مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگر گون نخواهد شد |
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست |
ای آن که ره به مشرب مقصود برده ای
زین بحر قطره ای بمن خاکسار بخش |
رباب مشرب عشقست و مونس اصحاب
که ابر را عربان نام کردهاند رباب |
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری و |
و؟ :d
دم جهل و دم غفلت برون شد دم عشق و دم غفران درآمد بروید دل گل و نسرین و ریحان چو از ابر کرم باران درآمد |
قاط زدم ببخشید
بلبلی خون دلی حورد و گلی حاصل کرد باد غیرت بصدش خار پریشان دل کرد |
چون آب روي لاله وگل فيض حسن توست
اي ابر لطف بر من خاكي ببار هم |
چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فراموشت |
من شکسته بدحال زندگی یابم
در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول |
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم او یک نظر نکرد |
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غایت حرمان میرفت |
سری دارم چو حافظ مست لیکن
به لطف آن سری امیدوارم |
ترکیب پیالهای که درهم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست چندین سر و پای نازنین از سر و دست از مهر که پیوست و به کین که شکست |
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد |
معاش خانه جانم اگر نه از قرص خورشید است
چرا ای خانه بیخورشید تو روشن نمیآیی |
اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمییت |
آدمیت رحم بر بیچارگان آوردنست
کادمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را راستی کردند و فرمودند مردان خدای ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را |
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ريش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمي |
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد |
میخرامد آفتاب خوبرویان ره کنید
رویها را از جمال خوب او چون مه کنید مردگان کهنه را رویش دو صد جان میدهد عاشقان رفته را از روی او آگه کنید |
ببرد از من قرار و طاقت و هوش
تبی شیرین لبی سیمین بنا گوش نگاری چابکی شنگی کله دار ظریفی مهوشی ترکی قبا پوش |
آه که دلم برد غمزههای نگاری
شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه درد و غم چون تو یار و دلبر باری |
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ |
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی
تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست آن به کز این گریوه سبکبار بگذری |
ساقی به نور باده بر افروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما |
مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم
ریش طرب شانه کنم سبلت غم را بکنم تا همه جان ناز شود چونک طرب ساز شود تا سر خم باز شود گل ز سرش دور کنم |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
ور آن نوری کز او زاید غم و شادی به یک اشکم
دمی پهلو تهی کردی همه کس شادمانستی |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند |
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم فردا که ازین دیر فنا درگذریم با هفت هزار سالگان سر بسریم |
هرجا که دلیست در غم تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد |
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه کو صبر و چه دل، کنچه دلش میخوانند یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه |
خون شد دلم به یاد تو هرگه که در چمن
بند قبای غنچه گل می گشاد باد |
ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
بی تو در کلبه گدایی خویش رنجهایی کشیدهام که مپرس همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیدهام که مپرس |
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی |
یاقوت جان فزایشاز آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده |
اکنون ساعت 05:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)