پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 09-05-2011 01:50 PM



بعضیها...

http://www.fromoldbooks.org/pentateu...-1100x1252.jpg


بعضی‌ها حمال كتابند،

بعضی‌ها بقال كتابند،

بعضی‌ها انبارداركتابند،

بعضی‌ها كلكسیونر كتابند...

بعضی‌ها شعرشان سپید است، دلشان سیاه،

بعضی‌ها شعرشان كهنه است، فكرشان نو،

بعضی‌ها شعرشان نو است، فكرشان كهنه،

بعضی‌ها یك عمر زندگی می‌كنند برای رسیدن به زندگی،

بعضی‌ها زمین‌ها را از خدا مجانی می‌گیرند و به بندگان خدا گران می‌فروشند.

بعضی‌ها حمال كتابند،

بعضی‌ها بقال كتابند،

بعضی‌ها انبارداركتابند،

بعضی‌ها كلكسیونر كتابند

بعضی‌ها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به كیفشان و بعضی به كارشان،

بعضی‌ها اصلا‏ قیمتی ندارند،

بعضی‌ها به درد آلبوم می‌خورند،

بعضی‌ها را باید قاب گرفت،

بعضی‌ها را باید بایگانی كرد،

بعضی‌ها را باید به آب انداخت،

بعضی‌ها هزار لایه دارند

بعضی‌ها ارزششان به حساب بانكی‌شان است،

بعضی‌ها همرنگ جماعت می‌شوند ولی همفكر جماعت نه،

بعضی‌ها را همیشه در بانك‌ها می‌بینی یا در بنگاه‌ها.

بعضی‌ها در حسرت پول همیشه مریضند،

بعضی‌ها برای حفظ پول همیشه بی‌خوابند،

بعضی‌ها برای دیدن پول همیشه می‌خوابند،

بعضی‌ها برای پول همه كاره می‌شوند.

بعضی‌ها نان نامشان را می‌خورند،

بعضی‌ها نان جوانیشان را میخورند،

بعضی‌ها نان موی سفیدشان را میخورند،

بعضی‌ها نان پدرانشان را میخورند،

بعضی‌ها نان خشك و خالی میخورند،

بعضی‌ها اصلا نان نمیخورند،

بعضی‌ها با گلها صحبت می‌كنند،

بعضی‌ها با ستاره‌ها رابطه دارند.

بعضی ها صدای آب را ترجمه می‌كنند.

بعضی ها صدای ملائك را می‌شنوند.

بعضی ها صدای دل خود را هم نمی‌شنوند.

بعضی ها حتی زحمت فكركردن را به خود نمی‌دهند.

بعضی ها در تلاشند كه بی‌تفاوت باشند.

بعضی ها فكر می‌كنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست.

بعضی ها فكر میكنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست.

بعضی ها برای سیگار كشیدنشان همه جا را ملك خصوصی خود می‌دانند.

بعضی ها فكر میكنند پول مغز می‌آورد و بی پولی بی مغزی.

بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر می‌كشند.

بعضی ها ابتذال را با روشنفكری اشتباه می‌گیرند.

بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها كه نمی‌كشند.

بعضی ها یك درجه تند زندگی می‌كنند، بعضی‌ها یك درجه كند.

هیچكس بی‌درجه نیست.

بعضی ها حتی در تابستان هم سرما می‌خورند.

بعضی ها در تمام زندگی‌شان نقش بازی می‌كنند.

بعضی از آدمها فاصله پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ.

بعضی ها دنیایشان به اندازه یك محله است، بعضی به اندازه یك شهر،

بعضی به اندازه كرة زمین و بعضی به وسعت كل هستی.

بعضی ها به پز میگویند پرستیژ

بعضی ها خیلی جورهای مختلف هستند.



behnam5555 09-05-2011 01:51 PM

اين يك ماجراي واقعي است:
سالها پيش در كشور آلمان ، زن و شوهري زندگي مي كردند . آنها هيچگاه صاحب فرزندي نشدند.يك روز كه به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند، ببر كوچكي در جنگل نظر آنها را به سمت خود جلب كرد.مرد معتقد بود نبايد به آن بجه ببر نزديك شد، به نظر او ببر مادر، جايي در همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت لذا اگر احساس خطر مي كرد به هردوي آنها حمله مي نمود و صدمه مي زد.
اما انگار زن هيچكدام از حرف هاي شوهرش را نمي شنيد، خيلي سريع به سمت بچه ببر رفت و او را زير پالتوي خود به آغوش كشيد.دست همسرش را گرفت و گفت : (( عجله كن ، ما بايد همين حالا سوار اتومبيل شويم و از اينجا برويم .))
آنها به آپارتمان خود برگشتند و به اين ترتيب ببر كوچك عضوي از خانواده كوچك آنها شد و آن دو با يك دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي كردند.
سالها از پي هم مي گذشت و ببر كوچك در سايه مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهر حالا تبديل به به ببر بالغي شده بود كه با آن خانواده بسيار مانوس بود.
در گذر ايام ، مرد در گذشت و مدت زمان كوتاهي پس از اين اتفاق ، دعوتنامه كاري براي يك ماموريت شش ماهه در مجارستان به دست خانم رسيد.زن با همه دلبستگي بي اندازه اي كه به ببري داشت كه كه مانند فرزند خود با آن مانوس شده بود ناچار بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگي اش دور شود.
پس تصميم گرفت ببر را براي اين مدت به باغ وحش بسپارد. در اين مورد با مسئولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزينه هاي شش ماهه ، ببر را با يك دنيا دلتنگي به باغ وحش سپرد و كارتي از مسئولان باغ وحش دريافت كرد تا هر زمان كه مايل بود ، بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدار ببرش برود.
دوري از ببر برايش بسيار دشوار بود ، روزهاي آخر قبل از مسافرت ، مرتب به ديدار ببر مي رفت و ساعت ها كنارش مي ماند و از دلتنگي هايش با ببر مي گفت .
سر انجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يك دنيا غم دوري ، با ببرش وداع گفت.
بعد از شش ماه كه ماموريت به پايان رسيد، وقتي زن بي تاب و بي قرار خود را به باغ وحش رساند ، در حالي كه از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد : عزيزم ، عشق من ، من برگشتم ، اين شش ماه دلم برات يه ذره شده بود ، چقدر دوريت برايم سخت بود ، اما حالا من برگشتم ....
و در حين ابراز اين جملات مهر آميز ، به سرعت در قفس را گشود ، آغوش را باز كرد و ببر را با يك دنيا عشق و محبت و احساس در بر گرفت.
ناگهان صداي فرياد هاي نگهبان قفس ، فضا را پر كرد: نه ، بيا بيرون ، بيا بيرون ، اين ببر تو نيست . ببر تو بعد از اينكه اينجا رو ترك كردي ، بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد. اين ببر وحشي و گرسنه است.
اما ديگر براي هر تذكري دور شده بود . ببر وحشي با همه عظمت و خوي درندگي ، ميان آغوش پر محبت زن ، مثل يك بچه گربه ، رام وآرام بود.
اگرچه ببر مفهوم كلمات محبت آميزي را كه زن به زبان آلماني ادا كرده بود ، نمي فهميد اما محبت و عشق چيزي نبود كه براي دركش نياز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصي باشد چرا كه عشق آنقدر عميق است كه در مرز كلمات محدود نمي شود و احساس آن قدر متعالي است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود.
براي هديه كردن محبت يك دل ساده و صميمي كافي است تا از دريچه يك نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هديه كند.
محبت آن قدر نافذ است كه تمام فصل سرماي ياس و نااميدي را در چشم برهم زدني بهار كند. عشق يكي از زيباترين معجزه هاي خلقت است كه هر جا رد پا و اثري از آن به جا مانده تفاوتي در خشان و ستودني ،چشم گير است.
محبت همان جادوي بي نظيري است كه روح تشنه و سرگردان بشر را سيراب مي كند و لذتي در عشق ورزيدن هست كه در طلب آن نيست.
بيا بي قيد و شرط عشق ببخشيم تا از انعكاسش كل زندگيمان نور باران و لحظه لحظه عمر ، شيرين و ارزشمند گردد.
در كور ترين گره ها ، تاريك ترين نقطه ها ، مسدود ترين راهها ، عشق بي نظير ترين معجزه راهگشاست.
مهم نيست دشوارترين مساله پيش روي تو چيست ، ماجراي فوق را بخاطر بسپار و بدان سرسخت ترين قفل ها با كليد عشق و محبت گشودني است.
پس معجزه عشق را امتحان كن.


