پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   تالارهای آزاد (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=192)
-   -   پاتوق آزاد کاربران پی سی سیتی - همفکری - بحث و درد دل (http://p30city.net/showthread.php?t=3619)

ماهین 10-28-2012 12:51 AM

صبا جون ممنون...می دونم که خودتم می دونی چقدر به این دعاها احتیاج داره ...
زنگ زدم ...گفتن بهتر شده ...اما قرصی که خورده خیلی خطر ناک هست ...
فکر نمی کنم امشب خوابم ببره ...

Afsaneh_roj 10-28-2012 10:01 AM

کار اشتباه
 
سلام . صبح بخیر دوستان :53:
امروز هوا ابری . اگه گفتین تو این هوا اگه یه نمه بارون هم بیاد چی می چسبه ؟؟؟؟؟ من هوس آش رشته کردم . اونم از نوع کرمانشاهیش :p
نقل قول:

نوشته اصلی توسط bigbang (پست 271036)
موافقم حضورتون کمرنگ شده ! چیشده نکنه عید قربون بعتون ساخته کلکها اینقدر مینویسم که جوهر دون این فروم رو به آتیش بکشم مگه فروم بی صاحاب که شما نمیاید ؟ چقدر این کوروش از دست شما حرص بخوره ؟ ها ؟ ها بچه های بد ( دارم پاچه خواری میکنم لطفاً سرزنشم نکنید از اون تاج خوشگلا میخوام ! )


========================
من برم غذا بخورم و برگردم ، برگشتم نیومدید مخصوصاض همه مدیرها بخشاتون یعنی بهم میریزیما بخواید درستش کنید یه 2 ، 3 سالی طول بکشه

---------------------------
تا حالا تو لیوان شربت چایی خوردید ؟ خیلی حال میده مخصوصاً اگر خالی خالی بخوریدش
بدون قند و نبات و شکلات مخصوصاً بعد جوشکاری ! :d من که جوشکاری بلدم شما بلد نیستید که هههه !


آی گفتی ........ این ترنم خانم هم نیستش .
خوبه الان اسم خودش رو بزنیم پشت شیشه .....
=============================
از حالا هم مبارک باد میگم دریافت این تاج خوشگل موشگل رو :d
میگم می خوای غذا بخوری نیرو بگیری بیای دعوا :p
کمک خواستی بگو منم بیام :d
=========================
حالا واقعا توی لیوان شربت چایی خوردی ؟
سوال بعدی چه نوع شربتی بوده ؟
حالا هر وقت خونه ساختیم جوشکاریش رو شما زحمتش رو بکشید ببینم چقدر کار بلدین :d
نقل قول:

نوشته اصلی توسط Saba_Baran90 (پست 271042)
آنا من یه چند روزیه یکم سردرگمم!
برام دعا کنین!
اینجا که میام پرم از حرفهایی که دلم می خواد به همه دنیا بگم و نظرشونو بدونم، اما نمیشه گفت!
بخاطر همین حرصم میگیره هیچی نمیگم!
دوستون هم که ندارم! دیگه همین میشه دیگه!:d

صبا جون به نیمه ی پر لیوان فکر کن . هرچی تو درونت هست رو بریز بیرون .
امیدوارم روحیاتت بهتر از قبل بشه ....
پس دوستمون داشته باش تا روحیه ت عوض شه مادر جان :d
نقل قول:

نوشته اصلی توسط ماهین (پست 271045)
دوستان تصور کنید :
خانوم و آقایی که با وجود داشتن 3 فرزند جوون به این نتیجه می رسن که تفاهم ندارن !
خانوم با قهر از منزل میرن بیرون...
آقا زود میرن و دیر میان ...
همه عصبی و ناراحت ...
تصور کنید دختر زیبای 20 ساله ای رو که غم و اندوه درونیش اونقدر زیاده که هیچ کدوم از زیبایی های زندگی به چشش نمی یاد...
یه دختر تنها که بریده ...فضای خونش به جای اینکه منبع آرامشش باشه شده باعث عذابش ...
...............
ساعت 10:20 به شماره ی سالن زنگ زدن ...یه آقایی بودن ...گفتن سروان ...از پلیس 110 هستن...گفتن خانوم ......رو می شناسید ؟! گفتن کارت سالن تو کیفش بوده ...گفتن "قرص برنج " خورده ...گفتن هیچ نشونی از خونوادش ندارن...گفتن حالش بدِ...
من فقط یک نفر رو با این اسم می شناسم ....
اون لحظه فقط یه دختر جوون با چشم های فوق العاده زیبا تو ذهنم بود و اسم خدایی که از زبونم نمی افتاد...
دست هام می لرزید ...اشک هام هم که ...قلبم اونقدر با شدت می کوبید که نمی تونستم نفس بکشم...
به یکی از بچه های سالن که دوستش بود زنگ زدم ...با خونوادش تماس گرفت ...واااای بچه ها ، خودش بود ...
زنگ زدم بیمارستان ...فقط صدای جیغ و گریه ی مامانش رو میشنیدم ...
معدش رو شستشو دادن ...آوردنش تو بخش ...اما گفتن هیچ چیزی معلوم نیست ...
دعا کنید ...برای دختر جوونی که اونقدر احمق هست که به جای موندن و تلاش برای بهتر شدن شرایط ترجیح داد نباشه ...
...............


ماهین جون کار بسیار اشتباهی کرده .. اون مامان بابا هم بسیار بی فکر بودن . ولی با هر مشکلی که انسان نباید دست به همچین کارایی بزنه
امیدوارم هر چی زودتر خوب شه ... مطمئنا خودش هم الان پشیمونه

===========
دور از جون این دختر خانم
. دو سه سال پیش یکی از آشناهای ما یه دختر 19 ساله داشت .
که کنکور قبول شده بود مادرش به رحمت خدا رفته بود .
باباش کشاورز بود و با دانشگاه رفتنش مخالف بوده و گفته با ید ازدواج کنه با کی؟
با کسی که داداش دختره می گه .
یه روز داداشش میاد و با این دختره بگو مگو می کنن و دعواشون میشه
و دختر هم از روی سادگی و ترسوندن داداشش از این قرص ها خورده بود ..

از قضا مامانم میره خونه شون بگه باباش برگشت از سر زمین براش سبزی بیاره که می بینه حالش خوش نیست .
بهش می گه چته ؟. می گه قرص خوردم .
مامانم میبره بیمارستان . معده ش رو شستشو میدن .
حالش کمی بهتر می شه .
میگن باید ببری بیمارستان دیگه ما امکانات نداریم .
مامانم به باباش زنگ میزنه می که حال دخترت خوب نیست .
باباش میگه به جهنم بزار بمیره .
مامانم باهاش میره تو راه دختره از مامانم تشکر می کنه و
میگه که پشیمون شدم از کاری که کردم .
خلاصه در بین راه حالش بد میشه و تا میرسن به بیمارستان
دختره بیچاره میمیره . مامانم تا چند وقت فقط براش اشک می ریخت .
خدایی خیلی دردناک بود .......

======================
ولی امیدوارم که این دختر هرچی زودتر خوب شه

اینا رو نگفتم که تو دل کسی رو خالی کنم .
اینا رو گفتم که همه بخونن و دست به این جور کارهای اشتباه نزنن......

ماهین 10-28-2012 10:46 AM

صبح بارونی همگی سرشار از لبخند و آرامش...
دیشب تا ساعت 1:30 حالش خوب بوده ، البته به ظاهر ...با دوستش که از بچه های سالنه حرف زده ...خواستن لباسشو عوض کنن اما گفته نمی خوام ...وقتی متوجه شد به من زنگ زدن کلی غصه خورده که آبروش رفته ...با مامان و باباش حرف زده ...خوب بود ...پشیمون بود ...اما دیگه فرصتی برای جبران نداشت ...رفت ...فوت کرد ...ساعت 2 چشای خوشگلشو به روی تمام خوبی ها و بدی ها ی دنیا بست...
خودمم دیشب اونقدر حالم بد شد که کاره به سرم کشید ...نمی دونم کی می تونم این غم زیادی رو که تو قلبمه فراموش کنم...
.................
یه مامان و بابا وقتی لطف خداوند شامل حالشون می شه و صاحب بچه می شن باید خیلی خیلی مسئولیت پذیر باشن ...باید آگاه باشن و راهنما ...
کاشکی یکی بود تا بهش بگه زندگی پر شده از سختی و راحتی ...این ها در کنار همند ...
کاشکی بهش می گفتن که باید قوی باشه ...برای پیروزی باید شکست رو هم تجربه کنه ...
اما خب " بر اگر نتوان نشست ."
الان دیگه گریه و زاری مامانش چه فایده ای داره ؟! یا ناراحتی و چشمای قرمز از اشک باباش ؟!
یه دختر جوون 20 ساله ی زیبا که نتونست در مقابل مشکلش مقاوت کنه و کوتاه ترین و درد ناک ترین راه رو انتخاب کرد ...
امیدوارم خداوند ببخشدش ...


hossein 10-28-2012 11:37 AM

درود به همه دوستان عزیز :53:

حضور همه اینجا حسابی کمرنگ شده و غیبت ها زیاد شده . خودم هم که از کم رنگ رد کرده حسابی بیرنگ شده .

