پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

behnam5555 09-01-2011 07:49 PM



آزاده.....شعری زیبااز رهی معیری
درخاطرآزاده ،غباری زکَسَم نیست
سروچمنم ،شکوه ای ازخاروخَسَم نیست


ازکوی تو بی ناله وفریاد گذشتم
چون قافله عمر،نوای جرسم نیست


افسرده ترم ازنفس باد خزانی
کان نوگل خندان،نفسی همنفسم نیست


صیادزپیش آیدوگرگ اجل از پی
آن صید ضعیفم،که ره پیش وپسم نیست


بی حاصلی وخواری من بین،که دراین باغ
چون خار بدامان گلی،دسترسم نیست


ازتنگدلی پاس دل تنگ ندارم
چندان کشم اندوه، که اندوه کشم نیست


امشب رهی ازمیکده بیرون ننهم پای
آزرده ی دردم،دوسه پیمانه بسم نسیت

behnam5555 09-01-2011 07:53 PM


شعر عقاب و كلاغ، از شاعر نوپرداز کرد، جلال ملكشاه

فصل، فصل زرد پاییز است
آسمان دلگیر و خاموش و زمین سرد و غم انگیز است
روی عمر سبز جنگل، گوئیا پاشیده بذر مرگ
همچو اشك آن سان كه انسانی به حسرت
روز تلخ احتضار خویش
می چكد از چشم جنگل، دانه های برگ
آفتاب بی رمق چون آخرین لبخند یك سردار، به روز هزم
روی لجه خون و شكست لشكرش می آورد بر لب
بر لبان تیره كهسار خشكیده است
زوزه مرموز و بد یمن شغال باد، شیون مرگ است
كه درون گیسوان جنگل بیمار پیچیده است
مرگ می آید، رعشه اش بر جان
او به خود می گوید و بر خویش می لرزد عقاب پیر
مرگ می آید
روی سنگی بر بلندای ستیغ كوه ایستاده است
با همه خوفی كه دارد لیك
چشم هایش آشیان شوكت و فخری است عالمگیر
مرگ می آید
وه چه تلخ و زشت و نازیباست
و كلید رمز این قفل معماگونه ناپیداست
آنكه می خواهد جهان را شاد
آنكه می جوید به زیر چرخ گنبد گیتی
عزت عدل و شكوه و داد
آنكه در اوج است و راه عشق می پوید
زندگی را همچو باغی گل به گل مستانه می بوید
ای دریغا عمر او كوتاه و بی فرداست
مرگ می آید
باز با خود گفت، و دلش را یك ملال تلخ در چنگال خود افشرد
مرگ می آید، گریزی نیست
زندگی را دوست دارم، داروی این درد پیش كیست؟
آسمان زیباست و زمین و جنگل و كهسار جان افزاست
آن فسانه آب هستی بخش، در كدامین سوی این دنیاست
یادش آمد زیر پای كوه
در كران بوی گند مردابی آشیان دارد كلاغی پیر
زیسته است بسیار سال از صد فزون ولیك همچنان مانده است
سر درون ریم و چرك لاش مرداران
چاپلوس و دم تكان، جانور خویان
همنشین با خیل كفتاران
خود ندارد قدرت پرواز
گشته در توجیه مرداب عفونت زای
اوستادی نكته پرداز و حكایت ساز
مرگ می آید و كلاغ پیر می داند كه راز زندگی در چیست
گفت و زد شهبال شوكت جوی خود بر هم عقاب پیر
ناگهان كهسار بخروشید
كوه لرزید و به خود پیچید
روبهان سوراخ گم كردند
آهوان از خوف رم كردند
گله را زنجیره آرامشان بگسست
كبك یكه خورد
جغد ترسید و دهان شوم خود را بست
پس فرود آمد عقاب پیر
گر چه راه من ندارد با ره ناراه تو پیوند
گرچه من در زندگانی با شمایان ناهمآوازم
گرچه تو با خفت و من با سپهر پاك دمسازم
لیك امروزم به تو ناچار كار افتاد
جز تو دانائی بدین مشكل كه دارم نیست این گره بگشای
راز طول عمر تو در چیست؟
من كه پر در چشمه خورشید می شویم
كهكشان عزت و جاه و شكوه و فخر می پویم
عمرم اما سخت كوتاه است
می پذیرم مرگ را و اجتنابی نیست
لیك مرگ من بدینسان زود و ناگاه است
زاغ گفتا: جان بخواه ای دوست
گر چه تو با من نمی سازی
گر چه تو هم چون نیاكانت بر ستیغ كوه می نازی
زاغ با خود گفتگوی دیگری دارد:
نیك می دانم هراس مرگ
خوی تند از یاد او برده است
دست مریزاد ای زمان، ای روزگار، ای دهر
كه عقاب سركش و آزاد این چنین خوار و زبون و پست
در پی چاره به سوی من پناه آورده است
پس كلاغ پیر رفت و روی لاش مرداری پرید و شادمان خندید
همچنانكه لقمه می خائید گفت:
رمز زندگی این است، آشیان در ساحل مرداب ما افكن
سفره انداز از طعام لاشه مردار بر كران خلوت و آرام از گزند حادثه ایمن
در كتاب پند ما درج است؛ كه نیای ما فرمود:
در جهان جز وسعت مرداب
هر چه می گویند و می جویند و می پویند
حرف مفت است و ندارد سود
گوش كن ای دوست
تا بگویم كه دلیل عمر كوتاه شمایان چیست؟
زندگی در اوج می جوئی باد مسموم است
بوی گند نور می بوئی
قله ای كه بر فرازش آشیان داری ناخوشایند و بلند و بی ره و شوم است
جاودانه زیستن در ساحل زیبای مرداب است
خوردن و آشامیدن و خواب است
چینه كن با من درون خاك این پر و بال بلند و زشت را بردار
هر چه فكر كوه را دیگر فرامش كن توبه كن در آستان حضرت كفتار
منقلب گشت و عقاب پیر شرمگین و سخت توفنده
گفت: من كجا و این بساط ننگ
تف بر این مرداب گند و خوان رنگارنگ
مرگ در اوج سپهر پاك خوشتر از یك لحظه ماندن در جوار ننگ روی خاك
گفت: ای زاغ پلید زشت
جاودان ارزانیت عمر پلشت
من نخواهم عمر در مرداب من نجویم زندگی در لاشه مردار
من نسازم آشیان در ساحل ایمن من نسایم سر به درگاه شغال و روبه و كفتار
اینك ای مرگ شكوه آیین
من چو روح نور از هر زشتی و آلایشی در دل مبرایم
تا نیالوده ست جان را ننگ من تو را با جان پذیرایم
گفت و شهبالان زهم واكرد
گشت در مرداب دوری چند
در میان بهت زاغ زشت
بال در یال بلند اسب باد افكند