behnam5555 09-05-2011 01:54 PM


آیا می دانید؟ ناگفته های ایران باستان

آيا مي دانيد : اولين مردماني كه سيستم اگو يا فاضلاب را جهت تخليه آب شهري به بيرون از شهر اختراع كرد ايرانيان بودند .
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه اسب را به جهان هديه كردند ايرانيان بودند .
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه حيوانات خانگي را تربيت كردند و جهت بهره مندي از آنان استفاده كردند ايرانيان بودند.
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه مس را كشف كردند ايرانيان بودند.
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه آتش را در جهان كشف كردند ايرانيان بودند.
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه ذوب فلزات را آغاز كردند ايرانيان بودند در شهر سيلك در اطراف كاشان.
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه كشاورزي را جهت كاشت و برداشت كشف كردند ايرانيان بودند.
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه نخ را كشف كردند و موفق به ريسيدن آن شدند ايرانيان بودند.
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه سکه را در جهان ضرب كردند ايرانيان بودند.
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه عطر را براي خوشبو شدن بدن ساختند ايرانيان بودند.
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه كشتي يا زورق را ساختند ايرانيان بودند به فرمان يكي از پادشاهان زن ايراني.
آيا مي دانيد : اولين ارتش سواره نظام در دنيا توسط سام ايراني اختراع شد با 115 سرباز.
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه حروف الفبا را ساختند در 7000 سال پيش در جنوب ايران ، ايرانيان بودند .
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه شيشه را كشف كردند و از آن براي منازل استفاده كردند ايرانيان بودند .
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه زغال سنگ را كشف كردند ايرانيان بودند.
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه مقياس سنجش اجسام را كشف كردند ايرانيان بودند .
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه به كرويت زمين پي بردند ايرانيان بودند.
آيا مي دانيد : اولين مردماني كه قاره آمريكا را كشف كردند ايرانيان بودند و كريستف كلمب و واسكودوگاما بر اثر خواندن كتابهاي ايراني كه در كتابخانه واتيكان بوده به فكر قاره پيمايي افتادند .
آيا مي دانيد : كلمه شاهراه از راهي كه كورش کبير بين سارد پايتخت كارون و پاسارگاد احداث كرد گرفته شده است .
آيا مي دانيد : كورش كبير در شوروي سابق شهري ساخت به نام كورپوليس كه خجند امروزي نام دارد .
آيا مي دانيد : كورش پس از فتح بابل به معبد مردوك رفت و براي ابراز محبت به بابلي ها به خداي آنان احترام گذاشت و در همان معبد كه بيش از هزار متر بلندي داشت براي اثبات حسن نيت خود به آنان تاج گذاري كرد .
آيا مي دانيد : اولين هنرستان فني و حرفه اي در ايران توسط كورش كبير در شوش جهت تعليم فن و هنر ساخته شد.
آيا مي دانيد : ديوار چين با بهره گيري از ديواري كه كورش در شمال ايران در سال 544 قبل از ميلاد براي جلوگيري از تهاجم اقوام شمالي ساخت ، ساخته شد.
آيا مي دانيد : اولين سيستم استخدام دولتي به صورت لشگري و كشوري به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگي گرفتن مستمري دائم را كورش كبير در ايران پايه گذاري كرد. آيا مي دانيد : كمبوجبه فرزند كورش بدليل كشته شدن 12 ايراني در مصر و اينکه فرعون مصر به جاي عذر خواهي از ايرانيان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با 250 هزار سرباز ايراني در روز 42 از آغاز بهار 525 قبل از ميلاد به مصر حمله كرد و كل مصر را تصرف كرد و بدليل آمدن قحطي در مصر مقداري بسيار زيادي غله وارد مصر كرد . اكنون در مصر يك نقاشي ديواري وجود دارد كه كمبوجيه را در حال احترام به خدايان مصر نشان ميدهد . او به هيچ وجه دين ايران را به آنان تحميل نكرد و بي احترامي به آنان ننمود .
آيا مي دانيد : داريوش کبير با شور و مشورت تمام بزرگان ايالتهاي ايران كه در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهي برگزيده شد و در بهار 520 قبل از ميلاد تاج شاهنشاهي ايران رابر سر تهاد و براي همين مناسبت 2 نوع سكه طرح دار با نام داريك ( طلا ) و سيكو ( نقره) را در اختيار مردم قرار داد كه بعدها رايج ترين پولهاي جهان شد .
آيا مي دانيد : داريوش كبير طرح تعلميات عمومي و سوادآموزي را اجباري و به صورت كاملا رايگان بنيان گذاشت كه به موجب آن همه مردم مي بايست خواندن و نوشتن بدانند كه به همين مناسبت خط آرامي يا فنيقي را جايگزين خط ميخي كرد كه بعدها خط پهلوي نام گرفت . ( داريوش به حق متعلق به زمان خود نبود و 2000 سال جلو تر از خود مي انديشيد . )
آيا مي دانيد : داريوش در پاييز و زمستان 518 – 519 قبل از ميلاد نقشه ساخت پرسپوليس را طراحي كرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با كمك چندين تن از معماران مصري بروي كاغد آورد .
آيا مي دانيد : داريوش بعد از تصرف بابل 25 هزار يهودي برده را كه در آن شهر بر زير يوق بردگي شاه بابل بودند آزاد كرد ..
آيا مي دانيد : داريوش در سال دهم پادشاهي خود شاهراه بزرگ كورش را به اتمام رساند و جاده سراسري آسيا را احداث كرد كه از خراسان به مغرب چين ميرفت كه بعدها جاده ابريشم نام گرفت .
آيا مي دانيد : اولين بار پرسپوليس به دستور داريوش كبير به صورت ماكت ساخته شد تا از بزرگترين كاخ آسيا شبيه سازي شده باشد كه فقط ماكت كاخ پرسپوليس 3 سال طول كشيد و کل ساخت کاخ ۶۵ سال به طول انجاميد .
آيا مي دانيد : داريوش براي ساخت كاخ پرسپوليس كه نمايشگاه هنر آسيا بوده 25 هزار كارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به كار گماشته بود و به هر استادكار هر 5 روز يكبار يك سكه طلا ( داريك ) مي داده و به هر خانواده از كارگران به غير از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن – كره – عسل و پنير ميداده است و هر 10 روز يكبار استراحت داشتند .
آيا مي دانيد : داريوش در هر سال براي ساخت كاخ به كارگران بيش از نيم ميليون طلا مزد مي داده است كه به گفته مورخان گران ترين كاخ دنيا محسوب ميشده . اين در حالي است كه در همان زمان در مصر كارگران به بيگاري مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد كه با شلاق نيز همراه بوده است .
آيا مي دانيد : تقويم كنوني ( ماه 30 روز ) به دستور داريوش پايه گذاري شد و او هياتي را براي اصلاح تقويم ايران به رياست دانشمند بابلي “دني تون” بسيج كرده بود . بر طبق تقويم جديد داريوش روز اول و پانزدهم ماه تعطيل بوده و در طول سال داراي 5 عيد مذهبي و 31 روز تعطيلي رسمي كه يكي از آنها نوروز و ديگري سوگ سياوش بوده است .
آيا مي دانيد : داريوش پادگان و نظام وظيفه را در ايران پايه گزاري كرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزير بايد به خدمت بروند و تعليمات نظامي ببينند تا بتوانند از سرزمين پارس دفاع كنند .
آيا مي دانيد : داريوش براي اولين بار در ايران وزارت راه – وزارت آب – سازمان املاك –سازمان اطلاعات – سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنيان نهاد .
آيا ميدانيد : اولين راه شوسه و زير سازي شده در جهان توسط داريوش ساخته شد .
آيا مي دانيد : داريوش براي جلوگيري از قحطي آب در هندوستان كه جزئي از امپراطوري ايران بوده سدي عظيم بروي رود سند بنا نهاد .
آيا مي دانيد : فيثاغورث كه بدلايل مذهبي از كشور خود گريخته بود و به ايران پناه آورده بود توسط داريوش كبير داراي يك زندگي خوب همراه با مستمري دائم شد .
آيا مي دانيد : در طول سلطنت داريوش كبير 242 حكمران بر عليه او شورش كرده بودند و او پادشاهي بوده كه با 242 مورد شورش مقابله كرد و همه را بر جاي خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ايران بسط داد . او در سال آخر پادشاهي به اندازه 10 ميليون ليره انگلستان ذخيره مالي در خزانه دولتي بر جاي گذاشت .