بیگی یه لیست از اسامی غائبین تهیه کن بزن پشت شیشه نفر اول هم بنویس رزیتا :d

Afsaneh_roj 10-28-2012 01:16 PM

اشتباه
 
سلام بر دوستان .....
بازم نیستید که ......
نقل قول:

نوشته اصلی توسط ماهین (پست 271051)
صبح بارونی همگی سرشار از لبخند و آرامش...
دیشب تا ساعت 1:30 حالش خوب بوده ، البته به ظاهر ...با دوستش که از بچه های سالنه حرف زده ...خواستن لباسشو عوض کنن اما گفته نمی خوام ...وقتی متوجه شد به من زنگ زدن کلی غصه خورده که آبروش رفته ...با مامان و باباش حرف زده ...خوب بود ...پشیمون بود ...اما دیگه فرصتی برای جبران نداشت ...رفت ...فوت کرد ...ساعت 2 چشای خوشگلشو به روی تمام خوبی ها و بدی ها ی دنیا بست...
خودمم دیشب اونقدر حالم بد شد که کاره به سرم کشید ...نمی دونم کی می تونم این غم زیادی رو که تو قلبمه فراموش کنم...


خدا رحمتش کنه ... کارش خیلی اشتباه بوده ...
دقیقا عین همونی که من گفتم ....
منم الان یاد اون طفلکی افتادم ...
واقعا دردناکه ......

رزیتا 10-28-2012 01:49 PM

سلام
دوستان عزیز هستم در کنارتون
همه ی مطالبتون رو میخونم
اما حس نوشتنم نیست
یه مدت باید بگذره برگردم حال و هوای قبل
اما قول میدم زیاد طول نکشه

ماهین جان خدا رحمتش کنه و به خانوادش صبر بده
هرچی بچه ها بزرگتر میشن مسئولیت پدر مادرا بیشتر میشه
واقعا متاسفم شدم
امیدوارم دیگه شاهد همچین اتفاقاتی نباشیم


نقل قول:

نوشته اصلی توسط hossein (پست 271052)

بیگی یه لیست از اسامی غائبین تهیه کن بزن پشت شیشه نفر اول هم بنویس رزیتا :d

نههههههههههههههه حسین من اینجام;)


دایی محمد من تا به حال جوشکاری نکردم:cool:
آخه معمولا تو هر کاری یه سرکی میکشم:21:
یادمه آز فیزیک فقط با دیود کار کردم
اونم که بی خطر بی خطره

ولی دوران دبیرستان هنوز یادمه وقتی که نوار منیزیمو سوزوندیممرافه

به پیشنهاد افسانه خانوم هم برای پویان تفنگ مورد بحث رو گرفتم، چشمتون روز بد نبینه، در یه زمان خیلی کوتاه بیشتر از 300 تا تیرو خالی کرد، اونم کجا؟ تو ماشین بغل گوش من و پگاه

بعد از 2 روز هنوز سردرد دارم، داخل گوشام متورمه
2 تایی "من و پگاه" بی حال می افتیم یه گوشه:rolleyes:
آخه به جز این صداهای وحشتناک و بویی که یه زمان دوست داشتم و حالا باعث سرگیجه م شده، کلی خیابونارو دور زدیم
تا ماشین پلیس گیر بیاریم آقا پویان به پلیسها شلیک کنه:21:






Saba_Baran90 10-28-2012 02:33 PM

سلام به همه
واقعا متأسف شدم
می دونی، اون دخترخانوم خدابیامرز اون لحظه ای که این تصمیمو گرفته، فکر نکرده که چه تأثیری روی خودش و بقیه داره
قصد سخنرانی ندارم اما من همیشه فکر می کنم خیلی از اینطور خودکشی ها(که شرایط افراد توشون واقعا اونقدرها هم حاد و غیرقابل تحمل نیست)، فقط به خاطر این اتفاق می افتن که فرد میخواد کاری کنه دیگران بهش توجه کنن
می دونه اگه دست به این کار بزنه، میشه مرکز توجه همه
دیگران دوباره یادشون میفته که اون هم وجود داره و شاید اینطوری یکی هم مجبور شه قضیه رو از دید اون نگاه کنه
حس می کنم خودشون امیدوارن این هدف که اتفاق افتاد یکی به موقع نجاتشون بده
اما معمولا اینطور نمیشه
بهرحال امیدوارم خدا بخاطرخوبی هاش رحمتش کنه
____________________________
یه چیز دیگه هم هست
اون خونواده هم دیگه هرگز رنگ آرامشو نمیبینن و اون پدر و مادر هیچوقت خودشونو نمیبخشن
نمی دونم چی می تونه اینقدر بزرگ باشه که کاری کنه یه خانوم که مادر یه دختر 20 ساله اس و این همه سال سر زندگیش بوده، دووم نیاره و نخواد ادامه بده
تو ایران متأسفانه اینقدر رابطه ها نزدیکه که آدم از هر طرف که می چرخه ممکنه بخوره به یکی
منظورم اینه که حالتی رو تصور کنین که تو یه جایی آدمها اینقدر بافاصله کم کنار هم وایسادن که اگه یکی بخواد برا خودش یه تکونی بخوره و نفس بکشه، حتما یا جای یکی دیگه تنگ میشه یا بالاخره یه جوری به یکی دیگه آسیب وارد میشه
آدم ها استقلال تصمیم گیری ندارن
قدیمی تر ها میگن که این نزدیکی خوبه
باعث میشه آدم تنها نمونه اما به نظر من هیچ هم خوب نیست
آدم باید اینقدر استقلال داشته باشه که اگه اشتباهی کرد یا تصمیمی گرفت، عواقبش فقط متوجه شخص خودش باشه
می خوام بگم کاش می شد شرایط طوری بود دیگران دنیا رو از دید اون مادر هم میدیدن
شاید چیزی هست که اینقدر سخته که مادری توی این شرایط نمی تونه تحملش کنه
کاش دنیا اینقدر سخت گیر نبود
اما با رابطه نزدیک یا دور، دنیای سخت گیر یا آسون گیر، آدم در برابر دو چیز همیشه مسئوله: یکی کسا و چیزهایی که خودش بهشون عشق و اعتماد و امید عمیق داره، و یکی کسا و چیزهایی به اون آدم عشق و اعتماد و امید عمیق دارن
با این دو دسته نمیشه شوخی کرد
این دو دسته رو نمیشه الکی گرفت نمیشه تجربه شون کرد
چون بناهایی اند از بلور
راحت میشکنن اما امکان نداره دیگه بشه عین اول سر هم بندشون کرد
..........

چقدر حرف زدم باز
جدا غم انگیزه
خدا به خونوادش صبر بده

Afsaneh_roj 10-28-2012 03:22 PM

لذت بازی بچگی
 
نقل قول:

نوشته اصلی توسط رزیتا (پست 271055)



به پیشنهاد افسانه خانوم هم برای پویان تفنگ مورد بحث رو گرفتم، چشمتون روز بد نبینه، در یه زمان خیلی کوتاه بیشتر از 300 تا تیرو خالی کرد، اونم کجا؟ تو ماشین بغل گوش من و پگاه

بعد از 2 روز هنوز سردرد دارم، داخل گوشام متورمه
2 تایی "من و پگاه" بی حال می افتیم یه گوشه:rolleyes:
آخه به جز این صداهای وحشتناک و بویی که یه زمان دوست داشتم و حالا باعث سرگیجه م شده، کلی خیابونارو دور زدیم
تا ماشین پلیس گیر بیاریم آقا پویان به پلیسها شلیک کنه:21:






ای جانم . پویان کوچولو ..:21:... هااااااااا رزیتا خانم ببین چه لذتی داشته براش .
به خدا بهاین دنبال پلیس گشتنت کلی خندیدم :24:.... بچه باید تخلیه بشه خووووو. بعدش هم تقصیر خودت بوده باید زودتر می گرفتی اون موقع ها که زیاد حالیش نبود . الان تازه لذتش رو چشیده . همچنان راه رو برای تیراندازیش باز کن . بالاخره خسته میشه و دست از تیر اندازی بر میداره :d
کلی ذوق کارش رو کردم به خدا .....
همه به من میگن بچه رو پر رو می کنم ......
بچه چه گناهی کرده که ما حوصله نداریم یا سرمون درد میکنه ..
مگه خودمون تو بچگی شیطنت نکردیم :d
نقل قول:

نوشته اصلی توسط Saba_Baran90 (پست 271056)
سلام به همه
واقعا متأسف شدم
می دونی، اون دخترخانوم خدابیامرز اون لحظه ای که این تصمیمو گرفته، فکر نکرده که چه تأثیری روی خودش و بقیه داره
قصد سخنرانی ندارم اما من همیشه فکر می کنم خیلی از اینطور خودکشی ها(که شرایط افراد توشون واقعا اونقدرها هم حاد و غیرقابل تحمل نیست)، فقط به خاطر این اتفاق می افتن که فرد میخواد کاری کنه دیگران بهش توجه کنن
می دونه اگه دست به این کار بزنه، میشه مرکز توجه همه
دیگران دوباره یادشون میفته که اون هم وجود داره و شاید اینطوری یکی هم مجبور شه قضیه رو از دید اون نگاه کنه
حس می کنم خودشون امیدوارن این هدف که اتفاق افتاد یکی به موقع نجاتشون بده
اما معمولا اینطور نمیشه
بهرحال امیدوارم خدا بخاطرخوبی هاش رحمتش کنه
____________________________
یه چیز دیگه هم هست
اون خونواده هم دیگه هرگز رنگ آرامشو نمیبینن و اون پدر و مادر هیچوقت خودشونو نمیبخشن
نمی دونم چی می تونه اینقدر بزرگ باشه که کاری کنه یه خانوم که مادر یه دختر 20 ساله اس و این همه سال سر زندگیش بوده، دووم نیاره و نخواد ادامه بده
تو ایران متأسفانه اینقدر رابطه ها نزدیکه که آدم از هر طرف که می چرخه ممکنه بخوره به یکی
منظورم اینه که حالتی رو تصور کنین که تو یه جایی آدمها اینقدر بافاصله کم کنار هم وایسادن که اگه یکی بخواد برا خودش یه تکونی بخوره و نفس بکشه، حتما یا جای یکی دیگه تنگ میشه یا بالاخره یه جوری به یکی دیگه آسیب وارد میشه
آدم ها استقلال تصمیم گیری ندارن
قدیمی تر ها میگن که این نزدیکی خوبه
باعث میشه آدم تنها نمونه اما به نظر من هیچ هم خوب نیست
آدم باید اینقدر استقلال داشته باشه که اگه اشتباهی کرد یا تصمیمی گرفت، عواقبش فقط متوجه شخص خودش باشه
می خوام بگم کاش می شد شرایط طوری بود دیگران دنیا رو از دید اون مادر هم میدیدن
شاید چیزی هست که اینقدر سخته که مادری توی این شرایط نمی تونه تحملش کنه
کاش دنیا اینقدر سخت گیر نبود
اما با رابطه نزدیک یا دور، دنیای سخت گیر یا آسون گیر، آدم در برابر دو چیز همیشه مسئوله: یکی کسا و چیزهایی که خودش بهشون عشق و اعتماد و امید عمیق داره، و یکی کسا و چیزهایی به اون آدم عشق و اعتماد و امید عمیق دارن
با این دو دسته نمیشه شوخی کرد
این دو دسته رو نمیشه الکی گرفت نمیشه تجربه شون کرد
چون بناهایی اند از بلور
راحت میشکنن اما امکان نداره دیگه بشه عین اول سر هم بندشون کرد
..........

چقدر حرف زدم باز
جدا غم انگیزه
خدا به خونوادش صبر بده

صبا جون کاملا باهات موافقم ....
یک دلیلش هم اینه که خیلی بچه ها رو وابسته ی خودمون می کنیم .
که این خیلی بده ...

رزیتا 10-28-2012 03:46 PM

مرسی افسانه جون منم لنگه ی خودتم تو بچه پر رو کردن
خلاصه هنوز ماجرای این تیر و تفنگ ادامه داره
سر فرصت میام براتون میگم

صبا جون نمیشه همه ی زاویه ی دید رو به طرف مادر گرفت
عامل دلخوری مادر و ترک خانه و خانواده مستقیم برمیگرده به پدر
من نمیدونم مشکل این خانواده چی بوده و نمیخوام قضاوت کنم
ولی واقعا بیشتر اینجور مشکلات نشأت میگیره از رفتار پدر
بعضی از آقایون سنو سالشون یادشون میره
متوجه نیستن که با خواسته های نامعقولشون فقط به زنشون ضربه نمی زنن
بلکه مستقیما دارن بچه هاشونو له میکنن

البته اینم نظر و دیدگاه منه، شاید اصلا مشکلشون چیز دیگه ای بوده
ولی اینطور میشه برداشت کرد که یه دختر 20 ساله فعالیت اجتماعیش میخواد
پررنگ تر بشه، در شرف ازدواجه و زیر ذره بین همه، طبعا دوست داره خانوادش
بهترین باشن، کوچکترین رفتار ناخوشایندی از سوی خانواده، روح لطیف این دخترو
کدر کرده، وای اصلا نمیخوام به عمق مسئله دقت کنم

ضمنا نام نفر اول غایبین رو همراه با چند ضربدر بزرگ مزین کنید
چون کسی نیست جز آقا مهدی:d

ماهین 10-28-2012 05:29 PM

عصر همگی بخیر
اول بگم که رزیتا جونم من هر وقت امضاتو می خونم لذت می برم ...
دیگه اینکه همسر مهربان نذاشتن برم منزل اون دختر خانوم ...
تو هر زندگی قهر و اشتی هست ...حالا به هر دلیلی ! نمی خوامم بگم خانوم مقصر بودن یا اقا چون اعتقادم بر اینه که هر دو طرف در ایجاد این شرایط نقش داشتن حالا یکی بیشتر یکی کمتر ...
اما حرف اصلیم اینه که آخه آدم چقدر می تونه ضعیف باشه که یه همچین چیزی اون رو از پا در بیاره و یه همچین راهی رو انتخاب کنه ...
نهایتش این بود که مامان و باباش از هم جدا می شدن !! خب می شدن !!
دلم سوخت واقعا ...از دیشب چهرش مدام جلو چشامه !!! یه دختر خانوم دانشجو ی زیبا و بسیار خوش سلیقه ...
.........................
رزیتا جون منم این تجربه رو داشتم ...
مهبد عاشق پلیس و پلیس بازی و تفنگه ...
چند سال پیش داداشم یه کلاه همراه پلیس براش گرفت که تا یه مدت از سرش نمی افتاد !!! تفنگ هم که هم خودش دوست داره هم همسر مهربان ...انواع و اقسامشم براش می خرید و می خره ! البته دو تایی بازی میکنن !
یه روزی داشتیم تو پارک قدم می زدیم که چند تا افسر رو دیدیم ... مهبد از جلوشون رد شد و بهشون سلام نظامی داد اما اون ها توجهی نکردند ! :24:چند بار این کار رو تکرار کرد ...بعد عصبانی شد ...با تفنگش رفت جلوشون وایساد و گفت : شما پلیسین ؟ پس چرا جوابمو نمی دین ! اصلا دستاتون بالا...:21:
اون ها هم که به سختی داشتن خودشونو کنترل می کردن که نخندن! کلی باهاش حرف زدن و به سلامش جواب دادن ...