yad 09-03-2011 05:25 PM

سرودی زیبایی است از محمدحسین جعفریان
فصل‌های پیش از این هم ابر داشت
بر کویرم بارشی بی‌صبر داشت
پیش از اینها آسمان گلپوش بود
پیش از اینها یار در آغوش بود
اینک اما عده‌ای آتش شدند
بعد کوچ کوه‌ها آرش شدند
از بلند از حلق آویزها
قلب‌های مانده در دهلیزها
بذرهایی ناشناس و گول و گند
از میان خاک و خون قد می‌کشند
بعضی از آنها که خون نوشیده‌اند
ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند
عده‌ای حسن القضاء را دیده اند
عده‌ای را بنزها بلعیده اند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجی‌ها بسیجی تر شدند
ای بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
توچه می‌دانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش،‌ رقص مرگ را
تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست
تو چه می‌دانی سقوط “پاوه” را
“عاصمی” را “باکری” را “کاوه” ‌را
هیچ می دانی”مریوان” چیست؟‌ هان!
هیچ می‌دانی که “چمران” ‌کیست؟ هان!
هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟
هیچ می‌دانی “دو عیجی”‌ در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است
با همان‌هایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
پای خندق‌ها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند
زنده‌های کمتر از مردارها
با شما هستم، غنیمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد
از نسیم شادی یاران بگو
از “شکست حصر آبادان” بگو!
از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در “فتح المبین”
از “شلمچه”، “فاو”‌ از “بستان” بگو!
از شکوه رفته! از “مهران”‌ بگو!
از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند
شب شکاران سحر اندوخته
از پرستوهای در خود سوخته
زان همه گلها که می بردی بگو!
از “بقایی” از “بروجردی” بگو!
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
عشق بود و داغ بود و سوز بود
آه! گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست
تیردان پرتیر و تیرانداز نیست
نسل های جاودان فانی شدند
شعرها هم آنچه می دانی شدند
روزگاران عجیبی آمدند
نسل های نانجیبی آمدند
ابتدا احساس هامان ترد بود
ابتدا اندوهامان خرد بود
رفته رفته خنده ها زاری شدند
زخم هامان کم کمک کاری شدند
خواب دیدم دیو بی‌عار کبود
در مسیل آرزوها خفته بود
خواب دیدم برفها باقی شدند
لحظه‌های مرده ام ساقی شدند
ای شهیدان! دردها برگشته اند
روزهامان را به شب آغشته‌اند
فصل هامان گونه‌ای دیگر شدند
چشمهامان مست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تن آلوده‌اند
آسمانهامان لجن آلوده‌اند
هفته ها در هفته ها گم می‌شوند
وهم‌ها فردای مردم می‌شوند
فانیان وادی بی سنگری!
تیغ ها مانده در آهنگری
حاصل آغازها پایان شده است؟
میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟
شعله ها! سردیم ما، سردیم ما
رخصتی، ‌شاید که برگردیم ما
“یسطرون” ‌هم رفت و ما نون مانده‌ایم
بعد لیلا باز مجنون مانده‌ایم
بحر مرداب است بی امواج،‌آی !
عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!
یک نفر از خویش دلگیر است باز
یک نفر بغضش گلوگیر است باز
زخمی‌ام، اما نمک… بی فایده است
درد دارم، نی لبک… بی فایده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشگر چنگیز از روحم گذشت