behnam5555 09-05-2011 01:57 PM

http://www.peopleplusconsulting.com/...hNewspaper.jpg
شخصيت های مهم دنيا چه کاره بودن ؟

راد استوارت:
خواننده سرشناس انگليسي در هاي‌گيت در شمال لندن به دنيا آمد و پدر و مادرش روزنامه‌فروشي داشتند. راد استوارت مدتي با باشگاه‌هاي (سلتيك) و (برنت فورد) كار مي‌‌كرد بعد (گوركن) شد. در اوايل دهه شصت با (ويز جونز) خواننده فولكور آشنا شد و به موسيقي روي آورد و يك خواننده خياباني شد. او دور اروپا سفر مي‌‌كرد و آواز مي‌‌خواند و پول جمع مي‌‌كرد. جالب است بدانيد كه يك بار به جرم ولگردي از اسپانيا اخراج شد.
مايكل دل:موسس و رييس شركت سهامي كامپيوتري:
در يك رستوران چيني ظرفشور بود و ساعتي 2/5 دلار دستمزد می گرفت.او از اين تجربه‌اش به نيكي ياد مي‌‌كند و مي‌‌گويد: (بهترين بخش آن دوران، عقل و منطق صاحب رستوران بود و اگر كمي زودتر به رستوران مي‌‌رفتم مي‌‌توانستم نهايت استفاده را از او بكنم. او به كارش افتخار مي‌‌كرد و به هر كسي كه از در رستورانش وارد مي‌‌شد اهميت مي‌‌داد.
شون كومبز:
هنرپيشه و خواننده آمريكايي (روزنامه‌ پخش‌كن) بود. در آن زمان او دوازده سال داشت و شايد هرگز فكر نمي‌‌كرد اين شغل آغازي براي رسيدن به وضعيت كنوني اوست. او از همان ابتدا بلند پرواز بود.
پول پوت:
كامبوجي قبل از اين‌كه يك خيانت‌كار جنگي معروف و جهاني شود، (سالوت سار) نام داشت. او در جواني در رشته نجاري و مهندسي راديو تحصيل مي‌‌كرد و بالاخره يك (معلم) شد و در يك مدرسه خصوصي در (پنوم پنه) تدريس مي‌‌كرد ولي به خاطر گرايش به كمونيسم اخراج شد. پس از آن او نام خود را به (پول‌پوت) تغيير داد و عضو فدايي حزب كمونيسم كامبوج شد. سال‌ها بعد او فرمانده ارتش (خمر سرخ) بود و در چهار سال حكمراني بيش از يك ميليون كامبوجي را كشت.
اوپرا وينفري:
مجري سرشناس آمريكايي در (مي‌‌سي‌سي‌پي) به دنيا آمد. پدر و مادرش بيش از حد جوان بودند و به همين خاطر مادربزرگش به او رسيدگي مي‌‌كرد. او از سه سالگي خواندن و نوشتن را به اوپرا آموخت و او را به كليساي محلي فرستاد. او مي‌‌توانست آيات انجيل را به خوبي از حفظ بخواند. در شانزده سالگي يك روز در مسابقه راديويي شركت كرد و برنده يك ساعت مچي شد. وقتي براي گرفتن جايزه خود به ايستگاه راديويي شهر رفت، مطلبي را براي تهيه‌كنندگان خواند و از همان زمان با حقوق صد دلار در هفته به عنوان (خبرنگار) استخدام شد.
تري هچر:
هنرپيشه هاليوود در پنج سالگي توسط شوهر خاله‌اش مورد آزار قرار گرفت و به همين‌خاطر مبتلا به مشكلات روحيشد. وقتي كمي بزرگ‌تر شد به تحصيل در رشته بازيگري پرداخت ولي اولين شغل هچر در سال 1984 شغلي عجيب بود. او (تشويق‌كننده) تيم راگبي (سان فرانسيسكو )49 بود و به خاطر آن پول مي‌‌گرفت.
آدولف هيتلر:
در كودكي به مدرسه كليسا مي‌‌رفت و آرزو داشت كشيش بشود ولي در سال 1903 و پس از مرگ پدر از مدرسه بيرون انداخته شد. سپس به رشته هنر پرداخت ولي به دليل بدقول بودن دو بار از آكادمي هنرهاي زيباي وين اخراج شد. آدلف خسته، تنها، جوان و غمگين شب‌ها را در پانسيون مي‌‌گذراند و براي پول درآوردن (نقاشي) مي‌‌كرد و كارت پستال مي‌‌كشيد. اگر جنگ جهاني اول شروع نمي‌‌شد شايد او يك نقاش شكست‌خورده مي‌‌شد.
ولي پس از شروع جنگ هيتلر قلم را كنار گذاشت و اسلحه به دست گرفت و به ارتش آلمان پيوست. او آنقدر از جنگ لذت مي‌‌برد كه چند سال بعد تصميم گرفت يك جنگ ديگر به راه بيندازد.
سيلوستر استالونه:
هميشه آدم خشني بود. او زماني (جاروكش قفس شيرها) بود. در پانزده سالگي همكلاسي‌هايش مي‌‌گفتند او بيش از همه احتمال دارد كه زندگيش را روي صندلي الكتريكي به پايان برساند. او بعدها با فيلم (راكي) به شهرت جهاني دست يافت.
جنيفر لوپز:
مدتها قبل از آن‌كه به خوانندگي روي آورد و تبديل به يك ستاره شود هر روز لباس ساده‌اي بر تن مي‌‌كرد و به دادگستري مي‌‌رفت تا به شغل خود بپردازد چون او يك (مشاور قضايي) بود.