Saba_Baran90 10-28-2012 06:13 PM

خاله رزی جون منم همینو میگم
میگم نمیشه تقصیرو کامل به گردن مادرش انداخت که چرا خواسته همچین کاری بکنه
آدم باید به این فکر کنه که اون مادر هم حتما مشکلش اینقدر بزرگ بوده که بعد این همه سال دیگه نتونسته تحمل کنه
میگم همه مقصرند
هم پدرش هم مادرش و هم خودش
اما با خاطره خانوم هم موافقم
این راه حل واقعا به نفع هیشکی نبوده
اینطور چیزهایی رو مردم بعد یه مدت فراموش می کنن
خوب نیست آدم بخاطر همچین چیزی و بخاطر حرف دیگران این بلا رو سر خودش و خونوادش بیاره
من هم میگم یکی هم باید یه خورده به اون مادر حق بده
جایگاه و حال و روز اون الآن از همه بدتره
اول اینکه مردم همه اونو مقصر می دونن بدون اینکه به این توجه کنن که اون خانوم هم به دلیلی دیگه نتونسته تحمل کنه
باید به اون هم حق داد برا خودش تصمیم بگیره و برا خودش چیزی رو بخواد
به قول خاله رزی پدر از این لیست رفته کنار درحالیکه قطعا اون هم مقصره
و دوم اینکه هیچکس اون دخترخانوم رو بیشتر از مادرش دوست نداشته
حالا اون مادر مونده با این داغ و زندگی ای که ادامه اش قبل از اینم براش سخت شده بود
حالا دیگه نه می تونه بمونه نه می تونه بره و این واقعا براش دردناکه
بیشتر از همه باید برای مادرش صبر خواست از خدا
چون از این به بعد باید جواب حرف مردم هم بده درحالیکه اون مادر هم حق داشته برای خودش آرامش بخواد و من مطمئنم با فرهنگی که تو این جامعه هست، هیشکی پدر رو مقصر نمیدونه درحالیکه بیشتر تقصیرها به نظرم متوجه پدره
هم اونها مقصرند که نتونستن با خودشون قضیه رو حل کنن
و هم این دخترخانوم که برای همیشه آرامشو از خونوادش گرفته و فرصت زندگی آینده خودش رو هم از بین برده
خدا همه رو به راه راست هدایت کنه

bigbang 10-28-2012 07:03 PM

سلام به همه دوستان ، خوب خیلی از شنیدن خبرهای این طوری ناراحت میشن
اما به هر حال هر کسی یه مدل هست دیگه ، دختره هم خودش و راحت کرد دیگه حوصله جنگ و دعوا و بحث این داستانا رو نداشت ، قرص برنج رو زد و رفت به ملکوت اعلاء آدمها اینطوری هستند ، بعضی ها خیلی حساسن نباید به درشتی باهاشون صحبت کرد وگرنه این اتفاقا براشون میفته ، خلاصه صبر هر کی هم یه حدی داره
من هیچوقت نمیگم مادره بیشتر مقصر بوده یا پدره
اما مطمئنم دختره مقصر نبوده ! حالا دیگه شده ، خدا مستوجب بخشش کنه ایشون رو
حرف مردم هم مهم نیست ، مهم این هست که از این به بعد زندگی بهتری برای خودشون داشته باشن ، اصلاً میتونن برن یه شهر دیگه ، دیگه اونجا نباشن که زیر بار حرف مردم هم نباشن ، دخترش 20 ساله بوده عاقل و بالغ تصمیمی گرفته خودش مسئوله ، شاید من هم یه روز جز قرص برنج راه حل دیگه ای جلوی خودم نبینم پدر و مادرم مسئول این کار من نیستن مردم باید اینو متوجه بشن
هر کسی راه خودش رو میره ، جوون بعد از 20 سالگی استقلال طلب میشه و خودش برای خودش تصمیم میگیره ، اینجا راهشو دیگه از پدر و مادرش جدا میکنه
اگر کافر بشه به خدا باز خودش شده ، اگر هم مومن بشه باز هم خودش شده
فکر سرد مردن ، گاهی به این فکر میکنم که قراره چطور بمیرم ، ماشین منو میزنه ، از جایی میفتم ، بر اثر سانحه میمیرم یا مرگم طبیعی هست ! یا این که چند سال عمر میکنم ! یک دفعه به فکر فرو رفتم ایکاش تو اوج جوونی مثلاً 25 ، 26 برم ، اصلاً دوست ندارم پیر بشم ، پدربزرگ پدرم یادم هست روزهای آخر عمرش خیلی درد کشید من وقتی میدیدمش که داریم کمکش میکنیم احساس ناراحتی رو از تو چشماش میخوندم
انگار دوست داشت خودش کارهای خودش رو انجام بده ، 50 سال کار بی منت شبانه روز خلاصه مطمئن بودم از مردن باکی نداشت ولی از این که ما کارش رو انجام بدیم به شدت ناراحت بود من هم میخوام مثل پدربزرگم عزت نفس داشته باشم و هم توانایی
پدربزرگم بر اثر بیماری فوت کرد 80 و خورده ای سالش بود پدرم آخرین فرزند پدربزرگم هست
دوست دارم مردنم هم اینطوری نباشه که حالا روز عید قربون با جفتک گوسفند مغزم بریزه بیرون
یا این که به دست یک دزد کشته بشم ، دوست دارم مردنم آروم باشه مثل این که شب بخوابم و صبح بیدار نشم ، یا این که اگر حادثه ای هست مثلاً لااقل زیاد درد نکشم .


رزیتا 10-28-2012 09:30 PM

آره صبا جون متوجه شدم، اگه مستقیما مخاطبم رو شما قرار دادم
چون در موردش صحبت کرده بودی منم خواستم نظرمو بگم

محمد حالا که اینو گفتی منم یه چیزی بگم
من تو زندگیم اهل کلاس گذاشتن و این حرفا نیستم
اما دوست دارم مرگم با کلاس باشه مثلا تو دریا غرق بشم
یا اینکه کشتیم بره زیر آب "فرقی نمیکنه فقط تو اقیانوس یا دریا بمیرم"
و یا با هواپیما سقوط کنم
البته کما هم بد نیست، اینروزا مد شده همه میرن تو کما
اگه موارد بالا نشد، ترجیح میدم برم تو کما



ماهین 10-28-2012 10:05 PM

شب همگی همراه با ارامش
فکر کنم فضامون خیلی غمگین شد ...
دوست جونام ببخشیدم !! گاهی غممون اونقدر بزرگه که در توانمون نیست تنهایی جابجاش کنیم ...
ممنونم از همدردی همگیتون.
رزیتا جون من دوست دارم تو خواب بمیرم !
اما خب دلم می خواد زیاد عمر کنم ...
دیگه بعد از 100 کم کم آماده شم برا مردن :d
اصلا هم دلم نمی خواد دور و برم شلوغ باشه ...یه جای سر سبز تو یه خونه ی کوچیک با یه کتابخونه ی بزرگ و کلی فیلم ...!

bigbang 10-28-2012 10:11 PM

هه هه سر همتون کلاه رفت خدا عمر همه شماها به من بده ایشاالله :d
اییییییییییی خدا نکنه من بمیرم ، من بمیرم کی میخواد جایزه نوبل بگیره ، تازشم من از خدا عمر نوح میخوام تا ببینم این برنامه بلند مدت میان مدت واقعاً آخرش چی میشه
اصلاً دقیقاً میخوام قبل اسرافیل بمیرم
بعد انشاءالله خدا تو سرنوشتم بزاره پولدار بشم ، خوشبخت بشم ، کلی مسافرت برم تفریح کنم
جای همتون هم خوش بگذرونم ، اینجا بدون فیلمی از بهرام توکلی :d
ولی نه جدای از شوخی خیلی زندگی رو دوست دارم هر چی میخواد تلخ باشه ، باشه میخوام زنده باشم سالم باشم ، کلی چیزهای خوب هست که باید تجربه کنم هنوز جوونم دنیا ندیده ام کلی امید و آرزو دارم مگه میشه ، خدا نکنه بمیرم

Afsaneh_roj 10-28-2012 10:14 PM

چرا مرگ؟؟؟؟؟؟
 

شب بخیر دوستان:53:
نقل قول:

نوشته اصلی توسط رزیتا (پست 271060)
مرسی افسانه جون منم لنگه ی خودتم تو بچه پر رو کردن
خلاصه هنوز ماجرای این تیر و تفنگ ادامه داره
سر فرصت میام براتون میگم

===================
ضمنا نام نفر اول غایبین رو همراه با چند ضربدر بزرگ مزین کنید
چون کسی نیست جز آقا مهدی:d

ای رزیتا خانم .. خوب کاری می کنی . .... چرا روحیه ی بچه رو خراب کنیم آخه ....... بچه های داداشم . هی میان دور و بر من ... میدونن بهشون میدون میدم .... یه وقتایی که دور هم جمع می شیم ارشیا اذیت میکنه . میگم ارشیا میام سراغت ها . داداشم میگه وای نگو من ترسیدم ههههههه
منتظر خاطرات قشنگ تفنگ بازی پویا هستم :p
====================
راست می گی ها این آقا مهدی کجاس نیستش ؟؟؟؟
حالا که این جوریه و نمیاد از اون ضربدرهای گنده گنده براش بزنید :d
نقل قول:

