ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آن کیست کاو به ملک کند باتو همسری
از مصر تا به روم و ز چین تا به قیروان |
نقش می بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مست
طاقت و صبرم ز اخم ابروش طاق افتاده بود |
در بحر مایی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مایی و منی |
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی |
یک حرف صوفیا نه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری |
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور |
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید |
رونق عهد شباب است دگر بستان را میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را |
آشنايی نه غريب است که دلسوز من است
چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت |
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار |
روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند مظهرش آینه طلعت درویشان است |
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت |
تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت
چه حاجت است که مشاطهات بیاراید |
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید |
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال بی تکلف بشنو دولت درویشان است |
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گيرم
جان نهاديم بر آتش ز پی خوش نفسی |
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شیرینتر از آنی به شکر خنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود |
دل گشاده دار چون جام شراب
سرگرفته چند چون خم دنی |
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود |
در آستین جان توم صد نافه مدرج است
و آن را فدای طره یاری نمی کنی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی |
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید |
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را |
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب |
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است
از موج سرشکم که رساند به کنارم |
مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس |
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست |
تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سرجملهاش فروخوان از میوهٔ بهشتی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
ارکان نپرورد چو تو گوهر به هیچ قرن
گردون نیاورد چو تو اختر به صد قران |
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت |
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمن می وزد باد یمن |
اکنون ساعت 01:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)