تو نیک و بد خود هم از خود بپرس چرا بایدت دیگری محتسب |
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست |
تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سرجملهاش فروخوان از میوهٔ بهشتی |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد یک مونس نامزد ندارم جز غم |
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست |
تا آسمان ز حلقه بگوشان ما شود
کو عشوه ز ابروی همچون هلال تو |
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست |
ترا كه هرچه مراد است در جهان داري
چه غم ز حال ضعيفان ناتوان داري |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم |
ماهی که قدش به سرو میماند راست آیینه به دست و روی خود میآراست |
تشویش وقت پیر مغان میدهد باز
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود |
بر گیر شراب طربانگیز و بیا پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا |
ای مه برج منزلت چشم و چراغ عالمی
بادهٔ صاف دایمت در قدح و پیاله باد |
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند |
دلا دایم گدای کوی او باش
به حکم آن که دولت جاودان به |
همچون لب خود مدام جان میپرور
زان راح که روحیست به تن پرورده |
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها |
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی |
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست |
تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم وجان می ده
چو گرمی از تو می بینیم چه باک از خصم دم سردم |
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارد |
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرحم با اوست |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از اين طرفهتر برانگيزد |
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است این از لب یار خواه و آن از لب جام |
مقام عیش میسر نمیشود بی رنج
بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست |
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را |
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید |
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس |
اکنون ساعت 11:15 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)