نوشته اصلی توسط bigbang (پست 271064)
، گاهی به این فکر میکنم که قراره چطور بمیرم ، ماشین منو میزنه ، از جایی میفتم ، بر اثر سانحه میمیرم یا مرگم طبیعی هست ! یا این که چند سال عمر میکنم ! یک دفعه به فکر فرو رفتم ایکاش تو اوج جوونی مثلاً 25 ، 26 برم ، اصلاً دوست ندارم پیر بشم ، پدربزرگ پدرم یادم هست روزهای آخر عمرش خیلی درد کشید من وقتی میدیدمش که داریم کمکش میکنیم احساس ناراحتی رو از تو چشماش میخوندم

د


هی وای من . خدا نکنه .. چرا این فکرا رو می کنی .
البته این فکر توی ذهن همه هست فکر کنم .
من خودم هم همیشه فکر میکنم . شاید ماشین بزنه . شاید تصادف کنم ..
شاید ........
ولی آرزوم اینه که پیر شم و سر انجام بچه هامو ببینم .
ولی از دست و پا نیوفتم که از دستم خسته شن _:2:
============
خدا بیامرزه بابا بزرگتون رو .. روحش شاد :53:
نقل قول:

نوشته اصلی توسط رزیتا (پست 271067)

محمد حالا که اینو گفتی منم یه چیزی بگم
من تو زندگیم اهل کلاس گذاشتن و این حرفا نیستم
اما دوست دارم مرگم با کلاس باشه مثلا تو دریا غرق بشم
یا اینکه کشتیم بره زیر آب "فرقی نمیکنه فقط تو اقیانوس یا دریا بمیرم"
و یا با هواپیما سقوط کنم
البته کما هم بد نیست، اینروزا مد شده همه میرن تو کما
اگه موارد بالا نشد، ترجیح میدم برم تو کما



ای داد رزیتا خانم شما هم ؟؟؟؟؟؟؟
خدا نکنه ....
مرگ با کلاس هههههه
ایشاالله بچه هاتو به سرانجام برسونی
نوه هاتو ببینی مادر :)
سقوط هواپیما هم خوب نیست .....:d
کما هم خیلی اطرافیان اذیت میشن .
یه دوست همسرم 6 ماه تو کما بود .
به خواست خدا خوب شد الان هم کاملا حالش خوب خوبه
اینا همه ش خواست خداس

ترنم 10-28-2012 10:19 PM

کاربران در حال دیدن موضوع: 6 نفر (4 عضو و 2 مهمان) ترنم, ‏bigbang, ‏Afsaneh- roj, ‏ماهین



سلام م م م م م م
خوبین
سلامتین
اخ چه هفته سختیو پشت سر گداشنم به اضافه شنبه و یکشنبه
اما خدا رو شکر که تموم شد

خدا رحمتش کنه این دختره
بچه هاااااااااا دیگه حرف مرگ نزنید
تمومش کنید لطفاا

راستی چه ثبت تاریخی با حالی بود:d

bigbang 10-28-2012 10:30 PM

منم شنبه و یکشنبه هام اصلاً بدرد نمیخوره کارگاه دارم اعصابم خورد میشه !
هی میگه فلان چیزو و اینطوری بزارید تیغه رو اینجوری نزارید اونجوری کار نکنید
کلاً هی سخنرانی میکنن ، اعصاب آدم و بهم میریزن اووف خدا رو شکر که گذشت

ستاره سهیل 10-28-2012 11:04 PM

سلام
اینجا چت رومه آیا؟!!

Saba_Baran90 10-28-2012 11:39 PM

ستاره خانوم خوش اومدی
نه
اینجا چت روم نیست!
یه فروم خیلی دوستانه اس
_________________________________
دایی ممد از این فکرهای بدبد بکنی میزنمت ها!
آرزو می کنم شصتاد واحد کارگاه دیگه یهو از سیاره عطارد به چارتتون اضافه شه ها!
جوون نباید به این چیزها فکر کنه!
جوون باید به این فکر کنه که زندگی حالاحالاها باهاش کارداره
تازه مونده چندسال دیگه که ایشالا بابا بشی (ایشالا خدا اونطور که دوست داری پسر بهت بده!:)) دیگه اصلا اصلا اصلا حق نداری به این چیزها فکر کنی!
___________________________
خاله های گلم لطفا شما ها هم اصلا به این چیزها فکر نکنین
آدم باید زندگی رو به خاطر کسایی که دوسش دارن دوس داشته باشه
بدونه وقتی کسی با تمام وجود دوسش داره، فقط مال خودش نیست
آرامش رو برای همه از خدا می خوام
_____________________________________
حسین جدی چی فکر کردی؟
فکر کردی یه خط اینجا بنویسی یادمون میره سر نسیم باهامون چیکار کردی!:d
دختره بوووووووووووووووووق حتما باز از اینجا رد شده که اومدی یه سر به ما بزنی!
کچل شی تو هم ایشالا!
_________________________________
ترنم گیان خوفی؟
من اساسا از شنبه خوشم نمیاد کلا!
همیشه شنبه برام شروع هفته کاری بوده که این خود بدان معناست که چند روز رو با شروع از شنبه مجبورم زود از خواب بیدار شم و این واقعا برای من غیر قابل تحمله!
_______________________________
آنا پسردایی کوش؟


hossein 10-29-2012 07:28 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط Saba_Baran90 (پست 271081)
حسین جدی چی فکر کردی؟
فکر کردی یه خط اینجا بنویسی یادمون میره سر نسیم باهامون چیکار کردی!:d
دختره بوووووووووووووووووق حتما باز از اینجا رد شده که اومدی یه سر به ما بزنی!
کچل شی تو هم ایشالا!
_________________________________

نسیم رو یادتـــــــه ؟!
بیچاره پیر شده موهاش سفید شده . :d

این بار خاطره من رو اینجا آورد . :21:

حسش نیست بنویسم . با وجود اینکه کلی حرف دارم . نمیدونم چرااااااااا ؟

همکارای من هم که دیگه نمیان اینجا ، امیر عباس که بابا شده حسابی گرفتاره ، مهدی صورتی هم اینقدر اوضاع نوسان قیمت موبایل لحظه ای شده که اصلا خبری ازش نیست ...


Afsaneh_roj 10-29-2012 09:09 PM

تصویر گنجشک بامزه
 
سلام دوستان ......:53:
چه خبرا ؟؟؟؟؟؟
من که امروز کلی کار داشتم ......
فردا هم مهمون دارم .......
======================
خدایی دیگه از جشن و تولد و عروسی حرف بزنید ..
من پنجشنبه ی گذشته تولد دعوت بودم .......
تولد یک سالگی دختر دوستم بود . توی باغ جشن گرفته بودن...
خلاصه خیلی خوش گذشت ....
ازش اجازه بگیرم .... چند تا از عکس غذاهاشون رو بزارم :d:21:
خنده نداره که !!!!! خب نمی تونم عکس خانوادگی مردم رو بزارم خووووووو
شاید عکس دخترش رو گذاشتم ......
خیلی با مزه شده بود با لباس کفشدوزکی .....

==========================
اینم ببینید خیلی بامزه س :21::21::21:

http://img4up.com/up2/59707302140116849322.gif

ترنم 10-30-2012 01:02 PM

انجیل
 
--- نکته ای از انجیل
در Malachi آیه 3:3 آمده است:



« او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست »
این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمی‌دانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی می‌تواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.
همان هفته با یک نقره‌کار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته از کنجکاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.
وقتی طرز کار نقره کار را تماشا می‌کرد، دید که او قطعه‌ای نقره را روی آتش گرفت و گذاشت کاملاً داغ شود. او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله، جایی که داغتر از همه جاست نگهداشت تا همه ناخالصی‌های آن سوخته و از بین برود.
زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته می‌شویم. بعد دوباره به این آیه که می‌گفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست» فکر کرد. از نقره‌کار پرسیدآیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟
مرد جواب داد بله، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگهدارد بلکه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد.. اگر در تمام آن مدت، لحظه‌ای نقره را رها کند، خراب خواهد شد.
زن لحظه‌ای سکوت کرد. بعد پرسید: «از کجا می‌فهمی نقره کاملاً خالص شده است؟» مرد خندید و گفت: «خوب، خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم.»
اگر امروز داغی آتش را احساس می‌کنی، به یاد داشته باش که خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند.



