![]() |
نزار امشبم با یه بغض سر بشه بزن زیر گریه چشات تر بشه بزار چشماتو خیلی اروم رو هم. بزن زیر گریه سبک شی یکم یه امشب غرورو بزارش کنار اگه ابری هستی با لذت ببار هنوزم اگه عاشقش هستی که نریز غصه هاتو تو قلبت دیگه غرورت نزار دیگه خستت کنه اگه نیست باید دلشکستت کنه نمی تونی پنهون کنی داغونی نمی تونی یادشش نباشی ی ی ی ی ی ی … . . به این اسونی |
عشق یعنی.... |
کاش
تنها مرگ بود که بین ما فاصله می انداخت نه هر کس و ناکسی... |
بی تو در خلوت خود شب همه شب بیدارم
ای سفر کرده که من چشم به راهت دارم خانه ام ابری و چشمان تو هم چون خورشید چه کنم؟ دست خودم نیست اگر می بارم کم برای من از این پنجره ها حرف بزن من بدون تو از این پنجره ها بی زارم جان من هدیه ناچیزی، تقدیم شما! گر چه در شان شما نیست، همین را دارم کاش می شد که در این حلقه شبی از شب ها دست در دست تو ای خوب ترین بگذارم من که تا عشق تو باقی ست، زمین گیر توام لااقل لطف کن از روی زمین بردارم |
چشم من بيا منو ياری بکن گونه هام خشکيده شد کاری بکن غيره گريه مگه کاری ميشه کرد کاری از ما نمياد زاری بکن اونکه رفته ديگه هیچوقت نمياد تا قيامت دل من گريه ميخواد هرچی دريا رو زمين داره خدا با تمومه ابرای آسمونا کاشکی ميداد همه رو به چشم من تا چشام به حال من گريه کنن اونکه رفته ديگه هیچوقت نمياد تا قيامت دل من گريه ميخواد قصهء گذشته های خوب من خيلی زود مثل يه خواب تموم شدن حالا بايد سر رو زانوم بذارم تاقيامت اشک حسرت ببارم دل هيشکی مث من غم نداره مثل من غربت و ماتم نداره حالا که گريه دوای دردمه چرا چشمام اشکشو کم مياره خورشیده روشن ما رو دزديدن زیره اون ابرای سنگين کشيدن همه جا رنگه سياهه ماتمه فرصت موندنمون خيلی کمه اونکه رفته ديگه هیچوقت نمياد تا قيامت دل من گريه ميخواد سرنوشت چشاش کوره نمیبینه زخم خنجرش ميمونه تو سينه لب بسته سينهء غرق به خون قصهء موندن آدم همينه اونکه رفته ديگه هیچوقت نمياد تا قیامت دل من گریه می خواد |
بمون با من ،بمون با من |
زير اين طاق كبود، يكي بود يكي نبود مرغ عشقي خسته بود كه دلش شكسته بود اون اسيره يه قفس، شب و روزش بي نفس همه ي آ رزوهاش پركشيدن بود و بس تا يه روز يه شاپرك نگاهشو گوشه اي دوخت چشمش افتاد به قفس دل اون بدجوري سوخت زود پريد روي درخت به قفس سرك كشيد تو چشم مرغ اسير، غم دلتنگي رو ديد ديگه طاقت نياورد رفت توي قفس نشست تا كه از حرفهاي مرغ شاپرك دلش شكست شاپرك گفت كه بيا تا با هم پر بكشيم بريم تا اون بالا ها سوار ابرها بشيم يكدفعه مرغ اسير نگاهش بهاري شد بارون از برق چشمهاش روي گونه اش جاري شد شاپرك دلش گرفت وقتي اشك اونو ديد با خودش يه عهدي بست نفس سردي كشيد ديگه بعد ازاون قفس رنگ تنهايي نداشت توي دوستي شاپرك ذره اي كم نمي گذاشت تا يه روز يه باد سرد ميون قفس وزيد آسمون سرخابي شد، سوز برف از راه رسيد شاپرك يخ زد و يخ مرد و موندگار نشد چشمهاشو رو هم گذاشت ديگه اون بيدار نشد مرغ عشق، شاپرك و به دست خدا سپرد نگاهش به آسمون تا كه دق كردش و مرد |
|
مادرم خونمون خالیه از تو ، رفتی تو واسه همیشه رفتی و نبودن تو ، هنوز باورم نمیشه این اتاق ساده کم بود ، جای تو قلب بهشته پَر زد از زمین خاکی ، یه فرشته یه فرشته اون عزیزی که تو دنیا یار من بود یاورم بود نازنیم نازنینم اون فرشته مادرم بود من چه خوشبختم که سالها روزگاری با تو داشتم یادمه که با چه شوقی سر رو شونه هات میذاشتم کاش میشد بازم ببوسم اون دو دست مهربونت اسممو یه بار دیگه میشنیدم از زبونت اشکامو تو پاک میکردی ، کاش برای بار آخر من صدات میزدم و باز ، تو میگفتی جان مادر کاش میشد حتی یه لحظه در کنار تو بشینم اگه تو بودی میگفتی نذار اشکاتو ببینم ای خدای مهربونم واسه تو رسیده مهمون از دلم هرگز نمیره گر چه هست از دیده پنهون توی قلب من میمونه تا ابد یاد یه لبخند نازنینم رو از این پس میسپُرم به تو خداوند اون عزیزی که تو دنیا یار من بود یاورم بود نازنینم نازنینم اون فرشته مادرم بود خواننده : اندی آهنگساز : حمید ندیری شاعر : پاکسیما ترانه : مادرمنبع : sam-maral.blogfa.com |
