الا ای آهوی وحشی کجایی مرا با توست چندین آشنایی دو تنها و دو سرگردان دو بیکس دد و دامت کمین از پیش و از پس بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش |
شعر بالا از حافظه ؟ من نمی دونستم!!!!
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد که چند سال به جان خدمت شعیب کند |
صبح دولت میدمد کو جام همچون آفتاب فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب خانه بیتشویش و ساقی یار و مطرب نکتهگوی موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب |
آقاجواد قانون مشاعر رو رعایت کن شما بایدبا « د »شعرمی دادی
|
سلام . میبخشید متوجه نشدم. مرسی از تذکرتون بیاساقی آن می که حال آورد کرامت فزاید کمال آورد |
درین بازار گر سودیست با دوریش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی |
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است |
تاسر زلف تو در دست نسیم افتاده است
دل سودا زده ازغصّه دونیم افتاده است |
تا ابد بوی محبت به مشامش مرسد آن که خاک در میخانه به رخساره مرفت |
نقل قول:
تا ابد بوی محبّت به مشامش نـرسد هرکه خاک در میخانه به رخساره نـرفت |
تا رفت مرا از نظرآن چشم جهان بین کس واقف مانیست که ازدیده چها رفت |
تا کی کشم عتیبت زین چشم دل فریبت روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده |
هرصبح وشام قافله ای از دعای خیر
درصحبت شمال وصفا می فرستمت |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش |
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن این زمزمه مگسل |
گفتم كه لبت، گفت لبم آب حيات
گفتم دهنت، گفت زهي حب نبات گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا شادي همه لطيفه گويان صلوات |
امشب ز غمت ميان خون خواهم خفت
وز بستر عافيت برون خواهم خفت باور نكني خيال خود را بفرست تا در نگرد كه بيتو چون خواهم خفت |
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست |
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت در شگفتم که در این مدت ایام فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل می دادت |
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب و من یتق الله یجعل له و یرزقه من حیث لا یحتسب |
|
بر گیر شراب طربانگیز و بیا پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا |
نقل قول:
|
مشاعره بوده ما که کاری نکردیم !{قاط}
|
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت |
تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سرجملهاش فروخوان از میوهٔ بهشتی |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد یک مونس نامزد ندارم جز غم |
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را |
آن خوش خبرکجاست که این فتح مژده داد
تاجانفشانمش چو زروسیم درقدم |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
ازآن زمان که براین آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
یارب گیرش ار دل چون کبوترم
افکند وکشت وعزت صیدحرم نداشت |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
توخودحدیث دگربودی ای نسیم ئصال
خطانگرکه دل امید در وفای تو بست |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
اکنون ساعت 11:11 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)