بنيتو موسوليني:
ديكتاتور فاشيست ايتاليايي براي يك روزنامه كار مي‌‌كرد و داستان دنباله‌دار مي‌‌نوشت. يكي از داستان‌هاي او (معشوقه كاردينال) نام داشت كه داستان اندوهبار يك كاردينال قرن هفدهمي و معشوقه‌اش را بيان مي‌‌كرد.
فيدل كاسترو:
شايع است كه (فيدل كاسترو) رهبر كوبا (بيسباليست) بود و براي يكي از تيم‌هاي مهم ليگ آمريكا بازي مي‌‌كرد ولي اين گفته اشتباه‌است. حقيقت اين است كه كاسترو فقط در دوران دانشگاه و آن هم در حد معمولي بيسبال كار مي‌‌كرد. او در سال 1946 در مسابقات بيسبال دانشگاه‌هاي حقوق هاوانا مسئول پرتاپ توپ بود و آن كار ساده را هم بد انجام ميداد. نكته اين‌جاست كه به گفته خودش به دانشگاه نرفته بود كه توپ بازي كند بلكه رفته بود تا علم (حقوق) بياموزد.
بيل گيتس:
در عمارت كنگره واشنگتن (پادو) بود.
ويليام واتكينز:
رييس فعلي تكنولوژي Seagate در شيفت شب يك بيمارستان رواني كار مي‌‌كرد. كار او اين بود كه مراقب بيماراني كه ازكنترل خارج مي‌‌شدند باشد.
بيل موري:
كمدين آمريكايي بيرون يك بقالي مي‌‌ايستاد و شاه بلوط مي‌‌فروخت. او مدتي نيز پيتزا‌فروشي كرده است.
راش ليمبو:
مجري معروف راديويي آمريكا كفش واكس مي‌‌زد.
رابين ويليامز:
هنرپيشه و كمدين معروف و محبوب هاليوود پانتوميم خياباني اجرا مي‌‌كرد.
تامي هيل فايگو:
از طراحان بنام و معروف لباس كه لباس‌هاي طرح او امروزه بر تن بسياري از اهالي سرشناس هاليوود ديده مي‌‌شود، زماني كه هيچ فروشنده‌اي حاضر نشد شلوارهاي جين طرح او را در مغازه‌اش بگذارد و به فروش برساند در كنار خيابان و پشت يك وانت آنها را مي‌‌فروخت.
جري سينفلد:
كمدين، هنرپيشه و نويسنده آمريكايي تلفني لامپ مي‌‌فروخت.
دمي مور:
كه سال‌هاست دوستدارانش براي گرفتن امضا از او هم به او دسترسي ندارند؛ زماني براي يك مغازه ظروف كرايه كار مي‌‌كرد.
جنيفر انيستون:
پيش‌خدمت رستوران بود.
براد پيت:
شوهر سابق جنيفر انيستون و همسر فعلي آنجلينا جولي يخچال حمل مي‌‌‌كرد.
گارت بروكس:
چند ماه قبل از اين‌كه ركورد جهاني را در موسيقي بشكند، فروشنده يك مغازه چكمه‌فروشي بود.
جك نيكلسون:
بازيگر قديمي هاليوود در پستخانه كار مي‌‌كرد.
استفان كينگ:
نويسنده، در يك مدرسه (سرايدار) بود و وقتي داشت كمدهاي دانش‌آموزان را تميز مي‌‌كرد داستان اولين رمانش به ذهنش خطور كرد.
هريسون فورد:
نجاري ميكرد و به اين كار خيلي علاقه داشت. او هنوز هم هر وقت فرصتي داشته باشد به چوب و نجاري روي مي‌‌آورد.
و ...
بیایم به آینده امیدوار باشیمو دست رو دست نزاریم.



behnam5555 09-05-2011 02:00 PM


http://sms.vas.is/web/fanta/img/fanta.jpg

وقتی یک نوشابه می‌خورید، چه اتفاقی می‌افتد؟
10 دقیقه بعد:
10 قاشق چای‌خوری شکر وارد بدن‌تان می‌شود. می‌دانید چرا با وجود خوردن این حجم شکر دچار استفراغ نمی‌شوید؟ چون اسید فسفریک، طعم آن را کمی می‌گیرد و شیرینی‌اش را خنثی می‌کند.


20 دقیقه بعد:
قند خون‌تان بالا می‌رود و منجر به ترشح ناگهانی و یک‌جای انسولین می‌شود. کبدتان شروع می‌کند به تبدیل قند به چربی تا قند خون، بیشتر از این بالا نرود.


40 دقیقه بعد:
حالا دیگر جذب کافئین کامل شده؛ مردمک‌های‌تان گشاد می‌شود، فشار خون‌تان بالا می‌رود و در پاسخ به این حالت، کبدتان قند را به داخل جریان خون رها می‌کند. گیرنده‌های آدنوزین مغز حالا بلوک می‌شوند تا از احساس خواب‌آلودگی جلوگیری کنند.


45 دقیقه بعد:
ترشح دوپامین افزایش پیدا می‌کند و مراکز خاصی در مغز، که حالت سرخوشی ایجاد می‌کنند، تحریک می‌شوند. این همان مکانیسمی است که در مصرف هروئین منجر به ایجاد سرخوشی می‌شود.


بعد از 60 دقیقه:
اسید فسفریک موجود در نوشابه، داخل روده کوچک، به کلسیم، منیزیم و روی می‌چسبد. متابولیسم بدن افزایش پیدا می‌کند. میزان بالای قند خون و شیرین‌کننده‌های مصنوعی، دفع هرچه بیشتر کلسیم را از طریق ادرار باعث می‌شوند.