آقا ! اجازه !!
یه سوال داشتیم: ما کلاس اولیا که هروز توی مراسم صب گاه ده تا زنده باد ومرده باد می گیم ! وقتی بزرگ شدیم می تونیم آدم های دیگه رو دوست داشته باشیم ؟!... یغماگلرویی |
این زمین چقدر میخواد بچرخه وتکرار بشه!....
از این همه تکرار خسته ام خدایا.... به زمینت بگو از اونجایی که گذشته دیگه نگذره!.... |
هست کسی کو چو من اشکار نیست هست کسی کو تلف یار نیست؟ هست سری کو چو سرم مست نیست؟ هست دلی کو چو دلم زار نیست؟ مختلف آمد همه کار جهان لیک همه جز که یکی کار نیست غرقهی دل دان و طلب کار دل آنک گله کرد که دلدار نیست گرد جهان جستم اغیار من گشت یقینم که کس اغیار نیست ... .. .. نقل بیار و می و پیشم نشین ای رخ تو شمع و میت آتشین .... |
شبی بی حوصله رفتی ،دعا کردم که برگردی خدا را تا سحر آن شب صدا کردم که برگردی کنار پیچک خاموش و سرد باغچه ماندم نمی دانی کجا رفتم ،چها کردم که برگردی |
یادته یه روز بهم گفتی: هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده، گفتم: اگه بارون نبود چی ؟ گفتی : اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمونم گریش میگیره، گفتم: یه خواهش دارم، وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار، گفتی: چشم، حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمیباره، تو هم اون دور دورا ایستادی و .... |
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز ؟؟؟ آفتابی ست هوا ؟؟ یاگرفته ست هنوز ؟؟ من درین گوشه که از دنیا بیرون است آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می بینم دیوارست هرچه با من اینجاست رنگ رخ باخته است آفتابی هرگز گوشه چشمی هم بر فراموشی این دخمه نینداخته است اندرین گوشه خاموش فراموش شده ، یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد : ارغوانم آنجاست... |
در آفتاب کمرنگ زندگیم و پیاده رویی که نمی دانم به کدامین خیابان منتهی می شود |
یاربا ما بی وفایی میکند |
تو مهرباني ،تو خوبي:53: |
خیلی دلتنگم
سلام بچه ها از این دنیا خیلی دلم گرفته
وفای بی وفایان کرده پیرم میخام بار وفاداری بگیرم اگه یار وفاداری نگیرم سر قبر بی وفایان بمیرم دوستان شرمنده من کوچیکتر از این حرفهام که بخام شما رو نصیحت کنم ولی تورو خدا اگه عاشق شدین وابسته نشین_:2:_:2:_:2: |
اي به حق خاطره انگيزترين خاطره ام پس تو كي مي آيي قسمي نيست ميان من و تو به خدا... به تو و نام تو سوگند كه من از غم دوري تو بي صدا مي شكنم ... |
مدتی هست که به دنبال چیزی میگردم نمیدونم چی هست خیلی ها اسمش رو میگذارند رستگاری |
یه مترسک شکسته ٫عمری لباش و بسته
شده همدست کلاغها ٫شاهد غارت باغها می بینه اما نمی خواد ٫کلاغها تنهاش بذارن ببرن هر چی که می خوان ٫هر کی رو می خوان بیارن اخه تو امید باغی ٫نه مترسک شکسته آخ مگه ندیدی وحشت رو تن گلها نشسته تو یه رخت باغبونی ٫تو چرا نامهربونی واسه دلخوشی گلها تو از انتظار می خونی انتظار و چشم به راهی عادت چشمای خسته دلخوشی های خیالی بغض گلهای شکسته_:2: |
هوا باراني است |
دل من باز مي نالد ومي گريد |
منم دلم از تنهایی گرفته....اما شعر بلد نیستم...