ترنم 09-08-2011 01:37 PM

چه جای ماه ،

كه حتی شعاع فانوسی

درین سیاهی جاوید كورسو نزند

به جز قدمهای عابران ملول

صدای پای كسی

سكوت مرتعش شهر را نمی شكند ...


به هیچ كوی و گذر

صدای خنده مستانه ای نمی پیچد ...


كجا رها كنم این بار غم كه بر دوش است ؟

چرا میكده آفتاب خاموش است ...

ترنم 09-08-2011 01:38 PM

در سکوتِ مزرعه، سَرِ پیچ.

رهگذرزیر لب گفت کیکاش

مترسک دل داشت..!!

تا بجایِ کُلاهِ پاره

دل او به یغما می بُردم...

وکلاغِ پیر خلوت را شکست: کی فریاد آشیانم را بردند...

و مترسک ،خسته


با بغضی ژرف

از خودش پرسید : راستی من کیستم !؟ ...

ترنم 09-08-2011 01:40 PM

آسمان در دست تعمیر است.

در ازای نور، دست‌های تشنه‌ای دارم.

حال دریا بر لب ساحل: گاه فریادست، گاه موسیقی.

آتشی در چشم‌هایت بود.

در دلم دارد کسی دیوار می‌چیند.

باز باران رسم و راهش را، می‌رساند تا نگاه من.

خواب می‌خواهم. خواب بر زانوی تنهایی.

خواب‌ها را خواب می‌خواهم.

..

این پرانتز هم به پایان می‌رسد با تو.

yad 09-12-2011 05:18 PM

غلام بچه مکتبی جاهل مسلک و ساده دل روزی از استاد پیر خود اجازه گرفت تا بجای قرائت انشاء نامه ای که حکایت از بی وفایی یار بود را برای همشاگردیهایش بیان کند و استاد پیر با این تقاظای جسورانه وی موافقت کرد:

عشق من زینب خاتون ، با وفا و مهربون

عشق من برگ خزون ، عشق من آب روون

آب روون خوردند ، زینب خاتون و بردند...

اونقده برام عزیزه ، میمیرمه زنده میشم

ی قطره اشک بریزه ، بسته به جونم جونش

قربون اون وفا و اون قلب مهربونش

ما رو دست غم سپردند ، زینب خاتون و بردند...

دهل اوردند از راه دور ، چشماشو کردند کور کور

الماس و زر اوردند، مرغ تاج به سر اوردند

شمش طلا اوردند ،زینب خاتون و بردند ...

انگار طلسمش کردند ، مال و منال دنیا رو انگار به اسمش کردند

زبونش و بسته کردند ، روحش و خسته کردند

نشسته بودند زیر پاش ، راهی نمونده بود براش

راضی نبود ! راضی شد ، با گرگا همبازی شد

گیلاس باغم اون بود ، چشم و چراغم اون بود

مردم پر از رنگ و ریان، کشیک کشیدم که نیان

هی در باغ و بستم ، هی پشت در نشستم

تا ی صدای پا اومد مردم از جا جستم

دیوار کوتاه بود پریدند ، گیلاس باغم و چیدند

:cool:


مهبا 09-13-2011 12:50 AM

تو را ارزو نخواهم کرد

هیچ وقت



تو را لحظه ای خواهم پذیزفت که خودت بیایی



با دل خودت



نه با ارزوی من

به این فکر کن !

مهبا 09-13-2011 12:55 AM

نفسش مثل نفسهای دل کوچک من ميگيرد...؟


يا به يک خنده ی چشمان پر از ناز کسی ميميرد...؟


چه خبر از دل تو....؟


دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من ميگيرد....؟


مثل رويای رسيدن به خدا....


همه شب تا به افق دل من نيز به آزادگی قلب تو پر ميگيرد...

اهورا 09-13-2011 08:49 AM

خیلی وقته دیگه بارون نزده




خیلی وقته دیگه بارون نزده

رنگ عشق به این خیابون نزده




خیلی وقته ابری پر پر نشده
دل آسمون سبک تر نشده

مه سرد رو تن پنجره ها
مثله بغضه توی سینه ی منه

ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست

حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفا که آخه گفتنی نیست

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بد جوری دلتنگ شده

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو
بد جوری دلتنگ شده...



اکنون ساعت 03:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)