مدتی بعد:
کافئین در نقش یک داروی مدر (ادرارآور) وارد عمل می‌شود. حالا دیگر کلسیم و منیزیم و رویی که قرار بود جذب بدن شود، بیش از پیش از طریق ادرار دفع می‌شود و به همراه آن مقادیر زیادی آب، سدیم و دیگر الکترولیت‌ها نیز از دست می‌رود.


مدتی بعدتر:
کم‌کم آن غوغایی که در بدن‌تان ایجاد شده بود فروکش می‌کند و نوبت به افت قند می‌رسد. در این مرحله یا خیلی حساس و تحریک‌پذیر می‌شوید یا خیلی کرخت و بی‌حال. حالا دیگر تمام آن آبی را که از طریق نوشابه وارد بدن خود کرده بودید، دفع کرده‌اید؛ آبی که می‌شد به جای اسید و کافئین و شکر، حاوی مواد مفیدی برای بدن‌تان باشد. تا چند ساعت بعد اثر کافئین هم از بین می‌رود و شما هوس یک نوشابه دیگر می‌کنید.

behnam5555 09-05-2011 02:02 PM


ارتباط چشمی: مهمترین ابزار در ارتباط

ارتباط چشمی: مهمترین ابزار در ارتباط
ارتباط چشمی شما چگونه است؟ پرخاشگر؟ ملایم و مهربان؟ جذاب؟ آیا با چشمهایتان می توانید کسی را دوست داشته باشید؟ ارتباط چشمی هنری است که نیاز به مهارت بسیار زیاد دارد اما برای موثر بودن روابط، حیاتی است. چطور می توانیم ارتباط چشمی بهتری داشته باشیم؟
ارتباط چشمی، ارتباط اجتماعی لازم را برای فردی که به او گوش می دهید یا با او حرف می زنید فراهم میکند. ارتباط چشمی زیاد باعث می شود دیگران تصور کنند فردی متجاوز هستید؛ ارتباط چشمی کم هم باعث می شود دیگران تصور کنند علاقه ای به صحبت های آنان ندارید. از اینرو ارتباط چشمی در برقراری ارتباط با دیکران مهارت بسیار زیادی را طلب می کند. فروشنده ها، سیاست مداران، و سخنگویان معمولاً بالاترین مهارت را در این زمینه دار هستند.
اهمیت ارتباط چشمی وقتی بر من آشکار شد که مجبور بودم برای مشاوره چشم در چشم افراد نگاه کنم. تجربه به من نشان داد که وقتی نگاهم را از آنها می گرفتم، فرد صحبت خود را قطع می کرد. و وقتی ارتباط چشمیم را با او حفظ می کردم، فرد با تصور اینکه صحبت هایش مورد علاقه و توجه من است، به حرف زدن ادامه می داد.
علائم روحی ارتباط چشمی
دست فروش ها معمولاً از اهمیت ارتباط چشمی به خوبی آگاهی دارند چون برای فروش محصولات خود باید مشتریان احتمالی را علاقه مند نگه دارند. وقتی شما به چیزی علاقه مندید یا چیزی توجه شما را جلب می کند، مردمک چشمانتان گشاد میشود و این می تواند علامت خوبی برای فروشنده باشد.
همچنین وقتی همسرتان از نظر جنسی توجه شما را جلب می کند، باز هم مردمک چشمانتان گشاد می شود و معمولاً بیشتر از حد نرمال به وی خیره می شوید. من وقتی مجرد بودم همیشه از چشمهای دیگران می فهمیدم که به من علاقه دارند یا نه.
ارتباطات روزانه و ارتباط چشمی
همه ما در زندگی روزمره خود از ارتباطات چشمی استفاده می کنیم، از اینرو بهتر است بهترین راه و روش برای استفاده از چشمانمان را یاد بگیریم.
برخی موقعیت های خاص، استفاده متفاوتی از چشمان را طلب می کند. برای مثال، وقتی مشغول مشاجره و دعوا هستید، بهتر است که بتوانید نگاه خیره تان را طولانی تر نگه دارید. وقتی می خواهید به کسی احترام بگذارید بهتر است نگاهتان را پایین بیندازید. وقتی کسی را دوست دارید بهتر است به عمق چشمان طرف مقابل خیره شوید
.
6 راه برای تقویت و ارتقاء مهارت های ارتباط چشمی
1. صحبت کردن با یک گروه: وقتی با گروهی از مردم صحبت می کنید، خیلی خوب است که بتوانید ارتباط جشمی مستقیم با شنونده های خود برقرار کنید. اما اگر در صحبت ارتباط چشمی را فقط با یکی از اعضاء گروه حفظ کنید، باعث می شود بقیه شنونده ها دیگر به حرف هایتان گوش نکنند. از اینرو با هر جمله جدید باید روی یکی از شنوده ها متمرکز شوید. با این روش با همه افراد گروه صحبت خواهید کرد و همه آنها را به گوش کردن علاقه مند می کنید
.
2. صحبت کردن با فرد: برقراری ارتیاظ چشمی موقع حرف زدن با کسی بسیار عالی است اما اگر بخواهید عمیقاً به طرف مقابل خیره شوید، موجب ناراحتی فرد خواهد شد. برای مقابله با چنین مشکلی، هر 5 ثانیه یکبار ازتباط خود را قطع کنید. اما حواستان باشد موقع قطع کردن ارتباط چشمی خود نگاهتان را پایین نیندازید چون باعث می شود فرد مقابل تصور کند حرفتان تمام شده است. درعوض به بالا یا به اطراف نگاه کنید، طوری که انگار می خواهید چیزی را به یاد بیاورید
.
3. گوش کردن به فرد: موقع گوش کردن به صحبت های کسی اگر بخواهید خیلی خیره به آنها نگاه کنید، ممکن است صحبت کردن برایشان دشوار شود. تکنیکی که من موقع مشاوره با بیمارانم به کار می گیریم، تکنیکی است که آنرا مثلث می نامم. در این تکنیک من 5 ثانیه به یک چشم، 5 ثانیه به چشم دیگر، و 5 ثانیه بعد به دهان فرد نگاه می کنم و چرخه را همینطور دنبال می کنم. این تکنیک به همراه مهارت ها و تکنیک های گوش کردن دیگر مثل تکان های سر یا کلام های کوتاه تایید بهترین راه برای نشان دادن علاقه خود به شنیدن حرف طرف مقابل است
.
4. مشاجرات: مشاجره و دعوا با کسی هم خود مهارت های خاص خود را می طلبد. در چنین موقعیتی اگر بتوانید نگاه خیره خود را به طرف مقابل نگه دارید، نشاندهنده قدرت شما خواهد بود. اما اگر موقع مشاجره به اطراف نگاه کنید مطمئن باشید که در بحث شکست خواهید خورد. البته این مسئله به اینکه به چه کسی دعوا می کنید هم بستگی دارد اما به طور کلی در مشاجرات و دعواها موقع حرف زدن یا گوش دادن بهتر است که به فرد خیره بمانید. با این روش احتمالاً طرف مقابل هم سعی خواهد کرد که به شما خیره شود. اما میدان را از دست ندهید و از نگاه های خیره او در نروید
.
5. مجذوب کردن فرد: وقتی سعی می کنید کسی را مجذوب خود کنید و علاقه خود را نیز به آنها نشان دهید، می توانید با چشمانتان حرف بزنید و گوش دهید. وقتی کسی که دوستش دارید صحبت می کند، از کل صورت بعنوان نقطه کانونی استفاده کنید. به چشمانشان نگاه کنید، به آنچه می گویند گوش دهید، در مواقع مناسب لبخند بزنید، در مواقع مناسب ابروهایتان را بالا ببرید، و...اگر احساس کردید که به آنها خیره شده اید، نگاهتان را به سمت نقاط دیگر صورتشان مثل لب ها، گونه ها، بینی معطوف کرده و دوباره به سمت چشمها برگردانید. لبخند زدن موقع گوش دادن به کسی راهی بسیار عالی برای نشان دادن علاقه تان به صحبت های آنان است. البته مراقب باشید وقتی حرف های غمگین به شما می زنند به آنها لبخند جواب ندهید. باید هم با چشمانتان و هم با گوش هایتان به حرف های طرف مقابل گوش دهید
.
6. دوست داشتن فرد: من و همسرم معمولاً نگاه های خیره طولانی به همدیگر می اندازیم و گاهی اوقات نگاه کردن بدون بر زبان آوردن حرفی بسیار تاثیرگذار خواهد بود. اینکار ارتباطی عمیق بین ما ایجاد می کند. در چنین موقعیت هایی برای عمق دادن به نگاه خود می توانید تصور کنید که به درون بدن فرد مقابل رفته اید و روحتان به همدیگر عشق می ورزد. حس کنید که می خواهید روح آنها را لمس کنید. اینکار باعث ترشح آدرنالین در بدن شده و مردمک هایتان را گشادتر می کند