|
|
* آن شبی که میرفتی میخواستم از تمام کلمه های خیس خورده ام از اشکم برایت
غزل بنویسم و حرفهای پریشانم را در هوای نگاه هایت نظم دهم می خواستم تو باشی و من حضورت را حس کنم میخواستم حرفی بزنم که همیشه در کنارم بمانی . من به همین نگاه هایت قانع بودم ولی تو به رسم بی وفایی رفتی و وقتی که از من دور شدی وقتی که از کوچه مان میگذشتی برگشتی و رو به همان پنجره آن واسطه های مهربان بین من و تو فریاد زدی که دوستت دارم خواستی فراموشت کنم ؟ خواستی با یادت زندگی کنم ؟ یا در انتظارت بسوزم؟ با رفتنت آن ستاره ای که برای چشمان زیبای تو چشمک میزد نابود شد آن دلی که برای دیدن تو لحظه شمازی میکرد شکسته شد آن فکری که به یاد تو روز و شب را سپری میکرد تباه شد. به خودم میگویم برای چه آرام و قرار نداری . از چه محزونی ؟ گاهی اوقات باور چیزی که اصلا نمیتوان فکرش را کرد برای آدم محال است گاهی از خودم میپرسم که طبق کدام قانون و تبصره است که مجرم شناخته شدم اما جوابی برای رضای خودم یافت نمیشود آن دلی که برای تو میتپد اکنون بی قرار است . .. بی قراره بی قرار . تنها امیدم در هر گوشه و کنار این دنیای پهناور که هستی این را بدان که من بهارم تو آن گلی باش که در بهار می روید . پاییزم آن بارانی باش که در پاییز می بارد . من مسافرم تو آن همسفر لحظه های آبی ام باش |
شاید " تنهایی "
همان صفحه های سپید دفتر مناست که بیتو، تکرار می شود و تکرار |
چشمانم برای دیدن واژه ات بیقرارند اما چگونه بنویسم؟ مدادهای سیاه برای نوشتن نام سپیدت نامحرمند! عزیز من! طرح روشنت را بر تن کدام سیاهی نقش کنم تا تو را بنگرم !! نه ، دلم راضی نیست باشد، تو سهم دیدار من نیستی ... تنها زمزمه ات می کنم من به تکرار واژه ات نیز خشنودم ... |
با شمایم نشنیدید جوابم بدهید تشنگی کشت مرا جرعه ای آبم بدهید تشنه ام وای اگر آب به دستم نرسد دست کم آب ندادید سرابم بدهید چند وقتی است که این شهر به خود مست ندید عقل ارزانیتان باد شرابم بدهید درد عشق است که جز مرگ ندارد مرهم چوبه دار مهیاست طنابم بدهید خواب تا مرگ کسی گفت یک نفس است خسته ام مرگ نشد فرصت خوابم بدهید گفته بودید که هر جرم عذابی دارد عاشقی جرم بزرگی است عذابم بدهید |
مثل تموم عالم حال منم خرابه مثل تموم بختا بخت منم تو خوابه سنگ صبورم اینجا طاقت غم نداره طاقت اینکه پیشش گریه کنم نداره حالی واسم نمونده دنیا برام سرابه داد میزنم که ساقی میخونه بی شرابه یادی نکردی از من رسم رفاقت این نیست اشکی برام نریختی عشق و صداقت این نیست دشمن راه دورم درد دلم زیاده جاده بجز جدایی هیچی به من نداده مثل تموم عالم حال منم خرابه مثل تموم بختا بختا بخت منم خرابه |
منم و گریه ممتد نصف شب و دوباره دلم می گیره حالا که نیستی و بغض گلومو گرفته چه جوری بشکنمش بیا و ببین دقیقه هایی که نیستی اونقده دلگیره، که داره از غصه می میره عذابم میده این جای، خالی زجرم میده این خاطراتو، فکرم بی تو داغون و خسته اس، کاش بره از یادم اون صداتو عذابم میده این جای خالی، زجرم میده این خاطراتو، فکرم بی تو داغون و خسته اس، کاش بره از یادم اون صداتو عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده منمو این جای خالی که بی تو هیچوقت پر نمیشه منمو این عکس کهنه که از گریه ام دلخور نمیشه منمو این حالو روزی که بی تو تعریفی نداره منمو این جسم توخالی که بی تو هی کم میاره عذابم میده این جای خالی، زجرم میده این خاطراتو، فکرم بی تو داغون و خسته اس، کاش بره از یادم اون صداتو عذابم میده این جای خالی، زجرم میده این خاطراتو، فکرم بی تو داغون و خسته اس، کاش بره از یادم اون