یه امشب بی قرارم باش ،همین امشب کنارم باش
بیا یک لحظه یارم شو ، گل ناز بهارم باش |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت |
عافیت میطلبد خاطرم ار بگذارند
غمزه شوخش و آن طرهٔ طرار دگر راز سربسته ما بین که به دستان گفتند هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر |
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است |
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکناباد و گلبانگ مصلی را |
ساقی بیار آبی از چشمه خرابات
تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی |
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست |
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم |
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی دل که آیینه شاهیست غباری دارد از خدا میطلبم صحبت روشن رایی |
حافظ غم دل با که گویم که در این دور
جز جام نشاید که بود محرم رازم |
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است دیدن روی تو را دیده جان بین باید وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است |
دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار
گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس |
دل و دینم دل و دینم ببردست
بر و رویش بر و رویش بر و رو |
دل برگفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار |
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثه غساله میرود |
ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد |
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
وندران آیینه صد گونه تماشا میکرد |
شب تاریک و سنگستان موم است قدح از دست مو افتاد و نشکست نگهدارنده اش نی کو نگه داشت وگرنه صد قدح نفتاده بشکست |
صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد |
اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد پر آب دو دیده و پر از آتش دل خاک ره او شدم به بادم برداد |
این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است |
چون بر سر کوی یار خسبیم
بالین و لحاف ما ثریاست چون در سر زلف یار پیچیم اندر شب قدر قدر ما راست |
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت |
همچو احمد که کمند انداخت جانش
تا کمندش برد سوی آسمانش گفت حقش ای کمندانداز بیت آن ز من دان ما رمیت اذ رمیت |
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند |
آن سيه چرده که شيريني عالم با اوست
چشم ميگون لب خندان دل خرم با اوست |
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست |
بتا چون غمزهات ناوک فشاند
دل مجروح من پیشش سپر باد چو لعل شکرینت بوسه بخشد مذاق جان من ز او پرشکر باد |
بی لعل لبت وصف شکر مینتوان کرد
بی عکس رخت فهم قمر مینتوان کرد چون صدقه ستانی است شکر لعل لبت را وصف لب لعلت به شکر مینتوان کرد |
تو مگر بر لب آبی به هوس ببنشینی
ورنه هر فتنه که بینی همه از خود بینی |
همه كس نصيب دارد ز نشاط و شادي اما
به من غريب مسكين غم بي حساب دادي |
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند |
علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست |
ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سر چشمه اش منشان که خوش آبی روان دارد |
مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری
که جلوه نظر و شیوه کرم دارد |
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت |
صبا بگو که چها بر سرم درین غم عشق
ز آتش دل سوزان و دود آه رسید |
عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام |
برق عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد |
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی نا کامی چند |
اکنون ساعت 03:41 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)