آدمان تا به سما نمی رسد

وادی معرفت کجا ؟ واحه ی خون فشان کجا ؟
رهرو و رهزنان به هم سوی خدا نمی رسد

در سر ِ وادی فنا ، روح ز بارِ تن جدا
رحلت جان مست را ، دست به پا نمی رسد

در طلب جهان مشو ، بس که جهان صورت است
تا به جهان جان من ، دست گدا نمی رسد

پیش برو به سوی حق ، تا که بیابی آشنا
عکس مرو که سوی او کس به قفا نمی رسد



---------------------


مؤمن قناعت(شاعر تاجیک)

آريانا 02-23-2010 08:11 PM

هین کژ و راست می‌روی باز چه خورده‌ای بگو
مست و خراب می‌روی خانه به خانه کو به کو

با کی حریف بوده‌ای , بوسه ز کی ربوده‌ای
زلف که را گشوده‌ای حلقه به حلقه مو به مو

نی تو حریف کی کنی ای همه چشم و روشنی
خفیه روی چو ماهیان حوض به حوض جو به جو

راست بگو به جان تو ای دل و جانم آن تو
ای دل همچو شیشه‌ام خورده میت کدو کدو

راست بگو نهان مکن پشت به عاشقان مکن
چشمه کجاست تا که من آب کشم سبو سبو

در طلبم خیال تو دوش میان انجمن
می‌نشناخت بنده را می‌نگریست رو به رو

چون بشناخت بنده را بنده کژرونده را
گفت بیا به خانه هی چند روی تو سو به سو

عمر تو رفت در سفر با بد و نیک و خیر و شر
همچو زنان خیره سر حجره به حجره شو به شو

گفتمش ای رسول جان ای سبب نزول جان
ز آنک تو خورده‌ای بده چند عتاب و گفت و گو

گفت شراره‌ای از آن گر ببری سوی دهان
حلق و دهان بسوزدت بانگ زنی گلو گلو

لقمه هر خورنده را درخور او دهد خدا
آنچ گلو بگیردت حرص مکن مجو مجو

گفتم کو شراب جان ای دل و جان فدای آن
من نه‌ام از شتردلان تا برمم به های و هو

حلق و گلوبریده با کو برمد از این ابا
هر کی بلنگد او از این هست مرا عدو عدو

دست کز آن تهی بود گر چه شهنشهی بود
دست بریده‌ای بود مانده به دیر بر سمو

خامش باش و معتمد محرم راز نیک و بد
آنک نیازمودیش راز مگو به پیش او

مولانا


اکنون ساعت 12:36 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)