Afsaneh_roj 10-30-2012 03:05 PM

تم کفشدوزکی
 
سلام ..
کسی نیومده چرا ؟
این عکس ها رو از تولد کفشدوزکی گرفتم .
اینجا میزارم برای ایده گرفتن دوستان ...
خدایی غذاهاش خیلی عالی بود .... ولی بسیار پر هزینه ..:65:
ما که خوردیم نوش جونمون :d. مبارکش باشه تولدش {جشن پتو}
البته عکس ها و توضیحات رو در قالب یک عکس در آوردم ...

http://upload.tehran98.com/images/2u...dwi9xm3ib5.jpg

Saba_Baran90 10-30-2012 04:06 PM

سلام به همه
ترنم گیان متن قیامتی بود!
خاله افسانه جون مبارک باشه تولدش!
نقل قول:

نوشته اصلی توسط hossein (پست 271112)
نسیم رو یادتـــــــه ؟!
بیچاره پیر شده موهاش سفید شده . :d
این بار خاطره من رو اینجا آورد . :21:
حسش نیست بنویسم . با وجود اینکه کلی حرف دارم . نمیدونم چرااااااااا ؟

آخر جمله بود حسین!!!!!!
اینم جوابش: نمی دونم باید چه حسی به خاطره داشته باشم، خوب یا بد؟ دوسش داشته باشم یا ازش متنفر باشم! ولی می دونم هممون بهش وابسته ایم!

وقتی کلی حرف داری و حسش نیست بنویسیشون بخاطر اینه که نمیشه یکمشو بگی یکمشو نگی!
بعضی چیزها رو باید کامل تعریف کرد! بعد به خودت میای میبینی کامل برا مردم رودرو هم تعریف کردی نشده اونی که می خواستی، چه برسه به اینکه بخوای بنویسی!
پس هم حرف داری هم حال نداری بگیش!


bigbang 10-31-2012 07:50 PM

دارم تموم میشم از دست شما تو این فروم پیر پاتال ها ! {قاط} یکی جوون تو این فروم باشه من هستم ، همتون ضد حال یعنی پیسی واقعاً به تو نیروی انسانی جداً دچار مشکل هست ، بنده این جا دارم برای خودم یک خاکریز درست میکنم تا آماج سرماو یخ شما ها در امان باشم تو این زمستون ، ای بی حال ها ، ای بی رمق ها ! ای پیرمردها ای پیر زنها ، یعنی شما رو تو آب جوش بندازن یخ تحویل بگیرن
زپرتینا به همتون ، زندگی سخت شده قبول دارم ، گرونی شده این هم قبول دارم ولی هیچی پیسی میشه > > ؟ نه هیچی پیسی میشه ؟
حسین تو شیراز برف اومده بارون اومده توفان شده چه اتفاقی برات افتاده پیدات نیست هیئت تجسس بفرستیم این ممد و مهدی و اینا رو هم پیدا کنن ، مفقود شدید همتون چرا ! چرا پیداتون نیست ؟
---------------------------------------------------------------------
ولی دور از شوخی به زودی اگر ببینم داستان به همین منوال داره ادامه پیدا میکنه چند نفر حرفه ای رو میارم تو فروم تا شب و روز اینجا پست بزنن وقتی اینجا رو خالی میزارید این من هستم که آتیش اینجا رو روشن میکنم و نه تنها روشنش میکنم چنان شعله ورش میکنم که دودش چشم هر چی حسود و بخیل به خودش بگیره !
------------------------------------------------------------
مهدی کجاییییییییییییییی هی هیهی چرا نمیایی ؟؟؟ :confused:
-------------------------------------------------
اوه اوه ما هنوز هیچی نگفتیم صاحابش اومد پدرم فریاد میکشه میگه ممد بیا سر سفره ببینم
آخه سفره بدون من صفا نداره ، میرم خیطم میکننا ولی ته دلشون غذا بدون من از گلوشون پایین نمیره :d

