پری کوچک غمگین
[IMG]http://*****************/images/jpkqg6bh9jq7q7of91f0.jpg[/IMG] . . من پری کوچک غمگینی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در نی لبک چوبین می نوازد آرام آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه بدنیا خواهد آمد . . . فروغ |
تقدیم به مینا(sonbol)جونم:
بخوای نخوای همه وجودم شدی مهرنمازبراسجودم شدی بخوای نخوای توشب ارزوهام توبهترین خواسته بودی ازخدام بخوای نخوای توبهترین همدمی دواواسه این دل بی مرهمی. |
من و نای و نی
صورت و سیرت می جفاو وفای دل کجائی بنواز ساز هی |
هرگز ، هرگز !
.
. . من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی ... هرگز ، هرگز ! پاسخی سخت و درشت ! و مرا غصه اين هرگز کشت .. . . . حمید مصدق |
دل من همی داد گفتی گوایی که باشد مرا روزی از تو جدایی بلی هرچه خواهد به مردم رسیدن برآن دل دهد هرزمانی گوایی من این روزرا داشتم چشم وزین غم نبودست با روز من روشنایی جدایی گمان برده بودم ولیکن نه چندان که یکسو نهی آشنایی به جرم چه راندی مرا ازدر خود؟ گناهم نبودست جز بی گناهی بدین زودی ازمن چرا سیرگشتی نگار! بدین زودسیری چرایی؟ که دانست کزتومرا دید باید به چندان وفا اینهمه بی وفایی سپردم به تودل ندانسته بودم بدین گونه مایل به جوروجفایی دریغا دریغا که آگه نبودم که تو بی وفا در جفا تاکجایی همه دشمنی ازتو دیدم. ولیکن نگویم که تو دوستی را نشایی نگارا!من ازآزمایش بهْ آیم مرا باش تا بیش از این آزمایی مرا خوار داری یُ بی قدر خواهی نگر تا بدین خوکه هستی نپایی (فرخی ی سیستانی) این شعر رو در فیلم شب های روشن شنیدم . پر از دیالوگ های زیبا . |
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است باشد که یکی هم به نشانی بنشیند بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است از روی تو دل کندنم آموخت زمانه این دیده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دریغا که در این بازی خونین بازیچه ی ایام دل آدمیان است دلبر گذر قافله ی لاله و گل داشت این دشت که پامال سواران خزان است روزی کهبجنبد نفس باد بهاری بینی که گل و سبزه کران تا به کران است ای کوه توفریاد من امروز شنیدی دردی ست درین سینه که همزاد جهان است از داد و دادآن همه گفتند و نکردند یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است؟ خون می چکد ازدیده در این کنج صبوری این صبر که من می کنم افشردن جان است از راه مروسایه که آن گوهر مقصود گنجی ست که اندر قدم راهروان است! غزل سرای معاصر هوشنگ ابتهاج |
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران بیداری ستاره در چشم جویباران آینه نگاهت پیوند صبح و ساحل لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران باز آ که در هوایت خاموشی جنونم فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران ای جویبار جاری زین سایه برگ مگریز کاینگونه فرصت از کف دادند بیشماران گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم بیرون نمیتوان کرد حتی به روزگاران بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند دیوار زندگی را زینگونه یادگاران وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند تا در زمانه باقیست آواز باد و باران شفیعی کدکنی |
چه کسی میخواهد من وتو ما نشویم
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها با تو اکنون چه فراموشیهاست چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم خانهاش ویران باد من اگر ما نشوم، تنهایم تو اگر ما نشوی، خویشتنی از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق باز برپا نکنیم از کجا که من و تو مشت رسوایان را وانکنیم من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه بر میخیزند من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد؟ چه کسی با دشمن بستیزد؟ چه کسی پنجه در پنجهی هر دشمن دون آویزد دشتها نام تو را میگویند کوهها شعر مرا میخوانند کوه باید شد و ماند، رود باید شد و رفت، دشت باید شد و خواند در من این جلوهی اندوه زچیست؟ در تو این قصهی پرهیز که چه؟ در من این شعلهی عصیان نیاز، در تو دمسردی پاییز - که چه؟ حرف را باید زد! درد را باید گفت! سخن از مهر من و جور تو نیست سخنی از متلاشی شدن دوستی است، و بحث بودن پندار سرور آور مهر آشنایی با شور؟ و جدایی با درد؟ و نشستن در بهت فراموشی ـ ـ یا غرق غرور؟! سینهام آینهای است با غباری از غم تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار آشیان تهی دست مرا، مرغ دستان تو پر میسازد آه مگذار، که دستان من آن اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد آه مگذار که مرغان سپید دستت دست پرمهر مرا سرو تهی بگذارد من چه میگویم، آه... با تو اکنون چه فراموشیها؛ با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست تو مپندار که خاموشی من، هست برهان فراموشی من من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه بر میخیزند» حمید مصدق |
هرچه هشتی باش اما باش با توام ای لنگر تسکین ای تکانهای دل ای آرامش ساحل با توام ای نور ای منشور ای تمام طیفهای آفتابی ای کبود ارغوانی! ای بنفشابی با توام ای شور، ای دلشورهی شیرین با توام ای شادی غمگین با توام ای غم غم مبهم ای نمیدانم هر چه هستی باش! اما کاش... نه، جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش اما باش! (قیصر امین پور) |
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد همه اندیشه ام اندیشه فرداست وجودم از تمنای تو سرشار است زمان در بستر شب خواب و بیدار است هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز رود آنجا که می بافتند کولی های جادو گیسوی شب را همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند همین فردای افسون ریز رویایی همین فردا که راه خواب من بسته است همین فردا که روی پرده پندار من پیداست همین فردا که ما را روز دیدار است همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست همین فردا همین فردا من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد زمان در بستر شب خواب و بیدار است سیاهی تار می بندد چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است به هر سو چشم من رو میکند فرداست سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند قناری ها سرود صبح می خوانند من آنجا چشم در راه توام ناگاه ترا از دور می بینم که می ایی ترا از دور می بینم که میخندی ترااز دورمی بینم که می خندی و می ایی نگاهم باز حیران تو خواهد ماند سراپا چشم خواهم شد ترا در بازوان خویش خواهم دید سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت برایت شعر خواهم خواند برایم شعر خواهی خواند تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید وگر بختم کند یاری در آغوش تو ای افسوس سیاهی تار می بندد چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است هوا آرام شب خاموش راه آسمان فریدون مشیری |
اکنون ساعت 12:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)