به يک کرشمه که نرگس به خودفروشي کرد |
بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز |
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفا دار چه کرد |
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم آن توبه صد ساله به پیمان شکستیم از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم |
در میخانه بستهاند دگر
افتتح یا مفتح الابواب لب و دندانت را حقوق نمک هست بر جان و سینههای کباب |
یار با ماست چه حهجت که زیارت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس |
آن شمع سر گرفته دگر چهره بر فروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت |
خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز
هم بدین کار کمر بسته و برخاسته ام |
با درد خوش توان بود عمری به بوی درمان با غم بسر توان برد گر غمگسار باشد خواهی بساز کارم، خواهی بسوز جانم با کار پادشاهان ما را چه کار باشد؟ عراقی |
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم |
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز که دعای صبحگاهی اثری کند شما را |
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نباشد
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را |
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست |
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ریش به آزار دگر |
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید |
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید |
ای دلیل دل گم گشته خدا را مددی
که غریب ار نبرد ره بدلالت برود |
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت |
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم |
در آب فنا غرق شد از زورق کینه
آن دل که درو ز آتش مهرت شرری نیست بگداخت حسود تو چو در آب شکر زآنک در کام سخن به ز زبانت شکری نیست |
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد
عشق میگفت بشرح آنچه بر او مشکل بود |
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد من مینگرم ز مبتدی تا استاد عجز است به دست هر که از مادر زاد |
چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد
طالع نامور و دولت مادرزادت حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت |
گهی درخت در افتاد و گاه سنگ شکست
ز تند باد حوادث، ز فتنهٔ طوفان ز بیم، چشم زحل خون ناب ریخت بخاک چو شاخ بلرزید زهرهٔ رخشان |
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را |
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز تو در گل باشی |
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينها به زکاتم دادند |
به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما
چه رازی میتوان خواند از نگاه سرد خاموشی |
گفته بودم چوبیایی غم دل باتو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی گربیایی دهمت جان،ور نیایی کشدم غم من که بایست بمیرم چه بیایی،چه نیایی |
ای مردمان بگویید، آرام جان من کو
راحت فزای هر کس، محنت رسان من کو نامش همی نیارم، بردن به پیش هر کس گه گه به ناز گويم، سرو روان من كو |
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را |
نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی
که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی |
همه كس نصيب دارد ز نشاط و شادي اما
به من غريب مسكين غم بي حساب دادي |
فرو رفت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی
دمار از من بر آوردی نمی گویی بر آوردم |
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت |
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است من جهد همیکنم قضا میگوید بیرون ز کفایت تو کاری دگراست |
هزار جهد بکردم که يار من باشي
مرادبخش دل بيقرار من باشي |
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام |
خدا رامحتسب ما را به فریاد دف ونی بخش که سازشرع از این افسانه بی قانون نخواهدشد |
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ که همچو روز بقا هفتهای بود معدود |
اکنون ساعت 06:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)