bigbang 11-01-2012 12:03 AM

دیگه پستهای جدید مخصوصاً برای جلب توجه ! چون پست قبلیم رو آپدیت کنم معلوم نمیشه پست جدید زدم اونوقت هیچکی نمیخونه .
آقا برای پنجشنبه تون چه برنامه ای دارید من که فعلاً بدجور مشغولیات دارم در حد لالیگا ! ولی هیچوقت برنامه های خودم رو عقب نمیندازم ، یک سری فیلم از دوستام گرفتم که مشتاقم ببینم البته چون یک سریال دیگه رو دنبال میکنم وقت نمیکنم اونا رو فعلاً ببینم
از یک زاویه دیگه اگر نگاه میکردم بیکار بودم ولی چون من همیشه از زاویه ای نگاه میکنم که برای خود شر درست میکنم پس مشغولم همین الان داشتم کار پسر داییم رو انجام میدادم مسئله ای بود در مورد سقوط با بالن از کتاب هالیدی ، فیزیک مکانیک ، بحث سینماتیک ، که یکی از یک ارتفاعی میپره و سقوط میکنه بعد از یک ارتفاعی بالنش باز میشه و تا به زمین برسه سرعتش فلان هست !
فقط همینو به شما بگم من رفتم هالیدی زبان اصلی رو نگاه کردم به حدی ترجمه فارسی فیزیک هالیدی چرت و پرت و نامفهوم بود که اصلاً من اول فکر کردم مسئله با یه معادله سقوطه آزاد حل میشه چون فکر کردم از همون اول بالن رو باز کرده
این حرفهایی که بالا گفتم رو اگر متوجه نشدید مهم نیست ، اینا رو گفتم که پیش زمینه ای برای ان بشه که حرفهای مهمتری به شما بزنم ، یکی از درخواست هایی که از پدر و مادر هایی که همین الان پست منو میبینن و بچه دارن یا حتی افراد بزرگسال این هست که حتماً ، حتماً برید زبان انگلیسی رو در حد یک فرد عادی یاد بگیرید گرامر رو به طور تخصصی یاد نگرفتید لااقل وکیبیولریتون قوی باشه که معنی همه کلمات رو بفهمید مخصوصاً دانشجو ها ، ببینید کتاب هایی که ما تو ایران ترجمه کردیم و در اختیار محصل های دانشجو قرار میدیم کتاب طراز اول دنیا نیست و این کتاب ها تازه از اون چیزی که اورجینالشون هم بود به خوبی به زبان فارسی منتقل نشدن ، خوب شاید تو نظرتون باشه خوب باز دم اون مولف گرم که اومد این کتاب رو ترجمه کرده لااقل از هیچی بهتر بوده ! اما اون مولف از حاصل ترجمه دانشجوهای بدبختش استفاده کرده که این کتابها الان دست شماها هست و البته ترجمه زورکی و منفک که دست یک ویرایشگر بدون تسلط به علم مهندسی مکانیک بره و کار رو به خاطر پولش انجام بده و شوق و ذوقی نداشته باشه نتیجه اش مشخصه ! به خاطر همین باید به زبان اصلی مسلط باشد اگر علم حقیقی میخواید نه یک مشت چرت و پرت باید به زبان اصلی مسلط باشید ما خیلی کتاب آشغال در سطح کشور به دانشجوهامون میفروشیم و مجبور میکنیمشون چیزهایی رو بخونن که اصلاً دیگه لازم نیست در موردش اطلاعی داشته باشند ! کتاب های درسی زبان اصلی داشنگاه های مطرح جهان همون مطالب قبلی رو ویرایش نمیکنن هر سال بلکه کلاً یک بازنگری کلی میکنن و یک چیز خوب رو برای تدریس انتخاب میکنن و واقعاً از اشتباهاتشون درس میگیرن و تکرارش نمیکنن !
از طرف دیگه ما یک مشکلی با زبان فارسی داریم ، همونطر که در جریان هستید ما جزو معدود زبانهایی هستیم که از راست به چپ هست از حروف خاصی استفاده میکنه
خوب این خودش یه مقدار ما رو از دیگر زبان ها منفک میکنه ، معانی و مفاهیم و توصیف اینا زیاد داریم ، ما میتونیم با زبانمون بسیاری از چیزهایی که زبان های دیگه حتی توانش رو ندارند توصیف کنیم موتور زبان فارسی قدرت شگفت توصیفش هست
و همینطور قدرت شگفت دیگه این زبا توانایی ایهام بیش از حد اون هست که نمونه بارزش شاهکار شاعران ما هست مثل حافظ و مولانا
اما مشکل از جایی شروع میشه که این توانایی در زبان فارسی یک اعتماد به نفس کاذب ایجاد میکنه که که قدرتش رو در درک و بیان مادیات که به نظر حقیر میاد از دست میده یعنی ما فارسی زبان ها در بیانمون بسیار کم نیاز به تصویر میبینیم و سعی داریم همه چی رو با توصیفات هپروت و شپروت عنوان کنیم ! نمونه اش مخصوصاً تو کتاب های ما همین کتاب های ترمو دینامیک و همین کتاب های سیالات و .....
این خودش یه مشکل هست در انتقال مطلب و ترجمه که کلی قواعد و جابه جایی
ببینید من یک مسئله خیلی پیچیده رو برای میخوام برای شما به یک بیان ساده بگم شما تا حالا اسم سهروردی رو شنیدید بهش میگن شیخ اشراق ، اشراق از شرق میاد جایی که خورشید طلوع میکنه ، سهروردی معتقد بود بین بینش و زبان شرقی و بینش و زبان غربی ( جایی که خورشید غروب میکنه ) بسیار تفاوت هست از این جهت که تو شرق طلوع آفتاب متفکران شرقی بیشتر متوجه به عالم معنا و متافیزیک و معنویات ...... میکنه
و عالم غرب و به واسطه غروب در تاریکی مفهومی قرار داره از این جهت متفکران غربی بیشتر توجهشون به مادیات و زوایای تاریک دنیا هست
به همین جهت غربیون بیشتر در مادیات موفق تر هستند و شرقیون در معنویات
علمای غرب فیزیک رو بنیان کردند و مرکز دین و عبادت در شرق در و بیشتر در خاور میانه هست ، اینها البته همگی فرض های فلسفی هست که قابل رد هست و جای بحث داره ولی میخواستم بگم شاید واقعاً تقصیر ما نباشه که تون ادبیاتمون یک نمایشنامه نویس قهار نداریم ، یک فیلنامه نویس قهار نداریم شاید واقعاً نمیتونیم مثل اونها باشیم که بتونیم به دنیای مادی توجه خوبی نشون بدیم قهرمان های یونانی و خدایانشون زمینی تر هستند تا این که آسمانی باشند ، ولی خدا در ادبیات ما حتی از دوران باستان هم زمینی نبوده بلکه خدایی یکتا متعلق به آسمانها بود ، ما کوه المپ نداشتیم ، خدا ساکن زمین نبوده ! و بی نیاز . چیزی که من میخوام بگم این هست که شما اگر کتاب زبان اصلی رو در کنار یک کتاب فارسی بگذارید حالا لزوماً اون کتاب ترجمه نباشه اصلاً یک کتاب در حوزه ای مشترک با اون کتاب انگلیسی باشه این دو تا رو که با هم مقایسه کنید به راحتی حتی تفاوت در توصیف ها رو متوجه میشید زبان های غربی و لاتین برای توصیف علم و مسائل مادی و اقتصادی قدرت بیشتری دارند نسبت به زبان های شرقی مثل عبری یا عربی یا فارسی و .......... از این جهت اگر جداً مشتاق هستید که تولید علم کنید نه به خاطر این که آمریکا در تولید علم سر آمد هست ، نه ! به خاطر این که زبان اونها برای انتقال و یادگیری از زبان های شرقی بهتر هست برید و مثلاً زبان انگلیسی رو یاد بگیرید
البته یک زبان قابلیت پالایش داره ، مثلاً انگلیسی از همون روز اول اینطور نبوده مثلاً انگلیسی از نظر من نه در انگلستان بلکه در ایلات متحده تبدیل به زبان علم شده و قدرتمند شده ما هم میتونیم زبان فارسی رو تبدیل به یک زبان کار آمد برای تولید و انتقال عالی و ساده و راحت به دیگران کنیم به شرط این که اول درست یاد بگیریم تا درست انتقال بدیم
الان برای درست یاد گرفتن نیاز داریم که زبان انگلیسی بلد باشیم ، هنوز این فرهنگ حتی تو اساتید ما جا نیفتاده که با وسواس تدریس کنند ، که مطمئن بشن حتماً دانشجو هایی که درکلاسشون هستن مطالب درسی رو به خوبی متوجه شدند
به خاطر همین شما مجبورید انگلیسی یاد بگیرید ، شما باید یاد بگیرید تا مسیری که اساتید شما طی کردند شما طی نکنید ، شما اگر روزی استاد شدید ، مثلاً استاد زبان اول دانشجوهاتون رو تشنه کنید ، تشنه که شدند خودشون دنبال آب میگردند ، سعی کنید توصیفهاتون این دنیایی باشند نه مثلاً کوه قاف ، نه شبیه شعرهای ادبیاتی ما نه توصیفهاتون زمینی باشند ، مثل توصیف گوشه ها و زوایای یک خودکار !
میدونم حرفهام ممکنه براتون بی معنی باشه همین الان مثلاً من از شما بپرسم یک لواشک بخرید و طعمش رو برام بگید ، اگر بگید لذیذ این یه توصیف بی ارزش هست !
توصیف درست این هست که بگید وقتی مثلاً میخوام یک لواشک رو بخورم ابتدا زبری دانه های ریزی که در درون نوار سیاه رنگی هست را حس میکنم بعد یک ترشی تند روی زبانم حس میکنم بزاقم ترشح میکند بعد اندک زمانی زبانم به آن ترشی عادت کرده و طعمی بین ترشی و شیرینی را حس میکنم ، این مثلاً توصیف مادی هست
این چیزها هنوز تو زبان ما مد نشده ، ما چرت و پرت زیاد میگیم ، صداقت نداریم تو زبانمون به خاطر همین هم هر مطلبی بنویسیم 70 درصدش چرت و پرت هست
نامه های اداری ما رو با نامه های اداری مثلاً کشور آلمان مقایسه کنید
چیزی که ما 2 صفحه مینوسیم اونها تو 5 خط مینویسن ، مستقیم میرن سر اصل مطلب
اینقدر گفتم که خودم هم وسط حرفام گم شدم ! پس بهتره تا دامنه هذیون بیشتر نشده ادامش ندم !

ترنم 11-01-2012 01:47 AM

کاربران در حال دیدن موضوع: 7 نفر (2 عضو و 5 مهمان) ترنم, ‏رزیتا



ثبت تاریخی
5 مهمون داریم
به به
بیاین تو دم در بده :)

سلــــــــــــــــــــــــــــ ـام:o

شابادی 11-01-2012 09:00 AM

سلام من یه سوال داشتم
من 2 هفته پیش رفتم یه بانک ( با مقداری ریش ) گفتم وام دارید
ریس بانک خیلی تحویلم گرفت گفت: بله بله وام یک روزه هست یک ماهه هست 4 ماهه هم هست
خلاصه حدود 10 دقیقه برام توضیح داد و گفت در خدمتیم
دو روز بعد ریشامو زدم سیبیل دسته بلند گذاشتم
رفتم بانک گفتم سلام برای ثبت نام وام اومدم
یه نگاه بهم کرد گفت وام :confused: وام نداریم
گفتم من پری روز اومدم گفتین هست
گفت ها اون واما فعلا مسدود شدن تا چند روز دیگه
چند روز دیگه رفتم همون حرفارو زد
دوباره چند روز بعد رفتم ولی اینبار برادرمو باخودم بردم
اول من رفتم داخل همون حرفای قبلی رو بهم زد من که اومدم بیرون برادرم پشت سر من
رفت داخل به راحتی ثبت نامش کردن
روز بعد رفیقمو باخودم بردم رفیقم که رفت داخل من از جلو بانک فقط رد شدم
دوستم که اومد بیرون میدونی بهم چی گفت{قاط}
گفت: وقتی داشتم با رییس بانک حرف میزدم تو که رد شدی رئیس تو رو دید گفت لطفا اگه این اقا اومد داخل من میگم وام نداریم ( منظورش من بودم) من نمی خوام به هر کسی وام بدم
رفیقم گفت چرا :eek:
گفت به اینجور ادما وام نمیدم
رفیقم گفت :یعنی چی بیکاره مگه شما ازش ضامن و کسر از حقق نمی گیرید
رئس گفت: نه منظورم قیافش
حالا میخوام اینو بپرسم چرا باید حتما ریش داشته باشیم{قیژه}
باید به انجمن سیبیلو های جهان شکایت ببرم:24:
امروز 11 ابان 91 با ریش رفتم بانک و به راحتی ثبت نام کردم

فرانک 11-01-2012 10:38 PM

سلام دوستان عزیز

امیدوارم همگی خوبه خوب باشید

عید قربان رو پساپس :dو غدیر رو پیشاپیش به همه تبریک میگم {جشن پتو}

mohammad.90 11-01-2012 11:25 PM

سلام به همهمهمهمهمه دوستان جدید وقدیمی خوب خوش سرحال باشید :53:

ماهین 11-02-2012 07:03 AM

درود دوست جونا
من تصمیم گرفتم از شغلم انصراف بدم !!!
چه معنی داره آخه همه تو روزای تعطیل میرن مسافرت یا استراحت می کنن ،
اما من این روزا اونقدر تو سالن می مونم که حالم از هر چی مشتری و کار بد می شه...
احتیاج به خونه تکونی روحی دارم !
قرار بود از کارم لذت ببرم اما دارم غرق میشم تو کار !
این هفته هر جا که رفتم برای سالن خرید کنم ، افسردگی گرفتم .
یکی من رو دوست داشته باشه !!!_:2:

اهورا 11-02-2012 12:08 PM

با سلامی گرم خدمت همه گلهای زیبای بهشتی . مدتی سایت قطع بود ولی به یاری

خداوند متعال و زحمتهای اقا کوروش دوباره سایت براه افتاد .:53:{شیت شدن}

ترنم 11-04-2012 12:40 AM

خانواده دست و پا چلفتی
 


:d:d


https://lh5.googleusercontent.com/-K...Vs/s400/68.gif



bigbang 11-04-2012 12:46 AM

ببین تو رو خدا توفان میاد مملکتشون روحیشون چطوریه !! :d حالا ما رو ببین !


