کم کن طمع از جهان و میزی خرسند |
گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی
چون صبح به آفاق جهان سر بفرازم |
گر توزین دست مرا بی سر و سمان داری
من به آه سحرت زلف مشوش دارم |
گر نبود خنگ مطلا لگام
زد بتوان قدم خویش گام گر نبود مشربه از زر ناب با دو کف دست توان خوردآب |
نقل قول:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یاجان رسدبه جانان یاجان زتن درآید |
وگر برگوید از دیده بگوید رمز و پوشیده
اگر درد طلب داری بدانی نکته و ایما وگر درد طلب نبود صریحا گفته گیر این را فسانه دیگران دانی حواله میکنی هر جا |
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
ز دست ترک ختایی کسی جفا چندان
نمیبرد که من از دست ترک شیرازی |
من شکسته ی بد حال زندگی یابم
در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول |
درآن زمان که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم |
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی بجان آمد خدا را همدمی |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد |
صد جوی آب بستهام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت |
اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد پر آب دو دیده و پر از آتش دل خاک ره او شدم به بادم برداد |
خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گرد مرکز خاک |
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست |
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست |
من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز زان که درمانی ندارد درد بیآرام دوست |
بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود |
صرف شد عمر گران مایه به معشوقه و می
تا از آنم چه به پیش آید از اینم چه شود خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت حافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود |
سعدیا عمر گران مایه به پایان آمد
همچنان قصه سودای تو را پایان نیست |
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است جام جهان نماست ضمیر منیر دوست اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است |
فرومانده در کنج تاریک جای
چه دریابد از جام گیتی نمای؟ مپندار اگر شیر و گر روبهی کز اینان به مردی و حلیت رهی |
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را |
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود |
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن شرو خرامان نرود |
خوشا آن دل که از غم بهرهور بی
بر آن دل وای کز غم بیخبر بی ته که هرگز نسوته دیلت از غم کجا از سوته دیلانت خبر بی |
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما |
گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد
مشکل حکايتيست که تقرير ميکنند |
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت |
توبه کردم که نگویم من از آن توبه شکن
هر کی بیند شکنش توبه دیگر نکند یا رب ار صبر نیابد ز تو دل ز آتش عشق تا ابد قصه کند قصه مکرر نکند |
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را |
برق عشق از خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت |
هاتف آنروز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند |
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد
بمی بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد |
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند |
تو هم سن نفسهامی
من اقیانوس تشویشم اگه دیونگی خوبه بگو دیونه تر میشم |
من آن فریب که در نرگس تو میبینم
بس آبرویی که با خاک ره بر آمیزد |
اکنون ساعت 04:08 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)