می خــور که بــه زیــر گل خواهی خفت |
تا از بر چشم آن جوان رفت بینائی چشم ما از آن رفت رفتم که از آن کناره گیرم هر چیز که بود از میان رفت |
تو کز محنت دیگران بی غمی |
یک حرف مگو اگر هزارت سخن است از خود مشنو اگر چه در عدن است بگذر ز دو کَون وهیچ در هیچ مپیچ بر خویش مپیچ اگر چه بار کفن است |
تا هر قدمی دور شدی قطره ی اشکی |
در همه عالم وفاداری کجاست غم به خروارست غمخواری کجاست درد دل چندان که گنجد در ضمیر حاصلست از عشق دلداری کجاست |
تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید |
نه دل کم عشق یار می گیرد نه با دگری قرار می گیرد از دست تو آن سرشک می بارم کانگشت ازو نگار می گیرد |
در حسرب یوسف که زنان دست بریدند |
تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا کی بود ممکن که باشد خویشتنداری مرا سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا |
اکنون ساعت 03:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)