صداتو عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده تا خوابتو می بینم میگم شاید وقتش رسیده… بی خوابی می شینه توی چشمام مهلت نمی ده، نه دوباره نیستی تو شعرام حرفی واسه گفتن ندارم دوباره نیستی و بغض گلومو می گیره باز کم میارم حالا که امید بودن تو در کنارم داره می میره منم و گریه ممتد نصف شبم دوباره دلم می گیره حالا که نیستی و بغض گلومو می گیره چه جوری بشکنمش بیا و ببین دقیقه هایی که نیستی اونقده دلگیره، که داره از غصه می میره عذابم میده این جای خالی، زجرم میده این خاطراتو، فکرم بی تو داغون و خسته اس، کاش بره از یادم اون صداتو عذابم میده این جای خالی، زجرم میده این خاطراتو، فکرم بی تو داغون و خسته اس، کاش بره از یادم اون صداتو عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده |
اشك گاهي از لبخند با ارزش تره
چون لبخند و به هر كسي ميتوني هديه بدي اما اشك رو فقط براي كسي مي ريزي كه نمي خواي از دستش بدي:53: خداي خوبم خيلي دلم گرفته |
|
کاش می دانستی بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت من چه حالی بودم! خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید پلک دل باز پرید من سراسیمه به دل بانگ زدم آفرین قلب صبور زود برخیز عزیز جامه تنگ در آر وسراپا به سپیدی تو درآ . وبه چشمم گفتم : باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟ که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است ! چشم خندید و به اشک گفت برو بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه . و به دستان رهایم گفتم: کف بر هم بزنید هر چه غم بود گذشت . دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده ! وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بکند خاطرم راگفتم: زودتر راه بیفت هر چه باشد بلد راه تویی. ما که یک عمر در این خانه نشستیم تو تنها رفتی بغض در راه گلو گفت: مرحمت کم نشود گوییا بامن بنشسته دگر کاری نیست . جای ماندن چو دگر نیست از این جا بروم پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم و به لبها گفتم : خنده ات را بردار دست در دست تبسم بگذار و نبینم دیگر که تو برچیده و خاموش به کنجی باشی مژده دادم به نگاهم گفتم: نذر دیدار قبول افتادست ومبارک بادت وصل تو با برق نگاه و تپش های دلم را گفتم : اندکی آهسته آبرویم نبری پایکوبی ز چه برپا کردی نفسم را گفتم : جان من تو دگر بند نیا اشک شوقی آمد تاری جام دو چشمم بگرفت و به پلکم فرمود: همچو دستمال حریر بنشان برق نگاه پای در راه شدم دل به عقلم می گفت : من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد هی تو اندیشیدی که چه باید بکنی من به تو می گفتم: او مرا خواهد خواند و مرا خواهد دید عقل به آرامی گفت : من چه می دانستم من گمان می کردم دیدنش ممکن نیست و نمی دانستم بین من با دل او صحبت صد پیوند است سینه فریاد کشید : حرف از غصه و اندیشه بس است به ملاقات بیندیش و نشاط آخر ای پای عزیز قدمت را قربان تندتر راه برو طاقتم طاق شده چشمم برق می زد /اشک بر گونه نوازش می کرد/لب به لبخند تبسم می کرد/دست بر هم می خورد مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می کوبید عقل شرمنده به آرامی گفت : راه را گم نکنید خاطرم خنده به لب گفت نترس نگران هیچ مباش سفر منزل دوست کار هر روز من است عقل پرسید :؟ دست خالی که بد است کاشکی ... سینه خندید و بگفت : دست خالی ز چه روی !؟ این همه هدیه کجا چیزی نیست ! چشم را گریه شوق قلب را عشق بزرگ روح را شوق وصال لب پر از ذکر حبیب خاطر آکنده یاد .... |
تشکر ویزه
عالی بود...
