نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست الف |
اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر
بخاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم ح |
حدیث عشق به طومار در نمیگنجد
بیان دوست به گفتار در نمیگنجد ب |
بطرب حمل نکن سرخی رویم که چز جام
خون دل عکس برون می دهد از رخسارم م |
مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل
که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل و |
وانگه گیسوی ترا رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من غمگین داد ...ی |
یا رب آن رویست یا برگ سمن
یا رب آن قدست یا سرو چمن ن |
نرم نرمک گفت شهر تو کجاست
که علاج اهل هر شهری جداست غ |
غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت
این شادی کسی که در این دور خرمست ج |
جولقیی سر برهنه میگذشت
با سر بی مو چو پشت طاس و طشت گ |
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد
ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد ک |
کار مردان روشنی و گرمیست
کار دونان حیله و بیشرمیست ش |
شرمش از روی تو باید آفتاب
کاندرآید بامداد از روزنت س |
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت
این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست خ |
خجلست سرو بستان بر قامت بلندش
همه صید عقل گیرد خم زلف چون کمندش ح |
حیف میآمد مرا کان دین پاک
درمیان جاهلان گردد هلاک ق |
قیامت باشد آن قامت در آغوش
شراب سلسبیل از چشمه نوش ف |
فالق الاصباح اسرافیلوار
جمله را در صورت آرد زان دیار ه |
همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی
وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی ت |
تو که نیستی غم غربت با منههمیشه یه دنیا حسرت با منه
ف |
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی
فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی ب |
بارخدایا مهیمنی و مدبر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا غ |
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم ع |
عاقبت دیدند هر گون ملتی
لاجرم گشتند اسیر زلتی پ |
پیوند روح میکند این باد مشک بیز
هنگام نوبت سحرست ای ندیم خیز چ |
چون کمان در بازو آرد سروقد سیمتن
آرزویم میکند کآماج باشم تیر را ا |
از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را ////.... |
هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت
بر نه آرد همچو شوره ریع و کشت ///... |
هرگز حسد نبرده و حسرت نخوردهام
جز بر دو روی یار موافق که در همست الف |
آن کــس کـه ندارد بسر کوی تو راه
از زندگی بـی ثمـرش حـاصل نیست ت |
تو برون خبر نداری که چه میرود ز عشقت
به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت ب |
بكش جفاي رقيبان مدام وخوشدل باش
كه سهل باشد اگر يار مهربان داري س |
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را |
حرف/؟
حیف میآمد مرا کان دین پاک درمیان جاهلان گردد هلاک ق |
قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد
که این نسب چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم //ی |
يك دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
وز لب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود گ |
گفتن «نه» به تو سخت است ولی باور کن
جز یخ و برف،نه رمزی و نه رازی دارم //ر |
راست چون سوسن وگل از اثر صحبت پاك
بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود ج |
جز با تو ممکن نمی شد،این روح سبز تولد!
گلشعله ای بشکفد از،کهنه اجاق خزانم |
مگر ديوانه خواهم شددرين سودا كه شب تا روز
سخن با ماه مي گويم پري در خواب مي بينم |
اکنون ساعت 05:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)