شايد نشود به گذشته بازگشت و يک آغاز زيبا ساخت ، ولي ميشود هم اکنون آغاز کرد و يک پايان زيبا ساخت |
تو را مرور نمی کنم ، می ترسم تو را حفظ شوم و هر حافظه ای فراموش می کند ، هر بار تو را برای اولین بار می خوانم
|
زندگی به چيزی نمي ارزد، اما ارزش هيچ چيزی به اندازه زندگی نيست |
تو ميروي و من فقط نگاهت ميکنم ، تعجب نکن که چرا گريه نميکنم ، بي تو يک عمر فرصت براي گريستن دارم اما براي تماشاي تو همين يک لحظه باقي است |
قصه ي قرار اخر يـادتــه تــو اوج پايـيـز ، آخريـن لحظه ي ديــــدار خب مواظب خودت باش، دو سه بار،دوباره تكرار يـــادتــه بــه مـاجــرامون چقــدر نـگا مي كـرديـم تـــا يــــكي دلش بيــــاد و بــگه خب ،خدانــگهدار |
تـــو خداحافظي كــردي ،دل من يه كم تكون خورد بـــعدش اسمتـــو نــوشتـــم رو ساقــه ي سپـــيدار بــارون گـريــه كـه بــاريد از تو ابر غصه هامون هــر دومـــون سر گــزاشتـيم روي آجــراي ديـوار يـه بار ديگه مي پرسم راس راسي بايد جدا شيم؟ يــادتــه اشك تــو افتــاد روي سيــم گرم گيتـــــار؟ مــنم انــگار مثل اشــكت از چشــات افتـــاده بودم يـه جوري دلت مي لـرزيد پس ديـگه نكردم اصرار خيـلي اونــجا مونده بوديم همــه مـا رو ديده بودن بـدجوري نــگا مي كردن مردم كـوچـــــه و بـــازار نـگــاتـو گرفــتي از من گـــفتي خب كـــاري نداري من شـــكستم ولي گــــفتم بـــرو بـــه امـــــيد ديدار دو سـه تــا فردا گذشت و من ديـگــه تـو رو نديدم شـــنـيدم ولـــي رســيدي بــه يــكي شــبيه دلـــــدار دل مـن دوبـــاره لــرزيد مــــث اون لـــحظه ي آخر خـاطرت،هر چي كـه گفتى،شد رو رويـــاي من آوار حالا موندم از خدامون چي بخوام،خوشيت يا غصت همــه گفتن عكــس اونو ديــگه از رو طاغچه بــردار امـــا من ميـــگم خدايـــا،من كـــه كلي غصـــــه دارم غماي اونـــم بـــگير و بــــاز بـــه اين ديوونـــه بسپار |
داحافظ هنوز دستت تو دستام بود که قلبت گفت خداحافظ هنوز چشمام تو چشمات بود که لبهام گفت دیگه هرگز هنوز تو اوج رویاهام واست کاشونه میساختم روزی صد بار به چشمونت دلم رو ساده میباختم تو که میگفتی دل دادم؛ چه آسون بردی از یادم تموم دلخوشی هامو به یک لبخند تو دادم تو که میگفتی مجنونم، برای تو یه دیوونه بیا فکری بکن حالا واسه چشمای گریونم |
ما هرگز از آنچه نمي دانستيم و از كساني كه نميشناختيم ترسي نداشتيم.ترس،سوغات آشنايي هاست.
نادر ابراهيمي |
آشنايي تازه اندوهي تازه است...... مگذاريد كه نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان.هر سلام سرآغاز دردناك يك خداحافظي است.
نادر ابراهيمي |
پس باز می گویم : این بزرگترین و پردوام ترین خواهش من از توست : مگذار غم ، سراسر سرزمین روحت را به تصرف خویش در آورد و جای کوچکی برای من باقی مگذارد . من به شادی تو محتاجم ، بی شک بیش از شادمانی خودم . حتی اگر این سخن قدری طعم تلخ خودخواهی دارد ، این مقدار تلخی را ، در چنین زمانه یی ، بر من ببخش . زنده یاد نادر ابراهیمی |
اکنون ساعت 01:24 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)