قرار در كف آزادگان نگيرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال ق |
قاصدا آن روز بيوقت آن مروع
از خيالي کرد تا خانه رجوع ل |
لب لعل و خط مشکین چو انش هست واینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش ان واین دارد "ذ" |
ذلت ده روزه فقر مايهي سد عزت است
عزت دنيا مخواه پايهي عقبا طلب ل |
لبش مي بوسد و خون ميخورد جام
رخش ميبيند و گل ميكند خوي چ |
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار ج |
جوشش و افزونی زر در زکات
عصمت از فحشا و منکر در صلات غ |
غمت در نهانخانه دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند ف |
فصل بهاران شد ببين بستان پر از حور و پري
گويي سليمان با سپه عرضه نمود انگشتري ي |
یاد باد آن صحبت شبها که با زلف توام
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود ت |
تو چه مظهري كه ز جلوه تو صداي صيحه قدسيان
گذرد ز ذروه لامكان كه خوشا جمال ازل خوشا |
حرف انتخابی؟؟؟
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز ح |
حاجيان آمدند با تعظيم
شاكر از رحمت خداي رحيم س |
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار دل چو بستیزند بستانند ش |
شيري اندر بيشه تاريك بود
عرضه را آورده بودندش هنود ص |
صد نگه بهر تسلي سوي دشمن ميكند
بعد عمري گر نگاهي جانب من ميكند "ژ" |
ژاله بر لاله فرود آمده نزديك سحر
راست چون عارض گلبوي عرق كرده يار ژ |
ژاژ داری تو و هستـــــند ژاژخواران
بی سبب نیست که یازند سوی ژاژ ط |
شخصم بنزد آدميان نيك منظر است
وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پيش طاووس را به نقش و نگاري كه هست خلق تحسين كنند و او خجل از پاي زشت خويش و |
وجود من به کف یار جز که ساغر نیست نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست چو ساغرم دل پرخون من و تن لاغر به دست عشق که زرد و نزار و لاغر نیست ش |
شب تا سحر مي نغنوم وندرز كس مي نشنوم
وين ره نه قاصد مي روم كز كف عنانم مي رود ه |
هله این ناز رها کن نفسی روی به ما کن نفسی ترک دغا کن چه بود مکر و دغایی هله خاموش که تا او لب شیرین بگشاید بکند هر دو جهان را خضر وقت سقایی ی |
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادی خوبی و کرم را چو نکو بنیادی ای دنیا را ز تو هزار آزادی ف |
فخر جمله ساقیانی ساغرت در کار باد چشم تو مخمور باد و جان ما خمار باد ای ز نوشانوش بزمت هوشها بیهوش باد وی ز جوشاجوش عشقت عقل بیدستار باد سرکشیم و سرخوشیم و یک دگر را میکشیم این وجود ما همیشه جاذب اسرار باد ذ |
ذراعی نیست آخر نطع شطرنج
که تو دروی فروماندی بصد رنج ظ |
ظل خدی مزعفرا کدرا سال دمعی کمایع آن ارع قلبا هواک ساکنه لیس لی غیر عطفکم بانی ن |
نشسته ماه بر گردونه عاج
به گردون می رود فریاد امواج چراغی داشتم ، کردند خاموش خروشی داشتم، کردند تاراج گ |
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید چ |
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی به یاد دار محبان باد پیما را جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را و |
وانکه امروز عذاب رمضان ديده بود
من بر آنم که به دوزخ نکشد بار عذاب ل |
لباس لطف در معنی تو پوشی
نه یک تن با همه گیتی تو کوشی |
یارب این شمع دل افروز ز کاشنانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست ع |
عشق او باز اندر آوردم به بند
كوشش بسيار نامد سود مند غ |
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم ک |
کار از تو میرود مددی ای دلیل راه
کانصاف میدهیم و ز راه اوفتاده ایم چ |
چندان که زدم لاف کرامات و مقامات
هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد ق |
قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد
که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم ر |
رايت از گرد راه و رنج ركاب
گفت با پرده از طريق عتاب س |
ساقی تو ما را یاد کن صد خیک را پرباد کن ارواح را فرهاد کن در عشق آن شیرین لقا چون تو سرافیل دلی زنده کن آب و گلی دردم ز راه مقبلی در گوش ما نفخه خدا ی |
يك دست جام باده و يك دست زلف يار
رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست پ |
اکنون ساعت 03:41 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)