behnam5555 09-05-2011 02:04 PM

روزی که اميرکبير گريست.

در سال ۱۲۶۴ قمري، نخستين برنامه‌ي دولت ايران براي واكسن زدن به فرمان اميركبير آغاز شد. در آن برنامه، كودكان و نوجواناني ايراني را آبله‌كوبي مي‌كردند.اما چند روز پس از آغاز آبله‌كوبي به امير كبير خبردادند كه مردم از روي ناآگاهي نمي‌خواهند واكسن بزنند. به‌ويژه كه چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مي‌شود هنگامي كه خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيماري آبله جان باخته‌اند.
امير بي‌درنگ فرمان داد هر كسي كه حاضر نشود آبله بكوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مي كرد كه با اين فرمان همه مردم آبله مي‌كوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و ناداني مردم بيش از آن بود كه فرمان امير را بپذيرند. شماري كه پول كافي داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌كوبي سرباز زدند.
شماري ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مي‌شدند يا از شهر بيرون مي‌رفتند روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند كه در همه‌ي شهر تهران و روستاهاي پيرامون آن فقط سي‌صد و سي نفر آبله كوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزي را كه فرزندش از بيماري آبله مرده بود، به نزد او آوردند.
امير به جسد كودك نگريست و آنگاه گفت: ما كه براي نجات بچه‌هايتان آبله‌كوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبيم جن زده مي‌شود.
امير فرياد كشيد: واي از جهل و ناداني، حال، گذشته از اينكه فرزندت را از دست داده‌اي بايد پنج تومان هم جريمه بدهي.
پيرمرد با التماس گفت: باور كنيد كه هيچ ندارم.
اميركبير دست در جيب خود كرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حكم برنمي‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز .
چند دقيقه ديگر، بقالي را آوردند كه فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميركبير ديگر نتوانست تحمل كند. روي صندلي نشست و با حالي زار شروع به گريستن كرد.
در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در كمتر زماني اميركبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند كه دو كودك شيرخوار پاره دوز و بقالي از بيماري آبله مرده‌اند.
ميرزا آقاخان با شگفتي گفت: عجب، من تصور مي‌كردم كه ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است كه او اين چنين هاي‌هاي مي‌گريد.
سپس، به امير نزديك شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براي دو بچه‌ي شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست. امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان كه ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد.
امير اشك‌هايش را پاك كرد و گفت: خاموش باش. تا زماني كه ما سرپرستي اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم.
ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولي اينان خود در اثر جهل آبله نكوبيده‌اند امير با صداي رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم.
اگر ما در هر روستا و كوچه و خياباني مدرسه بسازيم و كتابخانه ايجاد كنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مي‌كنند. تمام ايراني‌ها اولاد حقيقي من هستند و من از اين مي‌گريم كه چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند كه در اثر نكوبيدن آبله بميرند .
منبع: حكيمي، محمود. داستان‌هايي از زندگي اميركبير. دفتر نشر فرهنگ



behnam5555 09-05-2011 02:06 PM

داستان روسپی و راهب

راهبی در نزدیکی معبد زندگی می کرد . در خانه روبرویش , یک روسپی اقامت داشت . راهب که می دید مردان زیادی به آن خانه رفت و آمد دارند . تصمیم گرفت با او صحبت کند . زن را سرزنش کرد : " تو بسیار گناهکاری . روز وشب به خدا بی احترامی می کنی .. چرا دست از این کار نمی کشی ؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگت فکر نمی کنی . " زن به شدت از گفته های راهب شرمنده شد و از صمیم قلب به درگاه خدا دعا کرد و بخشش خواست . همچنین از خدای قادر متعال خواست که راه تازه ای برای امرار معاش به او نشان بدهد .اما راه ديگري براي امرار معاش پيدا نكرد.
بعد از یک هفته گرسنگی , دوباره به روسپی گری پرداخت .اما هر بار که بدن خود را به بیگانه ای تسلیم می کرد از درگاه خدا آمرزش می خواست .راهب که از بی تفاوتی زن نسبت به اندرز او خشمگین شده بود فکر کرد : " از حالا تا روز مرگ این گناهکار , می شمرم که چند مرد وارد آن خانه شده اند . "

