من از آن ابتدای آشنایی شدم جادوی موج چشم هایت تو رفتی و گذشتی مثل باران و من دستی تكان دادم برایت تو یادت نیست آنجا اولش بود همان جایی كه با هم دست دادیم همان لحظه سپردم هستیم را به شهر بی قرار دست هایت تو رفتی باز هم مثل همیشه من و یاد تو با هم گریه كردیم تو ناچاری برای رفتن و من همیشه تشنه شهد صدایت شب و مهتاب و اشك و یاس و گلدان همه با هم سلامت می رسانند هوای آسمان دیده ابری ست هوای كوچه غرق رد پایت اگر می ماندی و تنها نبودم عروس آرزو خوشبخت میشد و فكرش را بكن چه لذتی داشت شكفتن روی باغ شانه هایت كتاب زندگی یك قصه دارد و تو آن ماجرای بی نظیری و حالا قصه من غصه تست وشاید غصه من ماجرایت سفر كردن به شهر دیدگانت به جان شمعدانی كار من نیست فقط لطفی كن و دل را بینداز به رسم یادگاری زیر پایت شبی پرسیدم از خود هستیم چیست به جز اشك و نیاز و یاد و تقدیر و حالا با صداقت می نویسم همین هایی كه من دارم فدایت دعایت می كنم خوشبخت باشی تو هم تنها برای خود دعا كن الهی گل كند در آسمانها خلوص غنچه سرخ دعایت |
تنها منم، تنها من و یک مشت بیزاری
تو ساکت و دلخسته ای از این دل آزاری من مانده ام یک قصه و تکرار و هی تکرار تکرار ِ دل شکستن و تکرارِ دلداری من خسته ام از خود ،از این بیهوده آزردن شب گریه و آشفتگی ،تا صبح بیداری . . . با من بگو با من بگو از هرچه بد کردم با من بگو خسته از این آشفته بازاری ! آنقدر آرام می شکنی در خود که رویایم کابوس وحشت می شود از رفتنت آری ! گاهی سکوتت با من انگار حرف ها دارد انگار در خاموشی ات مشتی غزل داری این بغض وحشتناک ِ تو وقتی که می خندی آرام می گوید. . . هنوزم دوستم داری [IMG]http://*****************/images/6x2dkp72is8e11u6krd.png[/IMG] |
ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند در دردها و شادیهایشان حتی با نان خشکشان و کاردهایشان را جز از برایِ قسمت کردن بیرون نیاورند ... شاملو |
پیش از آن که به تنهائی خود پناه برم
از دیگران شکوه آغاز کنم فریاد می کشم که: "ترکم گفته اند" چرا از خود نمی پرسم: کسی را دارم که احساسم را اندیشه ام ورویایم را زندگیم را با او تقسیم کنم؟ آغاز سواسری شاید از دیگران نبود احمد شاملو( ازمجموعه سکوت) |
امروز، امروز است
امروز امروز است امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باشی از محبت دنیا کم نمیشه پس بخند و عاشق باش امروز هر چقدر دلها را شاد کنی کسی به تو خورده نمیگیره پس شادی بخش باش امروز هرچقدر نفس بکشی جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمیشه پس از اعماق وجودت نفس بکش امروز هر چقدر آرزو کنی چشمه ی آرزوهات خشک نمیشه پس آرزو کن امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمیشه پس صدایش کن او منتظر توست او منتظر آرزوهایت خنده هایت گریه هایت ستاره شمردن هایت و عاشق بودن هایت است امروز امروز است |
من موسا نیستم
و گرنه دست در گریبانم می کردم و برای تاریکی چشم هایت ماه بیرون می آوردم و مسیر بهشت را کوتاه تر می کردم |
به گمانم...
تنها رهگذر کوچه تنهایی من قطره بارانهاییست ملموس که به یمن قدم یاد نگاهت در دل و به دلداری این خسته وجود در حریم نفسم می بارند. و همه هم فریاد... شعر زیبایی چشمان تو را میخوانند. به گمانم حتی گل نیلوفر احساساتم که زمانهاست دلش پژمرده به امید حضور سبزت و به رویای هوایی تازه میرود تا فردا... و شعف وار... به احساس زمان می خندد. |
نمی خواهم بمیرم...
نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟ کجا باید صدا سر داد ؟ در زیر کدامین آسمان ، روی کدامین کوه ؟ که درذرات هستی رَه بَرَدتوفان این اندوه که ازافلاک عالم بگذردپژواک این فریاد! کجا باید صدا سر داد؟ |
خدا رو چه دیدی تو شاید بـمونی
شاید غصه هامو تو چشمام بخونی خدا رو چه دیدی شاید دل سپردی شاید عشقمونو تو از یاد نبردی.... هنوز بیقرارم به یاد نگاهـت نشستم تو بارون بازم چشم براهت |
گفت: احوال ات چطور است؟
گفتم اش: عالی است مثل حال گل! حال گل در چنگ چنگیز مغول! از : قیصر امین پور |
اکنون ساعت 12:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)