|
دل بی تاب مرا هیچ کس نمی فهمد چشم بی خواب مرا هیچ کس نمی خواند چه کسی پرسید ماه گردونت کو سینه ات را وا کن دل پر خونت کو عجب بیهوده فکر من می رود آخرین حرف مرا چه کسی می خواند |
به تو می اندیشم
شعری از لئوپولد سدار سنگور شاعر و مبارز آزادیخواه سنگالی (۲۰۰۱ – ۱۹۰۶) ... عشق.. از من پرسیده ای چه هنگام به تو می اندیشم؟ وقتی که راه می روم وقتی که از این سوی رودخانه به آن سویش شنا می کنم وقتی که نور بامداد چشمانم را بیدار می کند وقتی که تاریکی شب فرا می رسد وقتی که با غروب خورشید گریه ام می گیردآه .. یادم رفت بگویم وقتی که می خندم وقتی که با خودم حرف می زنم وقتی که خاموش می شوم و خیره به نقطه ای می نگرم وقتی که دلم شاد است وقتی که دلم گرفته است وقتی که به چیزی فکر می کنم و وقتی که دیگر به هیچ چیزی فکر نمی کنم ، عزیز من به تو می اندیشم .. .. .. .. . ترجمه از انگلیسی به فارسی : عبداللطیف عبادی |
آمد از باغ نگاهم برگ سبزي چيد و رفت واژه اميـد را از چشمان من دزديد و رفت او كه عمري با غزل هاي دلم خو كرده بود عاقبت از ايل چشم شاعرم كوچيد و رفت كوچه كوچه بغض هـايم شد مسير رفتنش هق هق اين كودك احساس را نشنيد و رفت دفتر غم هاي من در پيش چشمش باز بود خاطرات تلخ و شيريني به من بخشيد و رفت گرچه او مرحم نشد بر زخم هاي قلب من روي زخم كهنه ام مشتي نمك پاشيد و رفت گريه هايش را دورن بقچه اي پيچيد و رفت وقت رفتن با لبي خندان مرا بوسيد و رفت |
نه نمی شه !
اینجا دیگه آخرِ خط با تو بودنِ ، میدونم میدونی ! به هر کی تو این راه پیِ رده منِ بگو که رفت نمیاد ! ای یار… با من نمون ! با من نمون که ما ته قصه نمیرسیم به هم ، نه نمون ! بذار تموم راه و با خیال تو تنها برم، نه نمون با من! اگه دلت با منِ نگو بمون، نگو بدونِ من نرو ! نگو با من بمون ، نگو بی من راهی این سفر نشو ! منو ببخش اگه دلم تورو نبرد تورو شکست ! تورو ندید ، منو ببخش ! اگه دل من از تو ساده برید نه بخند! منو شریک بغض بی هوای هر شبت نکن باز بخند! سکوتمو تمام شب پر از هوای تازه کن، بغض نکن ، ای عشق! باید برم، حس می کنم از حال جاده ها که وقت رفتنِ تو دلم تموم جاده ها شبیه از تو دل بریدنِ نه نیا با من ! |
اکنون ساعت 10:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)