و از آن روز کار دیگری نکرد جز این که زندگی آن روسپی را زیر نظر بگیرد . هر مردی که وارد خانه می شد , راهب ریگی بر ریگ های دیگر می گذاشت .مدتی گذشت . راهب دوباره روسپی را صدا زد و گفت : " این کوه سنگ را می بینی ؟ هر کدام از این سنگها نماینده یکی از گناهان کبیره ای است که انجام داده ای , آن هم بعد از هشدار من . دوباره می گویم : مراقب اعمالت باش ! "
زن به لرزه افتاد , فهمید گناهانش چقدر انباشته شده است . به خانه برگشت , اشک پشیمانی ریخت و دعا کرد : " پروردگارا, کی رحمت تو مرا از این زندگی مشقت بار آزاد می کند ؟ "خداوند دعایش را پذیرفت . همان روز , فرشته ی مرگ ظاهر شد و جان او را گرفت . فرشته به دستور خدا , از خیابان عبور کرد و جان راهب را هم گرفت و با خود برد .
روح روسپی , بی درنگ به بهشت رفت . اما شیاطین , روح راهب را به دوزخ بردند . در راه , راهب دید که بر روسپی چه گذشته و شِکوه کرد : "خدایا , این عدالت توست ؟ من که تمام زندگی ام را در فقر و اخلاص گذرانده ام , به دوزخ می روم و آن روسپی که فقط گناه کرده , به بهشت می رود !"
یکی از فرشته ها پاسخ داد :
" تصمیمات خداوند همواره عادلانه است . تو فکر می کردی که عشق خدا فقط یعنی فضولی در رفتار دیگران . هنگامی که تو قلبت را سرشار از گناه فضولی می کردی , این زن روز وشب دعا می کرد . روح او , پس از گریستن , چنان سبک می شد که توانستیم او را تا بهشت بالا ببریم . اما آن ریگ ها چنان روح تو را سنگین کرده بودند که نتوانستیم تو را بالا ببریم ."

از کتاب :" پدران . فرزندان . نوه ها " اثر پائولو کوئلیو

behnam5555 09-05-2011 02:08 PM

روزه در دين زرتشت


روزه در آيين زرتشت

در مورد روزه در آيين زرتشت نيز بايد گفته شود كه روزه گرفتن و نخوردن آب و غذا بخاطر اينكه باعث سستي بدن و عدم فعاليت مفيد و كار روزانه مي شود ناپسند مي باشد.

چون اين موارد در آيين زرتشت نكوهيده شده وبي كاري و تن پروري بشدت نهي شده است و.

در ونديداد، فرگرد سوم فقره 33 نوشته شده:
‹‹ … آن كس كه سير غذا مي خورد، توانايي مي يابد كه نيايش بكند، كشاورزي كند و فرزندان به وجود آورد. جاندار از خوردن زنده مي ماند و از نخوردن مي ميرد.››


امابراي افراط نكردن در خوردن گوشت حيوانات روزهاي دوم و دوازدهم و چهاردهم و بيست و يكم هر ماه زرتشتيان از خوردن گوشت پرهيز مي كنند
اين چهار روز متعلق به چهار امشاسپند وهمن ؛ماه و گوش و رام كه از ميان چهارپايان هستند مي باشد. رييس انجمن موبدان تهران(دكتر خورشيديان)،
از اين رو، گفت:
در اوستا مفهوم روزه به روزه باطني نسبت داده مي شود و روزه ظاهري وجود ندارد اگرچه امساك و تحت فشار قرار دادن جسم براي تمركز بيشتر بر اعمال و مناسك ديني عملي ستودني است.
وي اظهار داشت: در عين حال در آيين زرتشت در 4 روز مخصوص در هر ماه هر نوع كشتار و قرباني كردن حيوانات و استفاده كردن از گوشت ممنوع است.

دكتر خورشيديان در تشريح معناي روزه باطن گفت:

ما زرتشتيان بايد در سه بخش معنوي “شنوايي”، “انديشه” و “حساس” هميشه روزه داشته باشيم يه آن معنا كه از طريق اين سه حس از نيكي دور نشويم و بخ “انديشه و حساس و شنوايي” مان هميشه سرشاز از نيكي باشد.
رييس انجمن موبدان تهران افزود:
همچنين در اوستا بر روزه بزرگتري تاكيد شده است و آن حفظ هفت عضو بدن، مشتمل بر دو چشم، دو دست، دو پا و زبان در تمام طول زندگي از هرگونه آلودگي است و اين هفت عضو هميشه بايد پاك نگه داشته شوند كه از اين عمل نيز تحت عنوان روزه ياد مي شود.


behnam5555 09-05-2011 02:11 PM

پیشگویی ( شاه نعمت الله ولی )

