...؟
با تو آری می توان از غول شب حتا نترسید با تمام شاخ و برگش،با همه ابزارها یش |
شاه خوباني ومنظور گدايان شده اي
قدر اين مرتبه نشناخته اي يعني چه ه |
////////.....؟؟؟
كرم بين و لطف خداوندگار گنه بنده كرده ست و او شرمسار م |
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد //خ |
خدا را از طبيب من بپرسيد
كه آخر كي شود اين ناتوان به گ |
گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست ک |
کنون زین سپس هفتخوان آورم
سخنهای نغز و جوان آورم ///... |
هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد
هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد ب |
با اشک فرو ریخت ستمهای تو وحشی
پاشید نمک، جان خراشیدهٔ ما را ف |
فراق را دلی از سنگ سختتر باید
مرا دلیست که با شوق بر نمیآید ب |
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
بدل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم ل |
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد ش |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها غمگین ترین حرف دنیا؟ |
:39:
از غم هجر مكن ناله و فرياد كه دوش زده ام فالي و فريادرسي مي آيد // ... |
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میآید //// ... |
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم ...ش |
شمع را شاهد احوال من و خویش مگردان
خلوتی خواسته ام بـا تـو که تنــها بنشینم و |
واعظان کاین جلوه در محراب ومنبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند ق |
قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی
و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی //// ... |
بدین سپاس که مجلس منورست بدوست
گرت چو شمع جفایی رسد بسوز وبساز /..ل |
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را گ |
گلبن عیش میدمد ساقی گلعذار کو
باد بهار میوزد باده خوشگوار کو /..ب |
به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم
تمام چشم ز شوق فنای خویشتنم ر |
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع س |
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را ش |
شکنج زلف پریشان به دست باد مده
مگو که خاطر غشاق گو پریشان باش ج |
جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم؟
سفر آن بود که ما در قدم دل کردیم ////..... |
بس که بد می گذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند /.... |
ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن ه |
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی ج |
جویای تو با کعبهٔ گل کار ندارد
آیینهٔ ما روی به دیوار ندارد ح |
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم ن |
نه بوی گل، نه رنگ لاله از جا میبرد ما را
به گلشن لذت ترک تماشا میبرد ما را س |
سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم م |
من در حجاب عشقم و او در نقاب شرم
ای وای اگر قدم ننهد در میان شراب ک |
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود د |
در دست دیگران بود آزاد کردنم
در چارسوی دهر، دلم طفل مکتب است ف |
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ک |
کدام راه زد این مطرب سبک مضراب ؟
که هوش از سر من آستینفشان برخاست ل |
لنگ لنگان قدمی برمیداشت
هر قدم دانه ی شکری میکاشت ش |
اکنون ساعت 06:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)