مهدی 11-05-2012 09:58 PM

سلام به همه دوستان عزیز پاتوق
خوبید
خوشید
سلامتید
اندکی کار داشتم و اندکی هم صبر کردم ببینیم این 3 ماه فعالیت بر میگرده یا نه که فعلا خبری نشد.
پس دوباره با جدیت شروع میکنیم

پستها رو خوندم بدون نقل قول جواب میدم :d

آن بانوی لبتاپ دار چوب خیس کرده لیست زننده به دیوار با کفشهای پاشنه بلند :d
سلام
مظلوم تر از من گیر نیاوردی اسمم رو اول زدی :d
خاله رزی هم بعد تاکید میکنه
خاله افسانه هم ضربدر گنده میزنه

بابا دختر عمه باز به مرامت احوالی از ما گرفتی بدون اینکه سطر اول برنویسی یا بخواهی ضربدر بزنی چاکرتم

حسین جان از این شنبه به بعد دوباره قیمت ها زده میشه
فروم موبایل رو هم دوباره رو برههش میکنیم

دایی محمد عزیز
غصه نخور ول کن این پیر پاتال ها رو که سر دستشون چوب خیس کرده :d بیا با ما جوانان 18 سال و چند ماه بچرخ :d از این به بعد حضوری کمرنگ همراه با اندکی رنگ که بتدریج در اواخر پررنگ میشه


راستی دوستانی که آواتارشون نیست یک آواتار خوشگل و پر انرژی بزارن

Afsaneh_roj 11-06-2012 07:58 AM

سلام صبح بخیر
 
سلام ..صبح زیبای پاییزی تون بخیر .
ما که بارندگی داریم بسیوووووووووووور زیباترش کرده .
مخصوصا 6 و 7 صبح بیدار شی بیشتر لذتش رو میبری :d

نقل قول:

نوشته اصلی توسط ماهین (پست 271288)
درود دوست جونا
من تصمیم گرفتم از شغلم انصراف بدم !!!
چه معنی داره آخه همه تو روزای تعطیل میرن مسافرت یا استراحت می کنن ،
اما من این روزا اونقدر تو سالن می مونم که حالم از هر چی مشتری و کار بد می شه...
احتیاج به خونه تکونی روحی دارم !
قرار بود از کارم لذت ببرم اما دارم غرق میشم تو کار !
این هفته هر جا که رفتم برای سالن خرید کنم ، افسردگی گرفتم .
یکی من رو دوست داشته باشه !!!_:2:

ماهین جون .. به نظر من هم انصراف بده :d
به خاطر خودت میگم .. دلیل نداره استراحت و تفریح و تعطیلی هات رو بزاری برای لذت بردن دیگران ( نصیحت خواهرانه :d)
من که همه کار میکنم ولی خودم رو پابند کار نمی کنم ..
شما هم سر کار برو ولی در حدی که به آرامش خودت لطمه نزنی .

بیا دارمت . بیا بخل خوذم :p
نقل قول:

نوشته اصلی توسط مهدی (پست 271727)
سلام به همه دوستان عزیز پاتوق
خوبید
خوشید
سلامتید
اندکی کار داشتم و اندکی هم صبر کردم ببینیم این 3 ماه فعالیت بر میگرده یا نه که فعلا خبری نشد.
پس دوباره با جدیت شروع میکنیم

پستها رو خوندم بدون نقل قول جواب میدم :d

آن بانوی لبتاپ دار چوب خیس کرده لیست زننده به دیوار با کفشهای پاشنه بلند :d
سلام
مظلوم تر از من گیر نیاوردی اسمم رو اول زدی :d
خاله رزی هم بعد تاکید میکنه
خاله افسانه هم ضربدر گنده میزنه

بابا دختر عمه باز به مرامت احوالی از ما گرفتی بدون اینکه سطر اول برنویسی یا بخواهی ضربدر بزنی چاکرتم

حسین جان از این شنبه به بعد دوباره قیمت ها زده میشه
فروم موبایل رو هم دوباره رو برههش میکنیم

دایی محمد عزیز
غصه نخور ول کن این پیر پاتال ها رو که سر دستشون چوب خیس کرده :d بیا با ما جوانان 18 سال و چند ماه بچرخ :d از این به بعد حضوری کمرنگ همراه با اندکی رنگ که بتدریج در اواخر پررنگ میشه


راستی دوستانی که آواتارشون نیست یک آواتار خوشگل و پر انرژی بزارن

به به به سلام .... آقا مهدی ...چه عجب از این ورا ؟؟؟؟؟
هاااااااااااااااااا اینه ها ...... اگه اسمت رو نمی بردیم
و اسمت رو نمی زدیم پشت شیشه و ضزبدر گنده منده نمیزدیم جلو اسمت
که حالا حالا ها پیدات نمی شد
:d

ماهین 11-06-2012 08:10 AM

درود
صبح زیبا و سرد پاییزیتون همراه با آرامش
افسانه جونم ...ممنون از دلگرمیت ...اما ...
خب ...ما حالمان بسی فراوان خوب شده است ...از شغلمان هم انصراف نمی دهیم !!!
اصلا چه معنی داره آدم خسته بشود و اوضاع و احوال روحیش بریزه به هم ؟!
ما خوبیم !
ما بهترین هستیم !
ما همچنان پر انرژی با آرزوهای زیاد به تکرار روز های بی تکرار زندگیمان ادامه خواهیم داد!!!
ما صمیمیترین و سخت گیر ترین مربی از نظر بچه های آموزشگاه شناخته شدیم ...ما احساساتمان پروانه ای شد یهویی !!!
ما دوباره خوش حالیم و از زندگی لذت می بریم !
یک سبد پر از گل های بهاری تقدیم به دوست جونام ...{پپوله}


مهدی 11-06-2012 05:58 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط Afsaneh- roj (پست 271753)
به به به سلام .... آقا مهدی ...چه عجب از این ورا ؟؟؟؟؟
هاااااااااااااااااا اینه ها ...... اگه اسمت رو نمی بردیم
و اسمت رو نمی زدیم پشت شیشه و ضزبدر گنده منده نمیزدیم جلو اسمت
که حالا حالا ها پیدات نمی شد
:d

سلام خاله افسانه
بدون ضربدر و غیره ذالک هم پیدام میشد نیاز به خشونت نبود :21:
حالا که ما اومدیم هیچکی نیست :d

زدن تشکر زیر پستها فایده نداره باید از خودتان پست در وکنید تا حضورتان ثبت بشود :21:

انرژی مثبت رو از ماهین خانوم بگیرید

Afsaneh_roj 11-06-2012 06:32 PM

من حاضر
 
سلام . شب بخیر
من اوووووووومدم
ولی کسی نیست .....
دوستان که نمیان ......
زدن پست پشت سر هم که ممنون(ممنوع ) میباشد که:d
نقل قول:

نوشته اصلی توسط مهدی (پست 271814)
سلام خاله افسانه
بدون ضربدر و غیره ذالک هم پیدام میشد نیاز به خشونت نبود :21:
حالا که ما اومدیم هیچکی نیست :d

زدن تشکر زیر پستها فایده نداره باید از خودتان پست در وکنید تا حضورتان ثبت بشود :21:

انرژی مثبت رو از ماهین خانوم بگیرید

سلام بر آقا مهدی.... این ضربدر کجاش خشونته ؟؟؟؟
اون ترکه ی خیس شده توی آب ترنم خشونت میباشد :d

بعدش هم ما چند وقته میایم هیشکی نیست .. _:2:
ایشاالله دوستان کم کم میان و پست های آنچنانی میزنن .....
اینه ها اومدیم حاضری هم زدیم .

دوستان همچنان منتظر حضور سبزتان هستیم :53:
بیاین تا به پس گردنی متوسل نشدیم {قاط}


اکنون ساعت 09:01 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)