سید الکاملین نور الدین بن میر عبدالله بن محمد بن عبدالله بن کمال الدین یحیی بن هاشم بن موسی
بن جعفر بن صالح بن میر حاتم بن سید علی بن ابراهیم بن سید علی کاشانی بن میر محمد بن سید
اسماعیل بن ابی عبدالله بن محمد باقر فرزند حضرت علی بن الحسین ( علیه السلام ) در روز
دوشنبه چهاردهم ربیع الاول 731 هجری قمری در شهر حلب متولد شد از عرفای مشهور قرن
هشتم و نهم هجری بوده است و در روز پنجشنبه بیست و سوم ماه رجب 832 و به روایتی 834
هجری در کرمان دعوت حق را لبیک گفت و در شهر ماهان به خاک سپرده شد .
ما در اینجا به مقتضیات زمان از دیوان مولانا مدد گرفته پیشگویی های ایشان را منتشر می کنیم :
بسم الله الرحمن الرحیم
قدرت کردگار می بینم حالت روزگار می بینم
از نجوم این سخن نمی گویم بلکه از سر یار می بینم
از سلاطین گردش دوران یک بیک را سوار می بینم
هر یکی را بمثل ذره نور پرتوی آشکار می بینم
بعد از آل ائمه اطهار دیگری را سوار می بینم
از پس شاهی همه اینها چند سلطان بکار می بینم
از بزرگی و رفعت ایشان صفوی بر قرار می بینم
چند سلطان ز نسل او پیدا همه را بر قرار می بینم
آخر پادشاهی صفوی یک حسینی بکار می بینم
از بخارا هرات و بلخ و سرخس لشگری بیشمار می بینم
باز بعد از خرابی ایشان سار بانی بکار می بینم
نادری در جهان شود پیدا قامتش استوار می بینم
بیست و شش سال پادشاهی او تا بگردون غبار می بینم
آخر عهد نوجوانی او قتل او آشکار می بینم
پادشاهی ز نو شود پیدا
تیغ او آبدار می بینم
بیست و پنج است پادشاهی او سکه اش بی عیار می بینم
چون ز نسلش بسی ولد ماند بوالعجب روزگار می بینم
پادشاهی بود محمد نام شهیش با وقار می بینم
ده و هفت است پادشاهی او اولش با وقار می بینم
لشکرش سی سه صف برای جلال جنگ او آشکار می بینم
عهد آن شاه کشور دوران دو بلا آشکار می بینم
یک تزلزل بود یکی طاعون حال مردم فکار می بینم
غارت و قتل شیعیان علی دست ایشان بکار می بینم
غین و شین چونکه بگذرد از سال این اساس آشکار می بینم
شهر تبریز را چو کوفه کند شهر طهران را قرار می بینم
جنگ او در میان تبریز است فتح او آشکار می بینم
در صفا هان چو او پیاده شود در ابر قو سوار می بینم
چون بهم می رسند شاه و سوار قتل او آشکار می بینم
قتل آن شاه کشور دوران در صف کار زار می بینم
اربعین است پادشاهی او دولتش کامکار می بینم
دائم او را همی ز کثرت لیل لیل او بی نهار می بینم
لیک آن شاه را زیانی هست محرم او نگار می بینم
چون فریدون به تخت بنشیند دولتش بر قرار می بینم
صر صر دیگرش شود پیدا پای او در رکاب می بینم
مسکن و فوت او در اصفهان بر سر مرغزار می بینم
حاکم قندهار مثل شتر بر دماغش مهار می بینم
حکم درباره اش صدور دهند سر او را بدار می بینم
ناگهان شخصی از توابع لر
حاکم کامکار می بینم
هست شاه و وکیل خوانندش کمترین هوشیار می بینم
پادشاهی کند چو بیست و دو سال کارش آخر بزار می بینم
بعد از آن لر , لر دگر آید ظالم و نابکار می بینم
سکه از نو زند چو بر رخ زر درهمش کم عیار می بینم
هشت سال است پادشاهی او دولتش بی مدار می بینم
چون زمستان پنجمین گذرد ششمین خوش بهار می بینم
حال امسال صورت دگر است نه چو پیرار و پار می بینم
پادشاهی به تخت بنشسته دولتش پایدار می بینم
آن حسن خلق و آن حسن طینت باب عالی تبار می بینم
فرد مردانه اولوالعزی محرم آشکار می بینم
میم از اول و دال از آخر نام آن نامدار می بینم
پادشاه تمام دانایی در همه کار زار می بینم
گرگ با میش و شیر با آهو در چرا بر قرار می بینم
ناگهان کشته میشود در خواب قاتل او چهار می بینم
این جهان را چو او کند بدرود نیک از او یادگاری می بینم
بعد از آنگه که او فنا گردد شاه دیگر بکار می بینم
که محمد بنام او باشد تیغ او آبدار می بینم
چهارده سال پادشاهی او دولتش کامکار می بینم
ناصر الدین به نصرت دوران چهارده هشت سال می بینم
کوکب روشنی بود پیدا بلکه دنباله دار می بینم
از خراسان و ری صفاهان هم چه دهل ها بکار می بینم
روز جمعه در شهر ذیقعده تن او در مزار می بینم
شاه دیگر بکار آید شاهیش نا گوار می بینم
چهارشنبه ز شهر ذیقعده مرگ او آشکار می بینم
بعد از آنگه که او فنا گردد پسرش یادگار می بینم
غین و ده دال چون گذشت از سال بوالعجب روزگار می بینم
گرد آیینه است سیر جهان گرد و رنگ و غبار می بینم
شه چو بیرون رود ز جایگهش
شاه دیگر بکار می بینم
نوجوانی مثال سرو بلند رستمش بنده دار می بینم
در امور شهی است بی تدبیر لیکنش بخت یار می بینم
احتساب و حساب در عهدش سست و بی اختیار می بینم
ظلم پنهان خیانت و تزویر بر اعاظم شعار می بینم
دولتش بی حساب میدانم مکنتش بیشمار می بینم
در حقیقت شهی بود ظالم عاری از حق شعار می بینم
علمای زمان او دائم همه را تار و مار می بینم
دائم اسبش بزیر زین طلا کهتران را سوار می بینم
نا بکاری مثال دیو مهیب ستمش بزروار می بینم
چون فریدون به تخت بنشیند پسرانش قطار می بینم
در امور شهیش بی تدبیر لیک بختش ببار می بینم
نیست فضل الخطاب در عهدش فضل را مات وار می بینم
کار و بار زمانه وارونه قحط هم ننگ وار می بینم
عدل و انصاف در زمانه او همچو هیمه به نار می بینم
در زمانش وفا و عهد درست همچو یخ در بهار می بینم
پس فرومایگان بی حاصل حامل کار و بار می بینم
کهنه رندی بکار اهرمنی اندرین روزگار می بینم
متصف بر صفات سلطانی ست لیک من گرگ وار می بینم
هست فصل حجاب در عهدش فصل را بی تبار می بینم
چون دو ده سال پادشاهی کرد از شهی بر کنار می بینم
روز شنبه ز شهر ذیقعده تن او بر مزار می بینم
پسرش چون به تخت بنشیند بوالعجب روزگار می بینم
سکه نو زند چو بر رخ یار درهمش کم عیار می بینم
غارت و قتل مردم ایران دست خارج بکار می بینم
جنگ و آشوب و فتنه بسیار در یمین و یسار می بینم
کا ر و بار زمانه وارونه بلکه وارونه وار می بینم
پدران رحم بر پسر نکنند پسران را بدار می بینم
جنگ سختی شود تمام جهان کوه و صحرا تبار می بینم
مردمان جهان چه مرد چه زن همگی در فرار می بینم
اندکی امن اگر بود آنروز در سر کوهسار می بینم
دولت مرد و زن رود به فنا حال مردم فکار می بینم
کم ز چهل چونکه پادشاهی کرد سلطه اش تار و مار می بینم
بر سر کوی و بر سر برزن نام او زشت وار می بینم
جنگ و آشوب و فتنه بسیار در کمین بیشمار می بینم
شور و غوغای دین شود پیدا سر به سر کار زار می بینم
بعد از این شاهی از بین برود دولتی پایدار می بینم
سیّدی را از نسل آل رسول نام او بر قرار می بینم
نایب مهدی آشکار شود نوع عالی تبار می بینم
پادشاهی تمام دارنده سروری با وقار می بینم
بندگان جناب حضرت او سر به سر تابدار می بینم
گرگ با میش و شیر با آهو در چرا هم کنار می بینم
تا چهل سال ای برادر جان دور آن شهریار می بینم
دور ایشان تمام خواهد شد
لشکری را سوار می بینم
قائم شرع آل پیغمبر به جهان آشکار می بینم
دولت مهدی آشکار شود بلکه من آشکار می بینم
( م ح م د ) می خوانند نام آن نامدار می بینم
صورت و سیرتش چو پیغمبر حلم و علمش تمام می بینم
در کمر بند آن سپهر وقار تیغ چون ذوالفقار می بینم
از نجوم این سخن نمی گویم بلکه بر سر یار می بینم
سمت مشرق زمین طلوع کند گور دجال زار می بینم
رنگ یک چشم او به چشم کبود خری بر خر سوار می بینم
لشکر او بود ز اصفهان هم یهود و مجار می بینم
هر قدم از خرش بود میلی دور گردن غبار می بینم
صورت نیمه همه خورشید به نظر آشکار می بینم
آل سفیان همه طلوع کند همه کس را فکار می بینم
سروری را که هست پاینده یا با ذوالفقار می بینم
هم مسیح از سما فرود آید پس کوفه غبار می بینم
آل سفیان تمام کشته شوند با هزاران سوار می بینم
از دم تیغ عیسی مردم قتل دجال زار می بینم
مسکنش شهر کوفه خواهد بود دولتش پایدار می بینم
کار داران نقد اسکندر همه در راه کار می بینم
ترک اغیار سید خواهد بود خصم او در مهار می بینم
نه درودی بخود همی گویم بلکه از سر یار می بینم
نعمت الله نشسته در کنجی همه را در کنار می بینم.



اکنون ساعت 06:51 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)