نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد |
عاشق روی جوانی خوش نوخاسته ام
وز خدا دولت این غم به دعا خواسته ام |
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست |
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود |
مطرب عشق عجب شور و نوايي دارد
نقش هر پرده كه زد راه بجايي دارد |
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم |
در همه دير مغان نيست چو من شيدايي
خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي |
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان بپوشان |
گل بي رخ يار خوش نباشد
بي باده بهار خوش نباشد |
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی |
گل نعمتي است هديه فرستاده از بهشت
مردم كريمتر شود اندر نعيم گل اي گل فروش گل چه فروشي بجاي سيم وز گل عزيز تر چه ستاني به سيم گل |
چونکه گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت |
بلبلي برگ گلي خوشرنگ در منقار داشت
وندران برگ و نوا خوش ناله هاي زار داشت |
گلی دیدم نچیدم بامدادش دریغا چون شب آمد برد بادش |
نقل قول:
|
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چه ها کرد |
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت به شرط آن که نگوییم ازآنچه رفت حکایت بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم قضای عشـق در آمد بدوخت چشم درایت |
به پایان آمد این دفتر، حكایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت شرح حال مشتاقی |
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی |
سعدي حديث مستي و فرياد عاشقي
ديگر مكن كه عيب بود خانقاه را دفتر ز شعر گفته بشوي و دگر مگو الا دعاي دولت سلجوقشاه را... |
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم |
حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را |
در دهر چو من يكي و آنهم كافر
پس در همه دهر يك مسلمان نبود |
کافر اگر عاشق شود یکباره مومن می شود
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود |
رومي رخان ماه وش زاييده از خاك حبش
چون تو مسلمانان خوش بيرون شده از كافري |
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید |
مير ماه است و بخارا آسمان
ماه سوي آسمان آيد همي |
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد |
آسمان روشن و آبی . کنون تلخ و ملال انگیر
سفید پوشیده بودم با موی سیاه اکنون سیاه جامه ام با موی سپید میآیم . میروم . میاندیشم که شاید خواب بوده ام میاندیشم که شاید خواب دیده ام خواب بوده ام . خواب دیده ام مشاعره واژه ایه دیگه ایرادی نداره سنتی نباشه.... |
در ديده بجاي خواب آب است مرا
زيرا كه بديدنت شتاب است مرا |
نازنین چشم به شط دوخته بود
فارغ از عاشق دلسوخته بود دید کاید به روی شط به شتاب نوگلی چون گل رویش شاداب گفت به به چه گل زیبایی لایق دست چو من رعنایی جیف از این گل که برد آب اورا کند از منظره نایاب اورا زین سخن عاشق معشوقع پرست جست در آب چو ماهی از شست .... (کاملوش میتونین در سایت پیدا کنینن - ایرج میرزا - قمر - هنگامه اخوان) شعر قبلی هم فرهاد خونده در سایت میتونین پیدا کنین ------------------------ ای نور هر دو دیده بی تو چگونه بینم وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم ؟ علیرضا قربانی... |
گل بي رخ يار خوش نباشد
بي باده بهار خوش نباشد |
ز بهار جان خبر ده هله ای دم بهاری ز شکوفههات دانم که تو هم ز وی خماری بشکف که من شکفتم تو بگو که من بگفتم صفت صفا و یاری ز جمال شهریاری اثری که هست باقی ز ورای وهم اکنون برود به آفتابی که فزود از شراری |
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گويم
نه شبم نه شب پرستم كه همي ز خواب گويم |
ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما جمله ره چکیده خون از سر تیغ عشق او جمله کو گرفته بو از جگر کباب ما شکر باکرانه را شکر بیکرانه گفت غره شدی به ذوق خود بشنو این جواب ما |
من بحر تمامم و یکی قطره نیم
احول نیم و چو احولان غره نیم گویم به زبان حال و هر یک ذره فریاد همی کند که من ذره نیم |
دلتنگ همیدانند کان جای که انصافست صد دل به فدا باید آن جان بقایی را دل نیست کم از آهن آهن نه که میداند آن سنگ که پیدا شد پولادربایی را عقل از پی عشق آمد در عالم خاک ار نی عقلی بنمی باید بیعهد و وفایی را |
آن را منگر که ذوفنون آید مرد
در عهد و وفا نگر که چون آید مرد از عهدهی عهد اگر برون آید مرد از هرچه صفت کنی فزون آید مرد |
چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا گر لب فروبندم کنون جانم به جوش آید درون ور بر سرش آبی زنم بر سر زند او جوش را معذور دارم خلق را گر منکرند از عشق ما اه لیک خود معذور را کی باشد اقبال و سنا |
خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بده بشارت رندان پارسا را حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود اي شيخ پاکدامن معذور دار ما را ==================== گر تو همه سیمرغی از آه دلم می ترس کاتش ز دلم ناگه در بال و پرت افتد خون جگرم خوردی وز خویش نپرسیدی آخر چکنی جانا گر بر جگرت افتد؟ عطار ====================== |
اکنون ساعت 01:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)